eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
8.6هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
5.8هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط و سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): @ShahidBarzgar ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 لینک کانال https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️با هم دعای فرج را برای سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) می‌خوانیم. السلام علیک یا صاحب الزمان عج.
💠‹‹ داستان زن فقیر و حضرت داوود ›› /// عدالت خدا /// زنى به حضور حضرت داوود (علیه السلام) آمد و گفت: "اى پیامبر خدا! پروردگار تو ظالم است یا عادل؟" داوود(ع) فرمود: "خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند. سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟" زن گفت: "من پیرزنی هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم. ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تامین نمایم." هنوز سخن زن تمام نشده بود که در خانه داوود(ع) را زدند. حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد. ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود(ع) آمدند، و هر کدام صد دینار (جمعا هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: "این پول ها را به مستحقش بدهید." حضرت داوود(ع) از آن ها پرسید: "علت این که شما دست جمعى این مبلغ را به این جا آورده اید چیست؟" عرض کردند: "ما سوار کشتى بودیم که طوفانى برخاست. کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم. ناگهان پرنده اى را دیدیم که پارچه سرخ بسته ای سوى ما انداخت. آن را گشودیم و در آن شال بافته ای دیدیم. به وسیله آن، محل آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم. ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار بپردازیم، و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ما است به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى صدقه بدهى. حضرت داوود(ع) به زن متوجه شد و به او فرمود: پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى؟ سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد، و فرمود: این پول را در تامین معاش کودکانت مصرف کن، خداوند به حال و روزگار تو، آگاه تر از دیگران است. و اوست آن کس که براى شما گوش و چشم و دل پدید آورد. چه اندک سپاسگزارید. سوره مؤمنون - آیه 78
💫قسمت(۱۰۰-۹۹) جلد دوم کتاب از قفس تا پرواز خاطرات شهید محمد علی برزگر🌷 📝شکایــــت ♡ شهدا آمده اند تا دستمان رابگیرند. 🌷بنده در حوزۀ علمیّۀ محمودیّۀ فاروج به عنوان مدرس به تدریس می پرداختم، لکن به علت نابینایی هر دو چشم، راهِ پیمودن مسیر حوزه تا منزل و ... برایم خیلی مشکل بود و نیاز به همراهی کسی داشتم، از میان همه طلبه ها ؛محمدعلی ؛تنها شاگردی بود که هر روز داوطلبانه تامقصدم همراهیم می کرد. او خیلی جوان با اخلاق و مهربانی بود. 🌷هر سال دهۀ اوّل ماه محرم که میشد به عنوان مُبَلِغ به روستاهای نزدیک شهرستان برای سخنرانی می رفتم. محمّدعصای دستم شده بود (درتمام امور شخصی -خصوصی) تا اینکه فهمیدم محمدمیخواهد برای ادامۀ تحصیل به حوزۀ علمیّۀ کاشان هجرت کند خیلی وابسته اش شده بودم ولی با این وجود دوست داشتم شاخص شود ،محمد رفت و پس از آن طلبه های دیگر عهده دار همراهی بنده شدند. سالها گذشت تا اینکه یک روز خبر شهادت محمد را برایم آوردند خیلی ناراحت شدم. 🌷یک سال بعد برادر شهید تشریف آورده وعلاوه بردعوت به مجلس ، برادر شهید از من تقاضایی کرد و گفت: حاج آقا! امروز سالگرد اول محمد است و هرچه می گردم سخنرانی برای مراسمش نمی یابم اگر زحمتتان نمی شود برای سخنرانی تشریف بیاورید. 🌷 نمیدانم چرا همۀ خوبیهای محمد را آن روز نادیده گرفته وجواب رد به برادر شهیددادم و گفتم :من وقتش را ندارم و برنامۀ مهم تری دارم برادر شهید را دست خالی روانۀ کردم. 🌷دوباره یکی از همکاران حوزۀ علمیه به سراغم آمد و هر چه با من گفت وگو کرد راضی به رفتن مجلس شهید نشدم. او رفت و من با کوله باری از بی شرمی در خانه ماندم و گویا پس از اینکه برادر شهید از منزلمان با ناامیدی بیرون می رود 🌷 ناگاه یکی از دوستان طلبۀ شهید را به طور اتفاقی در خیابان می بیند و بنابراین ایشان یعنی آقای فرهادی با وجود مشغلۀ کاری بسیار با کمال افتخار ،خود را برای سخنرانی مجلس شهید مهیا می کند و از این امتحان بر خلاف من سربلند بیرون می آید. 🌷 چند وقت گذشت خواب عجیبی دامانم را گرفت و برای همیشه ذهنم را مشغول و وجدانم را بیدار کرد .ماجرای خواب من از این قرار بود، جوانی را دیدم که رو به روی من نشسته و از کاری که برایش انجام نداده ام گله میکند، 🌷او محمد بود که میگفت: چرا آن روز دست رد به سینه ام زدی !؟ یک بار ،گذرم به شما افتاد؛ سود نصیب جناب فرهادی شد و شما چنین ثوابی و پاداش بزرگی که برایتان آماده شده بود را از دست دادید 🌷در ضمن دعوتم را نیز نپذیرفتی وحتی در مجلسم مثل دیگران شرکت نکردید ، خیلی از شما انتظار داشتم ولی بدان همه چیز به ضرر خودتان تمام شد. من آمده بودم مثل دنیا؛دستتان رابگیرم. 🌷در ضمن صحبتها رضایتش را گرفتم با گریه از خواب بیدار شدم و برای رضایت شهید، دهۀ اوّل ماه محرم همان سال را به زادگاه محمد رفتم وبه نیت او روضه می خواندم، ولی دلم آرام نمی گرفت تا اینکه به لطف خدا، توفیق شدو رضایت وحلالیت را ازخانوادۀ شهید به دست آوردم. روایتگر:استادِ شهید (مرحوم حسن غلامی استاد روشندلی که بخاطر ازحفظ بودن قران؛نهج البلاغه؛صحیفه و... وتمامی کتب عمومی تخصصی حوزه علمیه و تدریس آن و مکاشفاتی چون این مورد؛معروف به کاشفی شدند؛) 🆔@ShahidBarzegar65
11.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسیار زیبا و شنیدنی 👌 ✍ داستان شفای کودک در حرم امام علی علیه السلام و خواب علامه امینی ❤️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠این‌جملہ‌رو‌خیلے‌شنیدیم کہ‌میگن... شانس‌آوردم‌... نہ‌جانم!شانس‌نیاوردی خـ‌ ُـدا‌‌خواست‌برات،اگر‌شد...! خداخواست‌برات،اگر‌نشد... حیفہ بے‌انصافیہ! کار‌ی‌رو‌کہ‌خُـدا‌‌ انجام‌داده ب چیز دیگه نسبت بدیم!"
آرزو داشت هم در بهشت زهرا قبری داشته باشد و هم کربلا. در جرف الصخر (نزدیک کربلا) تکه‌تکه شد. بخشی از بدنش را پیدا کردند ودر قطعه۲۶ دفن کردند. چندروز بعد تکه‌های دیگرش را پیدا ودر کربلا خاک کردند. دخترش ۳ساله بود و پسرش ۴ماه بعداز شهادتش بدنیا آمد. شهیدمدافع‌حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺩﺭ «ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ» ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ!🍀 «ﺧﻠﺒﺎﻥ» ﺁﻥ ﮐﯿﺴﺖ !!!!!🌹 ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ «ﺯﻧﺪﮔﯽ» ﺍﺕ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﯼ.. ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﻣﺪﯾﺮ ﻭ ﻣﺪﺑﺮ ﺁﻥ‏ "خداﺳﺖ" ♡به خدا اعتماد داشته باش♡
10.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه ثروتمندشهر و قضاوت نابجا....
بسیار زیبا وپرمحتوا... یادم هست کلاس چهارم٬ توی کتاب فارسیمون یک پسر هلندی بود که انگشتش رو گذاشته بود توی سوراخ سد تا سد خراب نشه!! قهرمانی که با اسم و خاطره اش بزرگ شدیم!! "پطروس" توی کتاب، عکسی از پطروس نبود و هیچ وقت تصویرش را ندیدیم...!! همین باعث شد که هر کدام از ما یک جوری تصورش کنیم و برای سالها توی ذهنمان ماندگار شود!! پطرس ذهن ما خسته بود٬ تشنه و رنگ پریده، انگشتش کرخت شده بود و...!! سالها بعد فهمیدیم که اسم واقعی پطروس٬ هانس بوده است!! تازه هانس هم یک شخصیت تخیلی بوده که یک نویسنده آمریکایی به نام "مری میپ داچ" آن را نوشته بود!! بعدها، هلندیها از این قهرمان خیالی که خودشان هم نمیشناختنش، یک مجسمه ساختند!! خود هلندیها خبر نداشتند که ما نسل در نسل با خاطره پطروس بزرگ شدیم!! شاید آن وقتها اگر میفهمیدیم که پطروسی در کار نبوده، ناراحت میشدیم!! اما توی همان روزها٬ سرزمین من پر ازقهرمان بود!!* قهرمانهایی که هم اسمهاشون واقعی بود و هم داستانهاشون!!* شهید ابراهیم هادی: جوانی که با لب تشنه و تا آخرین نفس توی کانال کمیل ماند و برای همیشه ستاره آنجا شد؛ کسی که پوست و گوشتش، بخشی از خاک کانال کمیل شد!!! شهید حسین فهمیده: نوجوان سیزده ساله ای که با نارنجک، زیر تانک رفت و تکه تکه شد!!! شهید حاج محمدابراهیم همت: سرداری که سرش را خمپاره برد...!!! شهیدان علی، مهدی و حمید باکری: سه برادر شهیدی که جنازه هیچکدامشان برنگشت!!! شهیدان مهدی و مجید زین الدین: دو برادر شهیدی که در یک زمان به شهادت رسیدند!!! شهید حسن باقری: کسی که صدام برای سرش جایزه گذاشت!!! شهید مصطفی چمران: دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی آمریکا، بی ادعا آمد و لباس خاکی پوشید تا اینکه در جبهه دهلاویه به شهادت رسید!!! شهيد محمد قنبرلو كسي كه خبر شهادتش را به اسم شكار بزرگ در اخبار بغداد اوردند کاشکی زمان بچگیمان لااقل همراه با داستانهای تخیلی، داستانهای واقعی خودمان را هم یادمان میدادند!! ما که خودمان قهرمان داشتیم!!! چرا استان‌ها ومردمان شریف ایران را به سخره میگیریم؟! یه روزی یه لره... یه روزی یه مشهدی... یه روزی یه ترکه... یه روزی یه عربه... یه روزی یه قزوینیه... یه روزی یه آبادانیه... یه روزی یه اصفهانیه... یه روزی یه شمالیه... یه روزی یه شیرازیه... مثل مرد جلو دشمن ایستادن تا کسی نگاه چپ به خاک و ناموسمان نکند!!! لره............. شهید بروجردی بود! خراسانیه......شهیدمحمودکاوه بود! ترکه........... شهید مهدی باکری بود! عربه........... شهید علی هاشمی بود! قزوینیه........ شهید عباس بابایی بود! آبادانیه........ شهید طاهری بود! اصفهانیه...... شهید ابراهیم همت بود! شمالیه........ شهید شیرودی بود! شیرازیه....... شهید عباس دوران بود! کرمانیه.....شهیدحاج قاسم سلیمانی بود و...... و..... مردان واقعی اینها بودند!!! *ای کاش، گاهی از این مردان واقعی و بی ادعا هم یادی کنیم...!!! برای شادی روح شهدا صلوات 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج 🕋 👌کپی باثبت لینک منتشربفرمایید 👇 🆔@ShahidBarzegar65
7.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نعمت بزرگیه. اگر شما هم با چیز های کوچیک خوشحال میشید سالم هستید! اجازه ندین طمع در شما ریشه دوانی کنه چون لذت داشته هاتون رومیگیره. لطفا روح وروان خودتون؛بچه هاتون رو با فشار حداکثری وتلخ کردن زندگی به کام همدیگر ؛پرتوقع برآمدن بچه ها خراب نکنید. با کمترین داشته وهدیه؛ حس خوب به خودتون بچه هاتون منتقل کنید. لطفا...به حرف های بی اساس وچشم وهم چشمیها توجه نکنید. ازمقایسه کردن خودتون بادیگران پرهیزکنید.زندگی کوتاهه... پس با حال خوب نفس بکشیم.
🍎چله سیب...سلام.وقت بخیر. من پارسال به شهیدتوسل کردم امسال مادرشدم بعد از۱۱سال... 🍎نذرسیب سلام.خوبین؟ من یک قدمی طلاق بودم ... چله زیارت عاشورا گرفتم هنوز چندروزی مونده بودتموم بشه همسر(مغرورم) خودش دنبالم آمد. خداروشکربا بچه هام زندگی میکنم