فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎عبادت عاشقانه
💫خواب مرحوم آیت الله مرعشی نجفی در مورد نماز شیخ ارده شیره
👌نمازی که میخونی اگه توش منم منمنباشه و خالصانه باشه ارزشش خیلی بیشتره.صد البته که احکام رو هم باید رعایت کرد.
✍#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┅═✾🍃 ⃟ ⃟🌹 ⃟ ⃟🍃✾═┅
اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
اللهم عجل لولیک الفرج 🕋
33.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فیلم...هدیه به تمام دختران آلاله های سرزمینم
🎥 وداعِ عاشقانهی شهید مدافعحرم علیرضا بابایی با دختربچهاش
🇮🇷 اردیبهشت؛ سالگرد شهادت علیرضا بابایی گرامیباد
____________________
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#طنز تلخ اجتماعی
این شعر مختص آن دسته از کسانی است که از حقوق مردم مقام و ثروتی برای خودشان دست وپا کرده اند و در هرشغل وجایگاهی خون مردم را در شیشه کرده ؛یکجا سرکشیدند.
شهدا بیایید به دادسفره مردم ایران برسید
عالیه....احسنت وخداقوت به این شاعر
6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفقای پویشی:
صلواتهای هفتگی یادتون هست
ان شالله؟!
دوستان جدید:
ضمن عرض خیرمقدم
اگر قصد ثبت نام دارین ما هر هفته به نیت فرج امام زمان عج . ۱۴معصوم ؛شهدا اموات ورفع گرفتاری ازهمه شما؛ پویش هفتگی صلوات داریم.
به دلخواه ودرحد توان اینجا یکبار ثبت میکنید وهر پنجشنبه انجام میدین.
هر هفته ۷روز فرصت دارین.
اگر مایلین بفرماییدچندسهم👇
🆔@Mahya4565
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرم هر روز صبح مقید به خواندن دعای عهد بودند... عهدی که به تصدیق مادرم، از زمان جنگ برقرار بوده...
خیلیها خواندند و گذشتند، اما او این عهد را خواند و وفا کرد...فدای هدف مقدس امام زمانش شد...او به عهدش عمل کرد... وعدهای صادقانه و خالصانه...
بارها دیدیم به این بند که میرسید چشمانش بارانی بود:
« اَللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ الْمَوْتُ
الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَي عِبَادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً
فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي
مُؤْتَزِراً كَفَنِي شَاهِراً سَيْفِي
مُجَرِّداً قَنَاتِي
مُلَبِّياً دَعْوَهَ الدَّاعِي
فِي الْحَاضِرِ وَ الْبَادِي...».
«اگر مرگ بین من و امام زمانم جدایی افکند، کفن پوشیده مرا از از قبر بیرون آور، با شمشیر از نیام برکشیده
و نیزه برهنه، لبیک گویان به دعوت او...»
👆خاطرات شهید محمدرضا زاهدی
شادی روحش صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حرف حساب.
قانون کارما میدونی چیه؟!
همون فمن یعمل مثقال ذره ...که خداوند در کتاب راهنما(قران کریم) به انسان فرمود:
اگر یک ذره خوبی یابدی به کسی کردی؛نتیجه اش رو خواهی دید.همونه😊
شک نکن.
اعمال ما مثل انعکاس صدا در کوه هست
برمیگرده به خودمون.
پس از خوب بودن وخوب موندنت پشیمون نباش.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر این دعا قشنگه :
خدایا :مرا نیز واسطه خوب شدن حال بندگانت قرار بده..آمین.
دعامیکنم؛ان شالله چشمانتون به جمال نورانی آقا ؛مهدی فاطمه ؛صاحب عصر و زمان ؛ عج منور بشه...
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این شعر واقعا حال دلتو دگرگون میکنه😢👆خدایا:به محبت و غربتت قسم؛حلالم کن
اللهم عجل لولیک الفرج.
💌از حضور و فعالیت شما خوبان همیشه همراه سپاسگذاریم.
قانون کانال👇👇👇👇
دوستان جدید:ضمن عرض خیرمقدم
پُستها هر ۲۴ساعت درکانال بارگزاری میگردد. التماس دعا
از اینکه بامعرفی کانال به دوستان واطرافیان حمایتمون میکنید بی نهایت سپاسگذاریم.🙏
💌@ShahidBarzegar65
👌رفقای پویشی پنجشنبه آمد
صلواتهای هفتگی یادتون هست؟
🌷شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡نماهنگـــ شــہدایے♡
الهـے عَظُـــــمَ البلاء...
اَللّهـُــمَ ؏َجَّلِ لِوَلیِڪَ الفرج
✍داستان تشریف ایت الله مرعشی در سرداب مقدس خدمت اقا امام زمان عج
شب به نیمه رسیده بود و خواب به چشمانم نمیآمد و درگیر فکر و خیال شده بودم. با خود گفتم: «شب جمعه شایسته است که به سرداب مقدس بروم، زیارت ناحیه مقدسه را بخوانم و حاجات خود را از آن حضرت بخواهم. با آن که کمی خطرناک است و امکان دارد از ناحیه کسانی که دشمنی قلبی با اهل بیت پیامبر(ص) و شیعیان دارند مورد تعرض واقع شوم. هر چند که بهتر است با چند نفر از همراهان به آنجا بروم ولی این موقع شب شایسته نیست باعث اذیت دوستانم بشوم و اگر تنها بروم بهتر امکان درد و دل با آقا را دارم.» با این افکار از جایم برخاستم، وضو گرفتم و به آهستگی از حجره خارج شدم. شمع نیم سوختهای که به روی طاقچه راهرو بود را در جیب گذاشتم و به سمت سرداب مقدس راه افتادم. همه جا تاریک بود و سکوت مرگباری را در سرتاسر مسیر احساس میکردم. قبل از ورود به سرداب مقدس، لحظهای ایستادم و درگی نمودم. درب سرداب را به آهستگی به داخل هل دادم و پا به داخل گذاشتم و با احتیاط از پلهها پایین رفتم. انعکاس صدای پایم، مرا کمی به وحشت انداخت. به کف سرداب که رسیدم شمع را روشن کردم و مشغول خواندن زیارت ناحیه مقدسه شدم. بعد از مدت کمی صدای پای شخصی را شنیدم که از پلهها پایین میآمد. صدای پاهایش درون سرداب میپیچید و فضای ترسناکی ایجاد میکرد. خواندن زیارت ناحیه را رها کردم و رویم را به سمت پلهها برگرداندم. مرد عرب ژولیده و درشت هیکلی را دیدم که خنجری در دست داشت و از پلهها پایین میآمد و میخندید؛ برق چشمان و دندانها و خنجرش، ترس مرا چند برابر کرد و ضربان قلبم را بالا برد. دستم از زمین و آسمان کوتاه بود و عزرائیل را در چند قدمی خود میدیدم. احساس میکردم لبها و گلویم خشک شدهاند؛ عرق سردی بر پیشانیام نشسته بود و نمیدانستم چکار کنم. پای مرد خنجر به دست که به کف سرداب رسید، نعره زنان به سوی من حمله کرد و در همان لحظه شمع را خاموش کردم و پا به فرار گذاشتم. آن مرد نیز در تاریکی سرداب به دنبال من دوید و گوشه عبای من را گرفت و با قدرت به سوی خود کشاند. در آن لحظه به امام زمان (عج) توسل نمودم و بلند فریاد زدم: «یا امام زمان». صدایم درون سرداب پیچید و چندین بار تکرار شد که در همان لحظه مرد عرب دیگری در سرداب پیدا شد و رو به مردم مهاجم فریاد زد: «رهایش کن» و بلافاصله مرد عرب قوی هیکل، بیهوش بر زمین افتاد و من نیز که تمام توانم را از دست داده بودم دچار ضعف شدم. در حالی که میلرزیدم به زانو درآمدم و به روی زمین افتادم. کمی بعد احساس کردم فردی مرا صدا میزند. چشمانم را که باز کردم دیدم شمع روشن است و سرم به زانو مرد عربی است که لباس بادیه نشینان اطراف نجف را بر تن دارد. هنوز در فکر مرد مهاجم بودم، نگاهم را که برگرداندم، دیدم همچنان بیهوش در وسط سرداب افتاده است. خواستم برخیزم و بنشینم اما رمق نداشتم. مرد عرب مهربان، چند دانه خرما در دهانم گذاشت که هرگز خرما یا هیچ غذای دیگری با آن طعم و مزه نخورده بود. در حالی که سر به زانوی آن مرد داشتم به من گفت: «خوب نیست در مواردی که خطر تو را تهدید میکند تنها به اینجا بیایی، بهتر است بیشتر احتیاط کنی. اگر تعدادی از شیعیان حداقل روزی دوبار به حرم عسکریین مشرف شوند باعث میشود که همه شیعیان با آرامش و امنیت بیشتری بتوانند به زیارت بیایند.» سپس در مورد کتاب «ریاض العلماء» میرزا عبدالله افندی گفت: «ای کاش این کتاب ارزشمند پیدا شود و در اختیار اهل علم و دیگر مردم قرار گیرد.» حرفهایش که به اینجا رسید، یک لحظه در فکر فرو رفتم که چگونه ممکن است فردی به یکباره در این سرداب تاریک ظاهر شود و نام مرا بداند و حتی چطور ممکن است که فردی بادیه نشین، میرزا عبدالله افندی و کتابش را بشناسد؟ و چطور توانست با یک نهیب، آن مرد قوی هیکل را آنگونه نقش بر زمین کند؟. هنوز در این افکار غوطهور بودم که ناگهان متوجه شدم از آن مرد مهربان خبری نیست. به خود آمدم و فریاد زدم: «ای وای، سرم در دامان آقا، مولا و مقتدایم حضرت حجت بن الحسن المهدی(عج) بوده و ساعاتی نیز با او حرف زدهام اما او را نشناختهام. غم عالم بر دلم نشست، با دیدهای اشکبار، از سرداب به قصد زیارت حرم عسکریین خارج شدم تا بلکه یار را در آنجا بجویم در حالی که هنوز مرد غول پیکر مهاجم عرب، بیهوش در کف سرداب افتاده بود.
📚منبع: کتاب تشرفات مرعشیه،
تألیف حسین صبوری