فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهل و سومین سالروز تشکیل #بسیج_مستضعفین گرامیباد
#روایت_شهدا
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید محمد رضا شفیعی:
✍️سفارش من به کسانی که این وصیتنامه را میخوانند این است که: سعی کنید یکی از افرادی باشید که همیشه سعی در زمینهسازی برای ظهور صاحبالامر دارند و بکوشید اول خود و بعد جامعه را پاکسازی کنید و دعا کنید که این انقلاب، به انقلاب جهانی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف متصل شود.
📚کتاب سربازان خورشید، ص ۱۶۴.
هدایت شده از کانال #داستان و #طنز حال خوش
📌نماز یا کمک به فقراء؟
✍گاهی به بعضی از افراد که نماز نمی خوانند،
می گوئیم که چرا نماز نمی خوانید؟
می گویند: ما به جای نماز، به فقراء کمک میکنم یا هر کار دیگری...
حکایت آن استاد است که سر کلاس درس ریاضی
به دانش آموزان گفت:
ماه رمضان نزدیک است، به جای روزه گرفتن به فقرا کمک کنید!
یکی از دانش آموزان که از خانواده ای دینی تربیت یافته بود به استادش گفت:
استاد؛ اگر ما در امتحان، به جای معادله ریاضی شعر بنویسیم قبول می کنید؟
استاد گفت: معلوم است که نه
شاگرد گفت: خوب معلوم است که خدا هم به جای روزه، کمک به فقراء را از ما قبول نمی کند.
#آری
✍در اسلام، هیچ عبادتی نباید فدای عبادت دیگر بشود.
هر چیزی سر جای خود...
نماز، واجب و کمکبه فقراء، مستحب است.
ببین که خالقت چه چيزی از تو می خواهد،
همان را انجام بده
💥 قطبنما💥
وقتِ مرگم بنویسید به رویِ کفَنم
سَر و عمّامهیِ من، هر دو فدای وطنم
ای دواعش صفتان جمله بسوزید که من
تا حسینی شدهام، نیست خیالِ بدنم
آرزویم به جهان، خادمیِ دین خداست
قلمَم جوهرِ عشق است و سلاحَم سُخنم
تقدیم به ملبسین عزیزی که، تاج ملائک را روی سر دارند❤️
العمامه تیجان الملائکه
#تکریم_عمامه
#عمامه_بوسی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهیدسیدمصطفیحسینی
تولد: ملایر_سامن
شهادت: ۶۱ سومار
وقت امتحان بود ومصطفی هم بخاطرمشغلههایی که داشت نتوانسته بود درست درس بخواند و تا آخرین نفر با برگه سفید سرجایش در کلاس نشسته بود.
همه بچهها که رفتن معلم کتاب را جلوی مصطفی گذاشت و از کلاس بیرون رفت تا مصطفی به راحتی بتواند از روی کتاب سوالها را نگاه کند و پاسخ بدهد.
وقتی مصطفی رفت معلم به برگه امتحانیاش نگاه کرد دید همانطور سفید است و تنها یک جمله نوشته است:
" کسی نیست و نمیبیند اما خدا که میبیند."
وقت اعزام رسیده بود و سیدمصطفی آنقدر شوق رفتن به جبهه را داشت و ازطرفی برای اینکه پدرومادرش متوجه نشوند با عجله از خانه بیرون رفت.
سوار مینیبوس که شد محمدرضا با تعجب پرسید: مصطفی کفشهات کو؟
مصطفی نگاه به پایش کردو دید به جای کفش دمپایی پوشیده آنهم دمپاییهای گلدار مادرش را...
و هردو در خنده غرق شدن..😂
از راست شهیدان:
#محمدرضاترابی و #سیدمصطفیحسینی
بعداز آن اعزام که آبان ماه ۱۳۶۱ بود، سیدمصطفی ۱۳ سال مفقودالاثر شد..
۱۳ سال یعنی چشم انتظاری مادرو پدری برای فرزندی که دردانه بود و عزیز..
اما پدر از کسی که ایمان قوی داشت و احتمال میرفت با امامزمان عج در ارتباط باشد پرسیده بود که آیا مصطفای من زنده بر میگردد یا نه؟!
و جواب گرفته بود که دیگر منتظر نباش او نخواهد آمد...
مینویسم کهنه لباس بخوان لباس پاره شده
طلبه ای جوان !
مینویسم غریـبـی حسین بـخوان غریـب گیر
آوردنِ آرمان ..
مینویسم حسین را لگد زدن با سنگ زدن با
هرچی دستشون رسید زدن بخوان غریبانهزدن
آرمان را با سنگ زدن با لگد زدن شبیه ارباب
زدن چه غریبانه به آغوش حسین می روی!
نگاهی بنداز به پایین مادرت نگران است پدرت
کمرش شکستهست برادرت خون گریه میکند
از آن بالا حواست به ما هم باشه💔..
- خود نِوشـت !