📖 #ابراهیم_ساره
🔺زندگی نامه شهید مدافع حرم ابراهیم عشریه، به روایت همسر شهید
🔴 ابراهیم ساره، روایت روزگار فراق است. روایت ساره در روزهایی که ابراهیمش را از دست داده است و حتی تکه ای از پیکر او را برای آرام گرفتن، ندارد... ادامه در عکس فوق ☝️
🖨️ انتشارات #حماسه_یاران
📄 ۱۸۳ صفحه قیمت:۶۹۰۰۰ تومان
☎️ جهت تهیه کتاب با شماره ۰۲۵۳۷۷۴۸۰۵۱ تماس بگیرید
🌐 سفارش کتاب 👇👇👇
https://b2n.ir/n06789
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت نود و چهارم: شهیدان زندهاند( بخش اول ) 👤 راوی : مصطفی صفار هرندی ...
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت نود و چهارم: شهیدان زندهاند..( بخش دوم )
👤 راوی : مصطفی صفار هرندی .....
من هم با بچههاي مســجد در كنار برادر بروجردي حضور داشتم. يکدفعه
ديدم که ابراهيم هادي و جواد افراسيابي و رضا و بقيه دوستان شهيد ما به کنار
برادر بروجردي آمدند!
خيلي خوشحال شدم. ميخواستم به ســمت آنها بروم، اما ديدم که برادر
بروجردي، برگه اي در دست دارد و مثل زمان عمليات، مشغول تقسيم نيروها
در مناطق مختلف تهران است!
او همه نيروهايــش از جمله ابراهيم را در مناطق مختلف اطراف دانشــگاه
تهران پخش کرد!
صبح روز بعد خيلي به اين رويا فکر کردم. يعني چه تعبيري داشت؟!
تا اينکه رفقاي ما تماس گرفتند و خبر درگيري در اطراف دانشگاه تهران و
حادثه کوي دانشگاه را اعلام کردند!
تا اين خبر را شنيدم، بلافاصله به ياد روياي شب قبل خودم افتادم.
فتنه 78 خيلي سريع به پايان رسيد. مردم با يک تجمع مردمي در 23 تيرماه،
خط بطالني بههمه فتنه گرها کشيدند.
در آن روز بــود کــه علي نصراللهی را ديدم. با آن حــال خراب آمده بود در
راهپيمائي شركت كند.
گفتم: حاج علي، تمام اين فتنه را شهدا جمع کردند.
حاج علي برگشــت و گفت: مگه غير از اينه؟! مطمئن باش کار خود شهدا
بوده.
📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم۱ 👉🏻
شهید #ابراهیم_هادی 🌹🕊
🌷@shahedan_aref
از شهید آوینی پرسیدند:شهدا چه ویژگی خاصی داشتند که به این مقام رسیدند؟؟
گفت:یکی را دیدم سه روز در هوای گرم خط مقدم جبهه روزه گرفته بود؛ هرچه از او سوال کردم برادر روزه مستحبی در این شرایط واجب نیس خودت را چرا اذیت میکنی؟!جواب نداد...
وقتی شهید شد دفترچه خاطراتش را ورق میزدم نوشته بود: خب اقا مجید یک سیب اضافه خوردی جریمه میشی سه روز، روزه بگیری تا نفس سرکش را مهار کرده باشی...!
شهید#مرتضی_آوینی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌷 اولین سالگرد شهادت شهید مدافع امنیت سلمان امیراحمدی و یادواره شهیدان امیراحمدی
⏰ جمعه ۱۴ مهر ۱۴۰۲ / ۱۰:۳۰ الی ۱۱:۳۰
🔸مزار پاک شهیدان واقع در قطعه ۵۰ بهشت زهرا
🔹مراسم سالگرد مسجد ولیعصر شهرک شهید محلاتی ساعت ۱۶ الی ۱۸
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل چهارم : تولد یک پروانه قسمت پنجم وجیهالله با پولی که از کارگری جمع کرده بود، موتور دست دومی بر
فصل چهارم : تولد یک پروانه
قسمت ششم
امیر نشسته بود و بازی میکرد. ناگهان کمد آهنی گوشهی اتاق کج شد و افتاد. امیر ماند زیر کمد! جیغ زدم و به طرفش دویدم. کمد خیلی سنگین بود، زورم نمیرسید جابهجایش کنم. ذکر یا زهرا (علیهاالسلام) از زبانم نمیافتاد. تمام توانم را جمع کردم و بهسختی کمد را کنار کشیدم. دیدم بچه سالم است؛ حتی یک خراش هم برنداشته بود. سر تا پایش را بوسیدم. خوب به چهرهاش نگاه کردم، امیر نبود. رنگم پرید، زبانم بند آمد. گفتم: «خدایا! این بچه کیه؟! امیرم کو؟!» صدایی در گوشم پیچید و گفت: «زهرا! این علی پسرته!» از خواب پریدم. به امیر نگاه کردم، آرام خوابیده بود. نشستم داخل همان تشک و گریه کردم. خداخدا میکردم باردار نباشم؛ اما... . امیر تازه از آب و گل درآمده بود که دوباره باردار شدم. رجب هم خوشحال نشد و نق و نوق کرد. خیلی نگران آینده بودم. نمیدانستم با نداری و بچه دوم چه کنم. مادرم مثل همیشه به دادم رسید و نصیحتم کرد: «زهرا جان! تو دیگه بچههات دارن دوتا میشن. یه کم به فکر خودت باش. خوب بخور مادر. تو سرپا نباشی کی میخواد این زندگی رو جمع کنه؟! انقدر ضعیف شدی و زیر چشمات گود افتاده که دلش رو ندارم به صورتت نگاه کنم.»
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا حاج قاسم سلیمانی برای ملت ایران محبوب است؟
🌷@shahedan_aref
🥀:-")
شهید آوینی 🕊🌷
سربازان امام زمان.عج. ازهیچ چیزجز،
گناهان خویش نمی هراسند. ...
صبح وعاقبتمون شهدایی💚
✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فرجهم⭐⚡
شهید#مرتضی_آوینی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
#شادی_روح_شهدا_صلوات🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل چهارم : تولد یک پروانه قسمت ششم امیر نشسته بود و بازی میکرد. ناگهان کمد آهنی گوشهی اتاق کج شد
فصل چهارم : تولد یک پروانه
قسمت هفتم
روزهای بارداری بهسختی میگذشت. بیبی خانم دومین پسرش یدالله را هم خانهی ما گذاشت و رفت! ماتم گرفته بودم با این یکی چه کنم. هفت سال بیشتر نداشت و باید یکی مراقب او میبود. دست به هر کاری میزد، بیشتر از دو سه روز دوام نمیآورد و جوابش میکردند. پاگیر هیچ جا نبود؛ اسمش را گذاشته بودند چک برگشتی! اصلا در عالم دیگری سِیر میکرد. چه انتظاری از یک پسربچه هفت ساله میتوان داشت غیر از بازیگوشی و شیطنت؟! دیدم اگر به همین شکل ادامه بدهد، زندگیاش تباه میشود. دستش را گرفتم و بردم مدرسه، اسمش را نوشتم تا درس بخواند؛ اما دل به درس هم نمیداد. یک روز توی کوچه، وسط دعوا انگشتانش را با درب حلبی روغن بریدند. فوری یدالله را رساندم دکتر، زخمش را بخیه زدند. طفلک تا چند هفته دستش آویزان گردنش بود و درد میکشید. خودم برایش لقمه درست میکردم و دهانش میگذاشتم. رجب عصبانی میشد، مرا به فحش میکشید و میگفت: «تو چرا به این دوتا محبت میکنی؟!» در جوابش میگفتم: «مرد حسابی! نمیبینی مادر بالا سرشون نیست؟ تو این شهر غریبن، برن کجا آواره بشن؟!» فریاد میزد و میگفت: «مگه من مادر بالا سرم بود؟!» مرغش یک پا داشت، آن یک پا هم دنبال تلافی و انتقام از گذشته بود! تلاش میکردم کمتر کاری کنم و حرفی بزنم که باعث عصبانیت رجب شود. خرجی که نمیداد، بهسختی غذایی دستوپا میکردم و میدادم به این دو برادر بخورند. همان خامهی مختصری که میخریدم را هم حالا باید میگذاشتم جلوی برادران ناتنی شوهرم. امیر را با نان خالی سیر میکردم و خودم هم گرسنه میخوابیدم. نمیخواستم تا زمانی که در خانهی من هستند، حس غربت و بیکسی داشته باشند. یدالله مدتی همراه پسر داییاش میوهفروشی کرد و برگشت شهرستان پیش بیبی خانم و پدرش.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
hozooralhazer-01.mp3
1.98M
📼 روز دوم عمليات، در كنار آن جادهاي كه محورهاي عملياتي را به يكديگر ميپيوست، بسيجيهاي تازهنفس ميرفتند تا خود را به خط برسانند و جانشين مجاهداني شوند كه شب گذشته عمل كرده بودند...
📌برگرفته از فیلم "حضور الحاضر"
🔰شماصدای #سید_شهیدان_اهل_قلم را
میشنوید...♥️
#عاشقانه_های_آوینی
🌷@shahedan_aref