11.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت زیبای شهید بهشتی، از مظلومیت این روزهای شهید ابراهیم رئیسی
9.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان طعنه وسرزنش..👌
👈(این کلیپ هم تقدیم به دوستان نوجوان کانال که درخواست کلیپ روانشناسی و آموزنده داشتین)
بعضی اوقات باید بهت بر بخوره تا بهتر بتونی پیشرفت کنی...
این داستان پشتکار رو ما ایرانیها در زمان قبل وبعد انقلاب تجربه کردیم.
چقدر طعنه شنیدیم که ایران همیشه مصرف کننده خواهدماند.
اما بفضل الهی به جایی رسیده ایم که درزمینه های گوناگون اعم از پزشکی-داروسازی(سلولهای بنیادین)؛تسلیحات؛صنعت؛تجارت؛اقتصاد؛تجهیزات....؛پیشرفت چشمگیری نموده ایم.خاطرتان هست رزمندگان ما با چه مشقتی (از فقر امکانات دفاعی)پیروز میدان حق برباطل شدند.
پس کشور امام زمان عج تا سلاحش ایمان است از چیزی نمی هراسد و برهیچکس جز خدای خودتکیه نمیکند.
17.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معیارشهیدرئیسی(اخلاص درعمل)♦️
سخنرانی عجیب و زیبای آیت الله شهید رئیسی
درخصوص رسیدن به جایگاه شهادت💔
(خوب به تاریخهایی که ایشان میگوید دقت کنید)
شهیدسلیمانی وشهیدرئیسی عزیزدل مردم شدند چون درحین خدمت ازمیان مردم پرکشیدند...
نَه خیانت....😢
4.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از دانشجویان دکتر حسابی
به ایشان گفت :
شما سه ترم است که مرا
از این درس می اندازید...
من که نمی خواهم موشک هوا کنم
می خواهم در روستایمان معلم شوم
دکتر جواب داد :
تو اگر نخواهی موشک هواکنی
و فقط بخواهی معلم شوی ، قبول
ولــی
تو نمی توانی به من تضمین بدهی
که یکی از شاگردان تو در روستا
نخواهد موشک هوا کند....
11.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اللهم عجل لولیک الفرج✨
بیا آقا شب هجران سَحَرکن..😢 🤲
˼💌ازحضور وفعالیت شما خوبان همیشه همراه بی نهایت متشکریم.
اجرتان باشهدا...التماس دعا
تافردا....یاعلی..
🕊دوستان جدید:ضمن خیرمقدم
👌پُستها هر ۲۴ساعت یکبار بارگزاری میشود.
💌کانال خودتون رو به دوستان معرفی نمایید.
ازجهت سلامتی وتعجیل درظهور امام زمان عج وهدیه به روح مطهر شهدا صلوات✨
🆔@ShahidBarzegar65
19.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الهی عظم البلاء و.....
اللهم عجل لولیک الفرج...
✨هدیه به امام زمان وشهدا؛
رفع گرفتاریها ؛شفای بیماران ۳صلوات....
ازجهت گره گشایی درامور....👇👇👇
👌چله زیارت عاشورا هم فراموش نشه.
#داستان...عشق بی انتها...
ﻋﺎﺭﻓﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻬﺮﯼ ﺷﺪ،
ﻣﯽﮔﻮﻳﺪ :
ﺩﯾﺪﻡ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ...
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﯼِ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ، ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ
ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ.
ﻏﺮﻭﺏ ﯾﮑﯽﯾﮑﯽ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺧﺎﻧﻪﺷﺎﻥ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺑﻮﺩ ...
ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺯﺩ :... ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﻨﻢ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ !
ﻣﺎﺩﺭ : ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ !
- ﭼﺮﺍ ﻣﺎﺩﺭ؟ !
ﭼﻮﻥﮐﻪ ﻫﺮﺷﺐ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱﻫﺎﯼ ﮐﺜﯿﻒ ﻭ
ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻪ ﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺸﻮﺭﻡ ﻭ ﺑﺪﻭﺯﻡ، ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ..
- ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ، ﺷﺐ ﺍﺳﺖ ﻣﺎﺩﺭ ...
ﻫﺮ ﭼﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﮑﺮﺩ .
ﭘﯿﺶ ﺭﻓﺘﻢ ... ﺩﺭ ﺭﺍ ﺯﺩﻡ ...
- ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻋﻠﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ ...
ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ .
ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﺎﺩﺭ، ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ : ﺁﻗﺎ ﺧﺴﺘﻪﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ .. ﺍﺯ ﺑﺲ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎﯾﺪ
ﺧﺎﻧﻪ ...
ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﮔﻔﺘﻢ : ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﯼ ﺩﻳﮕﻪ ﺷﺐﻫﺎ ﺩﯾﺮ ﻧﯿﺎﯾﯽ ﺧﺎﻧﻪ؟
ﻟﺒﺎﺳﺖ ﺭﺍ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻧﮑﻨﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﯽ ...
ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﻭ ﺧﺎﻧﻪ ..
ﺑﭽﻪ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺧﺎﻧﻪ ...
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻡ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﺪﻡ .. ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭِ ﺁﻥ
ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ.. ﺑﭽﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺑﺎ ﺭﻓﯿﻖﻫﺎﯾﺶ ﺑﺎﺯﻯ ...!
ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﺩﯾﺸﺐ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ !
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ ...
ﻏﺮﻭﺏ ﺑﻪ ﺭﻓﯿﻘﺶ ﻣﺤﻤﺪ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﯿﺎﯾﻢ
ﺧﺎﻧﻪﺗﺎﻥ؟
ﺩﻭﺳﺘﺶ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺭﻓﯿﻖ، ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍﻫﺖ ﻧﻤﯿﺪﻩ، ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ
ﻫﻢ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺪﻩ !
ﺑﻪ ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ : ﺣﺴﯿﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺧﺎﻧﻪﺗﺎﻥ؟
ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ! ﻧﮑﻨﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﻪ؟ !
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﭽﻪﯼ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺭﺍ ﻧﺒﺮﺩ ﺧﺎﻧﻪﺍﺵ ..!
ﺑﺎ ﻏﺼﻪ ﻭ ﺗﺮﺱ ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ...
ﺭﻓﺖ ﻃﺮﻑ ﺧﺎﻧﻪ ... ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ ﺭﺍﻫﯽ ﺩﯾﮕﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ !
ﻫﺮ ﭼﯽ ﺩﺭ ﺯﺩ ... ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺻﻼً ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ ...
ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ ... ﺩﯾﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﻻ
ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻡ .. ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ..
ﺑﭽﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ..
ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﭽﻪ .. ﺑﭽﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ..
ﺑﭽﻪ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻩ ..
ﭼﯿﮑﺎﺭﺵ ﻛﻨﻪ ﺑﺎﻷﺧﺮﻩ ﻭﻗﺘﻰ ﺁﺩﻡ ﻧﻤﻴﺸﻪ؟ !! ..
ﺩﯾﺪﻡ، ﺑﭽﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﮑﻤﺶ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ .. ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺧﺎﮎ
ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ !
ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻟﻪ ﺯﺩﻥ ...
ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ . ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﺪ ..
ﺩﻭﯾﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ.. ﺑﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩ .. ﺍﯾﻦ
ﺧﺎﮎﻫﺎ ﻭ ﮔِﻞﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ ...
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﮐﻤﯽ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪ ..
ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ؟
ﮔﻔﺖ : ﺟﺎﻧﻢ ...
ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ
ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ..
ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ، ﭼﯽ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ؟ !!
ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺎﻥ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﯾﺮ ﺁﻣﺪﻡ ﺧﺎﻧﻪ، ﻏﺬﺍ ﻧﺪﻩ ..
ﺷﻼﻗﻢ ﺑﺰﻥ.. ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻣﺤﺮﻭﻣﻢ ﮐﻦ .. ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭ، ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ
ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻧﺒﻨﺪ ..
ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ؛ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ .
ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻣﺎﺳﺖ.
ما هم ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﮕﯿﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ، ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺑﮑﻦ
ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ ﺭﺩﻣﻮﻥ ﻧﮑﻦ !
ﺧﺪﺍﯾﺎ، ﻣﺎ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ، ﺧﺎﻧﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ نداریم..
14.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیر صحرا لقب که بود ؟
داستان بهترین مردان تاریخ💌
..شنیدنی👌
2.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج قاسـم هـیچگاہ از سختیهـای عراق و سـوریه سـخـن نمیگفت و در پاسخ به هـر سـؤالی در ایـن خصوص،میگفت هـمه چیز خوب اسـت؛
هـمه چیز خوب اسـت.
حاجی بـسـیار زیرڪ وباهـوش بود.
یڪ وقت در یڪ جلـسـه خصوصی،
فردی به ایشان اظهـار ارادت و نزدیڪی ڪرد و اظهـار داشت ڪه شما دارید ایـن هـمه زحمت میڪشید اما قدر شما را نمیدانند و فلان و چنان....
اما حاج قاسـم گفت:
«شما چرا ناراحتید؟
مـن یڪ سـربازم، نهـایتش میگویند برو جای دیگری نگهـبانی بدہ و مـن هـم میگویم چشم...
اینڪہ ناراحتی ندارد.
#شهید_قاسم_سلیمانی
👌خدا قدرشان را میداند.....
کاش بعضیها معرفت وشهامت شهیدامیرعبداللهیان را داشتند.
2.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌ماجرای شب اول قبر چای ریز مجلس امام حسین علیه السلام 🤲🏻💯
💌السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین ع
شهدا جمعه..سفارش ماروهم به ارباب کنید... خیلی محتاج دعاییم.
✅مردم چه می گویند؟؟
🌱می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدربزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی.
مادرم گفت: چرا؟...
گفت: مردم چه میگویند؟!...
🌱می خواستم برای مدرسه، به مدرسه سرکوچهمان بروم.
مادرم گفت: فقط مدرسه غیر انتفاعی!
پدرم گفت: چرا؟...
مادرم گفت: مردم چه میگویند؟!...
🌱به رشته انسانی علاقه داشتم.
پدرم گفت: فقط ریاضی!
گفتم: چرا؟...
گفت: مردم چه میگویند؟!...
🌱میخواستم با دختری ساده و صاف و صادق ازدواج کنم.
مادرم گفت: من اجازه نمیدهم.
گفتم: چرا؟...
گفت: مردم چه میگویند؟!...
🌱میخواستم پول مراسم عروسی را سرمایهی زندگیام کنم.
پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی.
گفتم: چرا؟...
گفتند: مردم چه میگویند؟!...
🌱میخواستم به اندازهی جیبم خانهای در پایین شهر اجاره کنم.
همسرم گفت: وای بر من.
گفتم: چرا؟...
گفت: مردم چه میگویند؟!...
🌱می خواستم یک ماشین مدل پایین در حد وسعم بخرم،
زنم گفت: خدا مرگم دهد.
گفتم: چرا؟...
گفت: مردم چه میگویند؟!...
🌱میخواستم بمیرم، بالای سرم بر سر قبرم بحث شد.
پسرم گفت: قبرستان حاشیه شهر، زنم فریاد کشید.
دخترم گفت: چه شده؟...
گفت: مردم چه میگویند؟!...
.... از دنیا رفتم!
✅برای مراسم ترحیمم خواستند مجلس سادهای بگیرند.
خواهرم داد زد و
گفت: مردم چه می گویند؟!...
✅از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند.
اما برادرم رفت و سنگ قبری با نقش صورتم سفارش داد و
گفت: مردم چه میگویند؟!...
✅ حالا من در اینجا، تنهای تنها در حفرهای تنگ خانه کردهام و تمام سرمایهام برای قبرم جملهای بیش نیست:
🌱مردم چه میگویند؟!...
✅مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، الان لحظهای نگران من نیستند!!!
هیچکدامشان کنارم نیستند!!!
من هستم و اعمالم،
نه پدر و مادرم، نه برادرم، نه خواهرم، نه همسرم، نه فرزندانم و نه هیچکس دیگری کاری برایم نمیکنند!!
✅و تمام عمرم فدای این جمله شد:
مردم چه میگویند؟؟؟!!!
✅و چه نيكو فرموده #قرآن_كريم:
🍂و تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاه
ُ(سوره احزاب آیه37)
و از حرف مردم میترسيدى و حال آنكه خداوند سزاوارتر است از اينكه از مخالفت امر او بترسى.
#┏🍃🌺🍃