24.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی فرماندهان تروریستهای انصار الفرقان در جنوب شرق توسط سپاه پاسداران رنده میشوند
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
629.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این دعا را تقـدیم ڪن
به ڪسی ڪه دوسـش دارید
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸آبشار کنگ
آبشار کنگ
در روستای کنگ در۲۸ کیلومتری غرب مشهد(۲۱کیلومتر از پل وکیل آباد) و درقسمت جنوبی رشته کوههای بینالود و درفاصله ۲۲ کیلومتری جنوب طرقبه واقع گردیده است.
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
852.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمایی کوتاه از قدرت ایمان و اراده مردم یمن
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
9.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 تمدن ضعیف غرب را نشان بدهیم
🔻تمدن غرب علاوه بر توحّش، تمدّنی ناتوان است
🔻به بچهها نشان بدهیم دشمنان ما ضعیف و آسیب پذیرند
🔻وگرنه بچههای ما در مقابل آنها میترسند!
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
2.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥غذا پختن ، ظرف شستن و نظافت وظیفه زن در خانه نیست ، باید مرد و زن با هم تفاهم کنند (تکبیر بلند بانوان حاضر )
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥آماده سازی حرم امیرالمؤمنین(ع)
♥️برافراشتن کتیبه سبز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها بر ایوان نجف...:)
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۱۲ قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید _من میخوام برگردم! چند قدم
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۱۳
بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بی حالم تنها سقف بلند بالای سرم را میدید..
که گرمای انگشتانش را روی گونهام حس کردم و
لحن گرمترش را شنیدم
_نازنین!
درد از روی شانه تا گردنم میکشید، به سختی سرم را چرخاندم..
و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است.
به فاصله چند متر دورمان پرده ای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم...
صدای مردانی را از پشت پرده میشنیدم و نمیفهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم..
و پس از سیلی سنگینش باور نمیکردم حالا به حالم گریه کند...
ردّ خونم روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی میزد...
میدید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمیشد..
که با هر دو دستش صورتم را نوازش میکرد و زیر لب میگفت
_منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم میکشوندم اینجا!
او با همان لهجه عربی به نرمی فارسی صحبت میکرد و قیل و قال
مردانی که پشت پرده به عربی فریاد میزدند، سرم را پُر کرده بود..
که با نفسهایی بریده پرسیدم
_اینجا کجاس؟
با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت میکشید پاسخم را بدهد..
که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر
لب زمزمه کرد
_مجبور شدم بیارمت اینجا
صدای تکبیر امام جماعت را شنیدم..
و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به مسجد عُمَری🔥 آورده است..
و باورم نمیشد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد..
که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد
_نازنین باور کن نمیتونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!
سپس با یک دست...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr