فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹جارو زدن مسجد توسط شهید سلیمانی با لباس خادمی
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
9.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما سینه زدیم بی صدا باریدند...
#حضرت_آقا
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
❣چند استکان هم به نیت من بشوی!
🔻 سالهای پُرتبوتاب دفاع مقدس است... سالهای خون و آتش و دود... شهید بابایی، خلبان شجاع، پاکباخته و فدایی اسلام و انقلاب به دیدار حضرت امام میرود و در حالی که جاذبهٔ ملکوتی امام روح و روانش را تسخیر کرده است خطاب به حضرت ایشان میگوید:
- امام عزیز! میخواهم به گونهای که در کار جنگ خللی پیش نیاید چند روزی به مرخصی بروم. اجازه میفرمایيد؟
- در بحبوحهٔ جنگ کجا میخواهید بروید؟
- من در دههٔ اول محرم برای شستن استکان چای عزاداران به هیئتهای جنوب شهر که مرا نمیشناسند میروم. مرخصی را برای آن میخواهم و گوش به زنگم که بلافاصله بعد از اعلام نیاز به جنگ بازگردم.
- به یک شرط اجازه مرخصی میدهم.
- هر چه بفرمایید با جان و دل میپذیرم.
- به این شرط که هنگام شستن استکانها به نیت من هم چند استکان بشویی.
#اربعین
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
Haftegi14000901[01].mp3
15.43M
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
🚩 زیارت عاشورابه نیابت از همه شهدا از صدر اسلام تا به امروز علی الخصوص سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷🕊
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
🏴 التماس دعای فرج
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
Nariman Panahi - Rayanebne Shabib(320).mp3
9.32M
ریان ابن شبیب جدمون غریب گیرآوردن
ریان ابن شبیب آب رو واسه حبیب دیر آوردن
تو شیب گودال سرازیز شد حسین پیر شد
ته گودال زمین گیر شد حسین پیر شد

ریان ابن شبیب ذکر امن یجیب می گفت زینب
ریان ابن شبیب رفتش شیب الخضیب زیر مرکب
بلا سر زینب آوردن سر رو بردن
بچه یتیما کتک خوردن سر رو بردن
ریان ابن شبیب می اومد بوی سیب از تو صحرا
به عمه زینب جسارت شد جنایت شد
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
🏴 نریمان پناهی 🏴
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
r
گنبد گرمایی از امروز چهارشنبه سوم مرداد ۱۴۰۳ تا یکشنبه آینده کل کشور را فرامیگیرد.
طبق آمار، این چهار روز گرم و طاقتفرسا در تاریخ کره زمین بیسابقه است.
انتخاب با خودمان است که در این چهار پنج روز کار کشور را به بحران قطع برق و .... بکشانیم یا اینکه به کمک هم یک تجربه موفق دیگر در همدلی اجتماعی در حل مسائل ثبت کنیم.
در این چند روز نمیتوانیم یخچالها و فریزرها را از برق بکشیم، یا نمیتوانیم اصلاً چراغ روشن نکنیم و در تاریکی بنشینیم، همانطور که نمیشود اصلاً تلویزیون نبینیم؛
👈ولی میشود تلویزیون را بیهوده روشن نگه نداریم،
👈میشود چراغهای اضافه را خاموش و با نور کمتر سرکنیم،
👈میشود از شستوشوی غیر ضروری لباسها با ماشین لباسشویی خودداری کنیم،
👈میشود ظرفها را بهجای ماشین ظرفشویی با دست بشوییم،
👈میشود لباسهایمان را بدون خط اتوی هنداونه قاچ کن بپوشیم،
و خیلی کارهای دیگر...
ما در کنار هم توانسته ایم از بحرانهای زیادی عبور کنیم...
عزیزان رکورد مصرف برق در کشور زده شده و اگر رعایت نکنیم، ممکنه نیروگاهها از مدار خارج بشند
لطفا رعایت کنید وحداقل اتو و لباسشویی و ظرفشویی و.... را بعد از ساعت ۱۱ شب روشن کنید
#برق
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر
💗#رمان_ابوحلما💗 💗 #قسمت_سوم💗 +ولی تو همیشه میگی به بابا افتخار میکنی خودت گفتی کارِ پاسدار
💗#رمان_ابوحلما💗
💗 #قسمت_چهارم💗
مادر حلما سینی چای را آورد و روی میز گذاشت همان موقع زنگِ در دوباره به صدا درآمد. مادر حلما به طرف آیفون رفت و بعد از لحظه ای گفت: داییه حلماساداته
این را گفت و دکمه آیفون را زد.
بلافاصله در بازشد و مردچاق و سفید رویی با کت و شلوار مشکی وارد شد. و از همان جلوی ایوان شروع کرد با صدای بلند سلام و احوال پرسی با مهمانها:
سلام حاج حسین گل ...
به آقا محمد
حدودا ده بیست دقیقه ای گذشته بود که دایی حلما گفت:
آبجی دیگه به عروس خانمو نمیگی بیاد؟
این آقا محمد جز سلام هیچی نگفته از اول مجلس تاحالا ها منتظر....
مادرحلما لبخندی زد و باعجله گفت: چرا الان باشه داداش
بعد به طرف راهروی کوتاه و باریکی که کنار آشپزخانه بود رفت و بعد از در زدن وارد اتاق انتهای راهرو شد. در را که باز کرد بی اختیار چشم هایش درخشید و لبخند زد.
حلما روسری صورتی حریرش را جلوی آیینه مرتب کرد و بعد درحالی که به طرف مادرش می چرخید، پرسید:چطورم؟
و درمقابل سکوت مادرش، دوباره پرسید:
چطور شدم؟ میگم بد نیست از سر تا پا صورتی پوشیدم؟ شبیه دختربچه ها نیست؟ بهم میاد این روسریه یا عوضش کنم؟ میگم آقای رسولی رو کدوم مبل نشسته؟ ماماااان!
مادرش آرام چانه ظریف حلما را نوازش کرد و گفت: تو هرچی بپوشی خوشکلی، حالا بیا بریم منتظرتن
حلما لبخندی زد و گفت: نگفتی آقای رسولی رو کدوم مبل نشسته
-کدوم شون آقای رسولی پدر یا پسر؟
+اذیت نکن مامان
-درو که باز کنی دقیقا روبه روته
+مامااااان من گفتم رو اون مبل آخریه بشونش که وارد میشم اوضاع زیرنظرم باشه نه اینکه تا میام بیرون باهاش چشم تو چشم بشم!
-خودش اومد اونجا نشست بهش بگم پاشو برو ته بشین؟ چادرتو بپوش بیا دیگه داییتم اومده
+مامانی....میگم
-استرس نداشته باش مگه بار اوله تو این خونه خواستگار میاد؟ یا دفعه اوله این آقا محمدو میبینی؟ خوبه چهار دفعه اومدن و رفتن ها! اصلا با من بیا الان بریم
+نه تو برو من زود میام...زود میام دیگه مامان جون برو
مادرش که بیرون رفت. چادر سفیدش را سرش زد و نفس عمیقی کشید بعد زیر لب "بسم الله الرحمن الرحیم" گفت و از اتاق بیرون رفت.
نگاهش را عمدا به زمین دوخته بود، به ابتدای راهرو که رسید سلام کرد. همه پیش پایش بلند شدند و سلام کردند. دایی اش میخواست با شیطنت چیزی بگوید که با اشاره مادرش ساکت ماند.
در عوض دست حلما را کشید و روی مبل تک نفره کنار مبلی که محمد نشسته بود، نشاند. بعد بلند شد و از ظرف بلور میوه🍒 تعارف کرد.
🍁نویسنده؛ بانو سین. کاف🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
قرب به اهل بیت 4_.mp3
15.39M
✘ شما به اطلاعاتی نیاز دارید که :
هم حرکت سالمتان به سمت آخرت/ هم زندگی سالم در دنیا / هم تولد سالمتان به آخرت / را تضمین کند!
این اطلاعات چه هستند؟
و از کجا بدست میآید؟
مجموعه #قرب_به_اهل_بیت (علیهماالسلام) ۴
#آیتالله_حسنزاده_آملی
#استاد_شجاعی | #آیتالله_ضیاءآبادی
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr