eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
14هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
8.4هزار ویدیو
2 فایل
سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 لینک کانال https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙ناصرالدین شاه قاجار ارادتی خاص به اهل‌بیت مخصوصاً حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام داشت در ایام محرم سبیل‌ها را آویزان و حالت عزا می‌گرفت 🌕در زمان او اکثر اماکن مقدسه به زیباترین وباشکوهترین نحو ممکن بازسازی و مرمت شد نام او را می‌توان در ایوان‌های طلای  نجف و کربلا و کاظمین و سامرا و مشهد نظاره کرد 🌙بارها به زیارت عتبات عالیات آن هم در آن زمان مبادرت ورزیددر ایام محرم اهمیت خاصی به  تعزیه‌ها و روضه‌ها می‌داد در زمان او کتاب‌های بسیاری راجع به روایات و فصائل و مناقب و مصائب آل الله علیهم السلام بازنویسی و ترجمه و تألیف و انتشار داده شد 🌕ناصرالدین شاه اهمیت خاصی برای مرجعیت شیعه قائل بود که نمونه آن را می‌توانیددر عکس العمل او نسبت به تحریم فتوای تنباکو توسط میرزای شیرازی رحمة الله علیه جستجو کنید 🌙در احوالات ناصرالدین شاه در حین ورودبه کربلا بعد از غسل زیارت ابتدا به حرم سقای لب تشنگان آقا ابوالفضل العباس علیه‌السلام مشرف شداطرافیان جسارتاً بعرض رساندند که معمولاًتشرف به حرم حسینی را مقدم می‌دارند! 🌕در جواب فرمود: این دستگاه سلطنت است و با اصول آن من آشناتر از شما هستم کسی که بخواهد به حضور شاهنشاه بروداول باید نخست وزیر دربار را دیده و استجازه نماید 🌙نقل می‌کنند ناصرالدین شاه قاجار به کربلامشرف شد قبل از وارد شدن به حرم مطهرحسینی به صدر اعظمش گفت: یک روضه‌خوان خوبی پیدا کن تا من گریه کنم 🌕صدر اعظم طبق دستور رفت چند تا ازبهترین روضه خوان‌های کربلا را آوردهر چه روضه خوان‌ها خواندند شاه ابداً گریه‌اش نگرفت! صدر اعظم ترسید 🌙به علمای کربلا گفت اگر شاه به گریه نیفتد کار خراب می‌شود رفتند روضه‌ خوان گمنامی آوردند روضه‌خوان، سیدی پیر اما خبره و کاردان به نام سید حبیب بود به صدر اعظم گفت: من شاه را می‌گریانم 🌕به مجرد اینکه نزدیک شاه رسید خطاب به قبر امام حسین علیه‌السلام عرض کرد: یا حسین تو در وسط میدان کربلا آن وقت که یکه و تنها شدی هی داد می‌زدی "هَل مِن ناصِر" حالا این ناصر آمده اما حیف که دیر آمده! 🌙شاه همین که این را شنید به اندازه‌ای گریه کرد که صدراعظم ترسید برای شاه اتفاقی بیفتد به روضه‌خوان گفت: بس است دیگر نخوان ناصرالدین شاه بعد از این صحنه که به حال عادی خود بازگشت با سوز و گدازاین رباعی را به حضرت‌امام حسین علیه‌السلام عرض کرد: 🌕گر دعوت دوست می‌شنودم آن روز من گوی مراد می‌ربودم آن روز آن روز که بود روز هَل مِن ناصر ایکاش که ناصر تو بودم آن روز "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با چند تا از خانواده هاے سپاه، توے یہ خونہ ساڪن شده بودیم. یه روز که از منطقه اومد، بہ شوخی گفتم: "دلم می خواد یہ بار بیاے و ببینے اینجا رو زدن و من هم کشته شدم!! اونوقت برام بخونے؛ فاطمه جان! مبارک!" بعد شروع کردم به راه رفتن... و این جمله رو تڪرار ڪردم......! دیدم از صدایی در نمیاد!. نگاه کردم، دیدم داره گریه میڪنه...، جا خوردم!! گفتم: "تو خیلی بی انصافے!! هر روز میری توی آتش و منم چشم به راه تو، اونوقت طاقت اشک ریختن من رو ندارے و نمیزارے من گریه کنم!! حالا خودتـــ نشستی و جلوے من گریه میکنی؟!!" سرش رو بالا آورد و گفت: "فاطمه جان!! به خداقسم!! اگه تو نباشی...، من اصلا از جبهه بر نمی گردم....!!!" راوی:همسرشهیدباکری شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
یکی ازم پرسید: شما چطور میتونستین زندگی کنین قبلاً؟! بدون تکنولوژی بدون اینترنت بدون کامپیوتر بدون تلفن همراه بدون ایمیل بدون شبکه‌های مجازی؟! پاسخ دادم: همانطور که نسل تو امروز میتونه بدون دلسوزی بدون خجالت بدون احترام بدون عشق واقعی بدون فروتنی زندگی کنه ماصبحا باصدای پرنده ها وخش خش جاروی مادروبوی نم خوش خاکای آب پاشی شده ونون روی والوور ؛ و موج عوض کردنای رادیوی بابا بیدار میشدیم. بعد از مدرسه هم مشقامون رو می‌نوشتیم و تا آخر شب مشغول بازی بودیم بازی واقعی ما با دوستان واقعی بازی می‌کردیم نه دوستان مجازی ما خودمون با دست‌هامون بازیهائی مثل هفت سنگ؛و بادبادک و فرفره می‌ساختیم وبایه قل دوقل ولی لی وتیله بازی ساعتهارو مثل برق ردکردیم. ما تلفن همراه و دی وی دی و پلی استیشن و کامپیوتر شخصی و اینترنت نداشتیم ولی دوستان واقعی داشتیم که تو روزهای بارونی با یه چتر می‌رفتیم مدرسه و توی تابستوناش کیم دوقلومون رو باهاش نصف می‌کردیم ماباساعت مچی کامپیوتری؛آتاری ومنچ ومارپله دلخوش بودیم. ما آب از مغازه نمی‌خریدیم چون دم در هر خونه یه شیر آب بود،برای همه رهگذرای تشنه.... نسل ما توی سوپریاش بزرگ ننوشته بود لطفاً با کارت خوان فقط خرید کنید سر هر کوچه یه بقالی بود که یه دفتر نسیه داشت برای اونائی که دستشون تنگ بود موقع ما تختخواب مد نبود اما خوابیدن توی رختخواب‌های گل گلی روی پشت بام وبهارخواب از هر خوابی شیرین‌تر بود ما موبایل نداشتیم ولی عوضش در خونه همسایه و فامیل باز بود تا هر جا می‌خواستیم زنگ بزنیم خانواده‌هامون هم به علت ترافیک سنگین دیر به مهمونیا نمی‌رسیدن، زودتر میرفتن با کمک هم سبزی پاک میکردن وگندم مجلس امام حسینی آسیاب میکردن؛ ما لایک کردن بلد نبودیم اما عوضش نسل ما استاد مهربونی و دلجویی بود ما نسل آلاسکا دونه ای ۵تومن شیر شیشه‌ای ۱۰تومن هستیم ما بلاک کردن نمی‌دونستیم چیه نسل ما دل‌ها بی کینه بود تو مرام ما قهر و کینه نبود تو نسل ما کسی پیتزا برامون دم در نمی‌آورد اما طعم خورشت آلومامان و نون و کبابی که آقام لایه روزنامه از بازار می‌خرید و با هزار تاپیتزا عوض نمی‌کنم تو نسل ما فست فود معنی نداشت اما ساندویچ پنیر وکیک و کانادای شیشه‌ای لذتی داشت که هنوز یادشیم. ما نسلی بودیم که تو مراممون نامردی و بی غیرتی و آدم فروشی نبود ما سِت تولد نداشتیم اما تولدامون پر بود از کاغذ کشی‌های رنگی رنگی کادومونم عروسک وماشین کوکی بود آخرعیدقلکامون پرمیشدازسکه وده بیست تومنی کاغذی ما عروسی را به جای هتل و تالار و سالن تو خونه همسایه و تو حیاط چراغونی برگزار می‌کردیم مامثل بزرگتراتاچهلم بابچه های مصیبت زده همراه میشدیم. ما نذری هامونو توی ظرف یکبار مصرف نمی‌دادیم، توی چینی گل سرخی پخش می‌کردیم و همسایه مون تو ظرف خالیش نقل یا نبات پر می‌کرد ما چراغ مطالعه نداشتیم عوضش مشق‌هامون رو زیر نور چراغ گردسوز با علاالدینی که همیشه روش یه کتری چایی هل دار بود می‌نوشتیم ما مبل روکش شده نداشتیم اما پشتی و پتوی ملافه سفید دور تا دور اتاق بود تا هر وقت مهمون اومد احساس راحتی کنه ما اگر کاسه گل مرغی سر طاقچه رو تو شیطنت بازیهای کودکانه می‌شکستیم ننه آقا دعوامون نمی‌کرد تازه برامون اسفند آتیش می‌کرد، تخم مرغ می‌شکست میگفت قضا بلا بود خدا رو شکر خودت چیزیت نشد ما هزار جور پزشک متخصص و دراگ استور  نداشتیم عوضش چایی نبات و عرق نعنای مادرمون دوای هر دردی بود ما از ذوق یه پاک کن عطری، یه مداد سوسمار نشان، یه جعبه مدادرنگی یه دفترچه نقاشی یاکتاب قصه تا صبح خوابمون نمی‌برد ماباکوچیکترین چیزا بزرگترین دلخوشی روداشتیم. اماحالا هیچ رفاهی توی دنیای حقیقی بچه هامونوشادنمیکنه ومجبورن پناه بیارن به دنیای مجازی. ما نسل منحصر به فردی بودیم چون آخرین نسلی بودیم که به حرف‌های معلماگوش کردیم و اولین نسلی شدیم که حرف بچه‌ها رو گوش کردیم. یادش بخیر..... محرم فرصت خوبیه بچه هاروازدنیای مجازی بادنیای حقیقی خودمون همراه کنیم. ما یک نسخه با تیراژ محدود هستیم تاریخ مثل ما نخواهد دید ما بی نظیرترین و منقرض شده ترین نسل تاریخیم. التماس دعا 🧡 اللهم عجل لولیک الفرج "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂حاجیان جمعند دورِهم همه پس کجارفته حسینِ فاطمه؟ 🍂حاجیان رفتند یکسر درمنا پس چرااورفته سوی کربلا 🍂اوبجای موی سر؛ سَر می دهد قاسم وعباس واکبرمی دهد 🍂سعی حجِ اوصفا باخنجراست مروه اش قبرعلی اصغراست. 🍃آجرک الله یا صاحب الزمان سرت سلامت آقاجان....تسلیت التماس دعاازهمه شماخوبان. اگراشکی درماتم ارباب عالمین ازچشمان مبارکتان چکیددعابرای فرج امام زمان رو فراموش نکنید. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
هم قد گلوله توپ بود . . . گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟ گفت: با التماس! گفتم: چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟ گفت: با التماس! به شوخی گفتم: می دونی آدم چه جوری شهید می شه؟ لبخندی زد و گفت: با التماس! تکه های بدنش رو که جمع میکردم فهمیدم چقدر التماس کرده . . . "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
💠 بزرگی‌میگفت: "شک نکن‌وقتی‌بہ‌یہ‌شہـیدفڪر‌ڪردی، یا اومدی کانالش چند‌لحظہ‌قبلش،، همون‌شهید‌داشتہ‌بہ‌تو‌فکر‌میکرده!" 🔺تاحالا به کدوم شهید فکر کردی؟؟ یا باهاش آشناشدی؟؟؟! "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
🍄وقتی دائم بگويى گرفتارم، هیچ وقت آزاد نمیشوى، وقتی دائم بگويى وقت ندارم، هیچوقت زمان پیدا نمی كنی، 🍄هیچوقت فردا فردانکن وقتی دائم بگويى فردا انجامش میدهم، آن فردای تو هیچ وقت نمیايد! 🍄وقتی صبحهااز خواب بیدار میشويم دوانتخاب داریم:👇 1⃣یا برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم، 2⃣یا بیدار شويم و رویاهايمان را دنبال كنیم. انتخاب با ماست! 🍄وقتی در خوشی و شادی هستی عهد و پیمان نبند! زندگی، برگ بودن در مسیر باد نیست، امتحان ریشه هاست. ✍ پروفسور یحیی باقرزاده "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی یادمه بچگیام ؛با پدرم رفته بودیم شهربازی، توی صف خرید بلیط ، يه زن و شوهر با ٤ تا بچه شون جلوی ما بودند. وقتی به باجه رسيدند و مسئول باجه قیمت بلیط هارو بهشون گفت، ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت،معلوم بود که پول کافی ندارد و نميدانست چه بکند...!! ناگهان پدرم دست در جیبش کرد و یک اسکناس ١٠ تومانی بیرون آورد و روی زمین انداخت، سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد. مرد که متوجه موضوع شده بود، بهت زده به پدرم نگاه کرد و گفت: متشکرم آقا...!! مرد شریفی بود ولی برای اینکه پیش بچه هايش شرمنده نشود، کمک پدرم را پذیرفت؛ بعد ازينکه بچه ها همراه پدر و مادرشان داخل شهربازی شدند، ما آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم. "آن زیباترین شهربازی بود که به عمرم رفته بودم" سعی کنیم ثروتمند زندگی کنیم ، بجاى آنكه ثروتمند بمیریم. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65