#داستان..بسیارزیباست
حضرت موسی (ع) از کنار باغی می گذشتند که مرد جوانی از ایشان برای خوردن سیب به باغ دعوت کردند. حضرت وارد باغ شدند و از عظمت و وسعت و نعمتهای باغ در حیرت فرو رفتند.
حضرت موسی از چگونگی دست یافتن به این باغ سوال کرد. آن جوان گفت: من زمان مرگ پدرم چیزی نداشتم و پدرم انسان نیکوکار و اهل بخشش بود. زمانی که از دنیا می رفت به من گفت: پسرم من درست است مال دنیای زیادی از خود باقی نمیگذارم ولی خدای بزرگی دارم که تو را به او و امید و کرمش میسپارم.
پدرم از دنیا رفت در حالی که از او به من فقط 5 سکه طلا ارث رسیده بود. با این 5 سکه در بازار میرفتم ، مرد ثروتمندی را دیدم که از مرد فقیری باغی خریده بود که چشمه آن خشک شده بود و ثروتمند به زور میخواست باغ را پس بدهد ولی فقیر نداشت. باغ را به 20 سکه خریده بود ولی به 5 سکه پس میداد که فقیر هیچ در بساط نداشت.
جلو رفتم و 5 سکه دادم و خریدم تا آبروی آن مرد فقیر را حفظ کنم. همه مرا مسخره کردند و گفتند: باغی که چشمه آن خشک شده است ، بیابان است.
چون به باغ رسیدم ، دست به دعا برداشتم که خدایا از فضل خود بینیازم کن. صبح دیدم سنگ بزرگی که در وسط باغ بود، کنار رفته و چشمهای پدید آمده است.
این معجزه در شهر پیچید و آن مرد ثروتمند مرا راضی کرد به 100 سکه که آن باغ را بفروشم. من فروختم. بعد از چند روز سنگ برگشت و چشمه خشک شد و آن مرد ثروتمند مجبور شد به 10 سکه آن باغ را به من بفروشد. من خریدم. 90 سکه داشتم که مالکان باغهای مجاور باغ من، مرا انسان درویش مسلکی دیدند و باغهای خود از ترس خشکسالی ، ارزان به من فروختند و من که لطف خدا را در قبال نیت خیر دیده بودم، همه را به امید خدا خریدم و بعد از چند روز دوباره چشمه جوشان شد و این همه باغ به خاطر 5 سکه ارث پدری و توکل پدرم در زمان مرگش به خداست.
ندا آمد ای موسی(ع) به بیابان برو. مردی دید که تا گردن در ماسه خود را پنهان کرده بود، علت را پرسید. مرد گفت: پدر من ثروتمندترین مرد شهر بود، زمان مرگش من گریه می کردم ، مشتی بر گردن من کوبید و گفت: فرزند، مرد ثروتمندی چون من گریه نمیکند، حتی خدا هم به تو چیزی ندهد، پدرت آن قدر باقی گذاشته است که 10 نسل کاری نکنید و بخورید.
سالی نکشید همه ثروت من بر باد رفت و اکنون دو سال است حتی لباسی بر تن هم ندارم و از ترس طلبکاران در ماسههای بیابان از شرمم پنهان شدهام. شبها در تاریکی چون حیوانات بیرون میروم و شکاری میکنم و روزها برای حفظ بدنم از سرما در ماسهها پنهان میشوم.
ندا آمد ای موسی (ع)
آن جوان صاحب باغ بیکرانه، نعمت من برای پدری بود که کار نیک کرد و بخشش به خاطر من به فقرا نمود و زمان مرگش جز چشم امید به کرم من چیزی در بساط نداشت.
و اینکه میبینی، سزای کسی است که ثروت خود را نبخشید و سهم فقرا را نداد به امید این که فرزندانش بعد او از ثروت او بینیاز شوند.
به آن جوان صاحب باغ بگو، پدرت با من معامله کرد و من کسی هستم که یا با بندهام تجارت نمی کنم و رهایش می کنم و یا اگر تجارت کنم، چه بخواهد چه نخواهد، غرق نعمتش میکنم، حتی هر چه را میبخشم او ببخشد، باز از سیل رحمت و ثروت من نمیتواند خود را رها سازد.
و به این جوان هم بگو، دیگر بر ثروت هیچکس تکیه نکند و توبه کند و یقین کند جز من کسی نمیتواند ببخشد چنانچه جز من کسی هم نمیتواند بگیرد. نیز ، بداند اگر توبه نکند ،بادی میفرستیم تا ماسهها را از کنار بدن او بردارد، تا از سرما بمیرد. آنگاه قدرت ستر و پوشاندن عورت خود را حتی نخواهد داشت.
🆔@ShahidBarzegar65
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 معجزه توسل شهید برونسی به حضرت زهرا سلام الله علیها
📽 حجتالاسلام والمسلمین #عالی
🌹شهید#عبدالحسین_برونسی
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
#ایام_فاطمیه
🆔@shahidBarzegar65
🕊ماجرای خواندنی از کرامت شهید غواص حسینعلی بالویی
حسینعلی 13 ساله را به خاطر کم سن و سال بودن کسی به این راحتی جبهه راه نمیداد. اما پدر واسطه شد و از سپاه شهرستان خواست او را به خاطر علاقهاش به جبهه ببرند.
کرامت شهید بالویی غواص:
پدر شهید بالویی نقل کرد که روزی بر سر مزار فرزندم در گلزار شهدای بهشهر رفته بودم. دیدم زن و شوهری بر سر مزار پسرم نشستهاند و به شدت گریه میکنند. رفتم نزدیک قبر و علت را جویا شدم. به آنها گفتم که این سنگ قبر پسر من است اما در این قبر شهیدی نیست که شما اینقدر برایش گریه میکنید. پسر من مفقود الجسد است. در ضمن من اصلا شما را نمیشناسم. از سر و وضعشان هم معلوم بود که شمالی نبودند
خانمی که گریه میکرد در جواب من گفت: فرزند مریضی دارم که از ناحیه دو پا فلج بود. دوا و درمانهای ما نتیجه نداد و از سلامتیاش ناامید شدیم اما پسرم یک شب در خواب دید که جوانی به سراغش آمده است و به او میگوید که از جایش بلند شود. پسرم در پاسخ جوان میگوید که من فلج هستم و قادر به راه رفتن نیستم. جوان میگوید برخیز تو شفا یافتهای من شهید بالویی از مازندران هستم. فرزندم از خواب بلند شد درحالی که شفا گرفته بود.من تمام گلزار شهدای شهرهای مازندران را یک به یک رفتم و روی سنگ مزارها را خواندم. تا اینکه بالاخره در گلزار شهدای بهشهر(اینجا) این سنگ قبر را پیدا کردم. پدر شهید میگفت: نشستم و دوباره برایم مسلم شد که فرزندم زنده حقیقی است و براستی شهدا صاحب حیات طیبهاند.
#شهید_حسینعلی_بالویی
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🆔@ShahidBarzegar65
8.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اولین جایی که از امام زمان درخواست یاری شده، بین در و دیوار بود...
استاد_رائفی_پور
🆔@ShahidBarzegar65
4.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی جالبه...دوربین مخفی
این شخص از واکسی ها می خواهد رایگان واکس بزنند ...
هیچکدام قبول نمیکنند چون کفش دومی را نمی بینند!
خدا در مورد صدقه و خمس و زکات و قرض و خرج هیئت به مومنین همین طور عمل می کند
‼️حتماببینید.....
🆔@ShahidBarzegar65
✍از حکیمی پرسیدند :چرا گوش دادنت از سخن گفتنت بیشتر است؟
گفت: چون به من دو گوش داده اند و یک زبان، یعنی دو برابر آنچه می گویم، می شنوم.
کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی، چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی، از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند، یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
🆔@ShahidBarzegar65
1.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مگر مادرما جز محبت ودعای خیر چه کرده بود؟
مگر قرارنبودجواب خوبی ها خوبی باشد...
پس چه شد؟!
1.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانه، بوی خداحافظی میدهد.
😭 مدتی است بوی دود و هیزمِ سوخته، مهمانِ خانه شده و صاحبِ خانه برای سفری که در پیش دارد آماده میشود.
🍃 سینه کوچک حسن هنوز داغدار بغض کوچه و سیلی است. 😭
زینب آشفته است از وصیت مادر و پیراهن کهنه و ظرف آبی که هر شب باید کنار حسین لب تشنه بگذارد😭
🍃حسین برای شفای مادر دعا میکند. زهرا با صورت نیلی از علی رو میگیرد و بعد از مدت ها، با دیدن تابوت لبخند میزند.
🍃طعنههای مردم مدینه دلش را آزرده. این جماعت تا دیروز از گریه زهرا در فراق پدر، پیش علی شکایت میکردند و امروز میخواستند، علی را برای بیعت ببرند.
🍃 اما زهرا پای علی ایستاد.
پای حق و پای #امام_زمان اش.
به قیمت سوختن بین در و دیوار،
فداشدن محسنش،
به قیمت سوختن بازویش از غلاف شمشیر و نیلی شدن صورتش.😭
🍃 دلش از نامردی مردم مدینه گرفته است.😭
❓ چه کسی میداند بر زهرا چه گذشته است که تمنا میکند:«يا علي غَسِّلْني فِي اللَيلِ و كِفِْني فِي الليلِ و دَفِّني فِي الليلِ ولا تَُعْلِن اَحَداً»😭
🍃در این میان امان از دل علی که به مصلحت صبری که برایش مقدر شده بود سکوت پیشه میکند.
با دیدن درِ سوخته،غیرتش بغض میکند و با دیدن مسمار درب،دلش میشکند.
با دستهایی که خیبر را فتح کرد، برای همسر قدکمانش تابوت میسازد و زهرایش را شبانه غسل میدهد و کفن میکند و به خاک میسپارد😭
امان از دل علی که جز چاه کسی امانتدار رازها و دردهایش نبود
درد بازوی ورم کرده زهرا،درد یتیمی فرزندانش وقتی آستین به دهان برای مادر میگریستند، درد تنهایی و درد سلامهایی که بیجواب ماند 😭🦋
انا لله و انا الیه راجعون 😭
🆔@ShahidBarzegar65
8.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
او نخستین مدافع حرم است...
🆔@ShahidBarzegar65
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آدم اشـتباه مثل.....
🆔@ShahidBarzegar65
1.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂🌷
یه جمله ی خیلی قشنگ تو کتاب خوندم که نوشته بود:
« همه چیز برای کسی که می داند چگونه صبر کند، به موقع اتفاق می افتد. »
خلاصه بگم ببین،بشنو،بگذر،جدی نگیر و یادت بمونه که گاهی صبر خودِ تلاشه.
🆔@ShahidBarzegar65