eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
9.3هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط و سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): @ShahidBarzgar ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 لینک کانال https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
11.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥خاطره باحال حاج آقا که برای دامادیش رفته بوده کت شلوار بخره😂 ربیع الاول برای همتون سرشار از خير و وبرکت.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👌حالا که ماه ربیع و ایام شادی وسرورهست گفتم شاید تجربه حاج آقا به کارتون بیاد؛مراقب قیمتهاباشید🥴 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
👌میدونستی⁉️ فلسفه و ریشه کلمه خیاوان (خیابان) در استان اردبیل شهری وجود دارد به نام مشکین شهر که البته نام اصلی این شهر "خیاو" است که در سال ۱۳۱۰ به مشکین شهر تغییر یافته است. در زمان های قدیم عده ای از مردم این شهر به تبریز مهاجرت کرده و در محله ای ساکن شدند که به مناسبت سکونت این عده، به "خیاوان" مشهور شد. یعنی محل سکونت خیاوی ها. شیخ محمدخیاوانی (خیابانی) از اهالی همین محله بود. در زمان حکومت دموکرات ها در تبریز برای اولین بار یکی از محله های تبریز به نام خیاوان (خیابان) آسفالت شد. تا آن زمان هیچ جایی در ایران به آن حجم زیاد آسفالت نشده بود و به این ترتیب"خیاوان " یا خیابان به ایرانیان معرفی شد. از آن به بعد هرجایی در ایران که آسفالت می شد، به آن جا خیاوان یا خیابان می گفتند. خیلی ها فکر می کنند خیابان یک کلمه فارسی است که از دو بخش "خیاب" +" ان " تشکیل شده است در حالی که "خیابان " کلمه ای آذری یا ترکی است.
19.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسیارجالب اما واقعی👌 تنهامسجدی که به دستورمستقیم امام زمان ساخته شد. روزگار غریبی است صاحب الزمان باشی و این همه تنها باشی ظاهرا همه ی ما عاشقیم ولی عاشقانه صدایت نمی کنیم آقا...💔! @ShahidBarzegar65 اللهم عجل لولیک الفرج 🌱 (عاقبت مِلکِ غصب وناراضی)
💠استادریاضی بود! برگشت‌گفت: به‌جایِ‌روزه‌گرفتن، دل‌بدست‌بیاورید. گرسنه‌ای‌روسیرکنید! یکی‌ازبچه‌هابلندشدگفـت: استاد! اگه‌مابه‌جایِ‌معادله‌یِ‌ریاضی، تویِ‌امتحان‌یه‌شـعرخوشگل‌بنویسیم، به‌مانمره‌یِ‌قبولی‌میدی؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺مادر شهیدبرزگر: هشتم شهریور۱۳۶۰بود. علی صبح زود از خواب بیدار شد.با اینکه آن زمان در منزل شرایط استحمام با آب گرم را نداشتیم با آب سرد غسل شهادت کرد. بعد به من گفت: «مادر برایم حنا بگذار.» من هم سرش را حنا کردم و برایش به زبان محلیمان شعر می‌خواندم. علی بعد از استحمام خداحافظی کرد و رفت. ظهر بود. می‌خواستم نماز بخوانم که زنگ در به صدا در آمد. پسر کوچکم بود. گفت:علی زخمی شده.» گفتم:نه علی حتما به شهادت رسیده. در آن لحظه خدا صبر عجیبی به من عنایت کرد. اصلا گریه نکردم و آرامش عجیبی داشتم.نمازم را خواندم و به سمت بیمارستان شهید یحیی ‌نژاد رفتم. زمانی که به بیمارستان رسیدم و خودم را معرفی کردم مرا بالای سر جنازه علی بردند. تمام صورتش پر خون بود. ۸گلوله به بدنش اصابت کرده بود که ۶گلوله به قلبش و ۲ گلوله دیگر به بازو و کلیه‌هایش اصابت کرده بود. با اینکه بخاطر از دست دادنش ناراحت بودم؛ اما گفتم:آفرین به تو پسر، آفرین، خدا از تو راضی باشد. منافقین هیچگاه آسوده نخواهند بود چرا که دستشان به خون فرزندان ما آغشته است و این خون گریبان آن‌ها را خواهد گرفت. برزگر دقت کنید.این شهیدبزرگوار تشابه اسم وفامیلی با شهیدمحمدعلی برزگردارند. اشتباه نکنید. ما طبق وظیفه هر روز از دوشهیدخاطره میزاریم.دیشب نوبت شهیدعلی برزگر بود. اگر تاریخ شهادت شهیدمحمدعلی و علی برزگر روباهم مقایسه کنید متوجه میشین.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدقه اول ماه رو گذاشتین؟ استاد عالی 💢 معجزه صدقه در دفع بلا و مشکلات... 🔸کوتاه و شنیدنی👌
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠پیام خدا به بندهاش: -تنها کسی که وقتی حالت بد میشه کمکت میکنه، از تاریکی که توش افتادی نجاتت میده، منم...! پس چرا با وجود منه خدا، میری سمت کسایی که حال بد اونارو هم فقط من میتونم خوب کنم چرا خودتو گول میزنی؟! خیلی وقت ها فکر میکنی فراموشت کردم اما غافل از اینکه حواسم بهت هست و فقط باید بهم اعتماد کنی مطمئن باش بزودی پاداش صبر خودت رو ازم میگیری فقط یادت باشه بهم اعتماد کنی؛ این همه مدت به حرفای منه خدا گوش ندادی و نتیجش رو دیدی و حالا یبار به خدای خودت اعتماد کن و به حرف من گوش بده اون موقع خودت نتیجش رو توی زندگیت می بینی
8.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❥︎اللهم عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزمان 🇮🇷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ازاینکه شهید و کانال رو به دوستان خودمعرفی میکنید بی نهایت متشکریم. 🕊دوستان جدید:ضمن خیرمقدم💐 👌پُستها هر ۲۴ساعت یکبار بارگزاری می‌شود هدیه به امام زمان؛شهدا ؛اموات صلوات. التماس دعا.. 🆔@ShahidBarzegar65 🌸🕊 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🕊
♦️با هم دعای فرج را برای سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) می‌خوانیم. السلام علیک یا صاحب الزمان عج.
💠‹‹ داستان زن فقیر و حضرت داوود ›› /// عدالت خدا /// زنى به حضور حضرت داوود (علیه السلام) آمد و گفت: "اى پیامبر خدا! پروردگار تو ظالم است یا عادل؟" داوود(ع) فرمود: "خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند. سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟" زن گفت: "من پیرزنی هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم. ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تامین نمایم." هنوز سخن زن تمام نشده بود که در خانه داوود(ع) را زدند. حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد. ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود(ع) آمدند، و هر کدام صد دینار (جمعا هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: "این پول ها را به مستحقش بدهید." حضرت داوود(ع) از آن ها پرسید: "علت این که شما دست جمعى این مبلغ را به این جا آورده اید چیست؟" عرض کردند: "ما سوار کشتى بودیم که طوفانى برخاست. کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم. ناگهان پرنده اى را دیدیم که پارچه سرخ بسته ای سوى ما انداخت. آن را گشودیم و در آن شال بافته ای دیدیم. به وسیله آن، محل آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم. ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار بپردازیم، و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ما است به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى صدقه بدهى. حضرت داوود(ع) به زن متوجه شد و به او فرمود: پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى؟ سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد، و فرمود: این پول را در تامین معاش کودکانت مصرف کن، خداوند به حال و روزگار تو، آگاه تر از دیگران است. و اوست آن کس که براى شما گوش و چشم و دل پدید آورد. چه اندک سپاسگزارید. سوره مؤمنون - آیه 78
💫قسمت(۱۰۰-۹۹) جلد دوم کتاب از قفس تا پرواز خاطرات شهید محمد علی برزگر🌷 📝شکایــــت ♡ شهدا آمده اند تا دستمان رابگیرند. 🌷بنده در حوزۀ علمیّۀ محمودیّۀ فاروج به عنوان مدرس به تدریس می پرداختم، لکن به علت نابینایی هر دو چشم، راهِ پیمودن مسیر حوزه تا منزل و ... برایم خیلی مشکل بود و نیاز به همراهی کسی داشتم، از میان همه طلبه ها ؛محمدعلی ؛تنها شاگردی بود که هر روز داوطلبانه تامقصدم همراهیم می کرد. او خیلی جوان با اخلاق و مهربانی بود. 🌷هر سال دهۀ اوّل ماه محرم که میشد به عنوان مُبَلِغ به روستاهای نزدیک شهرستان برای سخنرانی می رفتم. محمّدعصای دستم شده بود (درتمام امور شخصی -خصوصی) تا اینکه فهمیدم محمدمیخواهد برای ادامۀ تحصیل به حوزۀ علمیّۀ کاشان هجرت کند خیلی وابسته اش شده بودم ولی با این وجود دوست داشتم شاخص شود ،محمد رفت و پس از آن طلبه های دیگر عهده دار همراهی بنده شدند. سالها گذشت تا اینکه یک روز خبر شهادت محمد را برایم آوردند خیلی ناراحت شدم. 🌷یک سال بعد برادر شهید تشریف آورده وعلاوه بردعوت به مجلس ، برادر شهید از من تقاضایی کرد و گفت: حاج آقا! امروز سالگرد اول محمد است و هرچه می گردم سخنرانی برای مراسمش نمی یابم اگر زحمتتان نمی شود برای سخنرانی تشریف بیاورید. 🌷 نمیدانم چرا همۀ خوبیهای محمد را آن روز نادیده گرفته وجواب رد به برادر شهیددادم و گفتم :من وقتش را ندارم و برنامۀ مهم تری دارم برادر شهید را دست خالی روانۀ کردم. 🌷دوباره یکی از همکاران حوزۀ علمیه به سراغم آمد و هر چه با من گفت وگو کرد راضی به رفتن مجلس شهید نشدم. او رفت و من با کوله باری از بی شرمی در خانه ماندم و گویا پس از اینکه برادر شهید از منزلمان با ناامیدی بیرون می رود 🌷 ناگاه یکی از دوستان طلبۀ شهید را به طور اتفاقی در خیابان می بیند و بنابراین ایشان یعنی آقای فرهادی با وجود مشغلۀ کاری بسیار با کمال افتخار ،خود را برای سخنرانی مجلس شهید مهیا می کند و از این امتحان بر خلاف من سربلند بیرون می آید. 🌷 چند وقت گذشت خواب عجیبی دامانم را گرفت و برای همیشه ذهنم را مشغول و وجدانم را بیدار کرد .ماجرای خواب من از این قرار بود، جوانی را دیدم که رو به روی من نشسته و از کاری که برایش انجام نداده ام گله میکند، 🌷او محمد بود که میگفت: چرا آن روز دست رد به سینه ام زدی !؟ یک بار ،گذرم به شما افتاد؛ سود نصیب جناب فرهادی شد و شما چنین ثوابی و پاداش بزرگی که برایتان آماده شده بود را از دست دادید 🌷در ضمن دعوتم را نیز نپذیرفتی وحتی در مجلسم مثل دیگران شرکت نکردید ، خیلی از شما انتظار داشتم ولی بدان همه چیز به ضرر خودتان تمام شد. من آمده بودم مثل دنیا؛دستتان رابگیرم. 🌷در ضمن صحبتها رضایتش را گرفتم با گریه از خواب بیدار شدم و برای رضایت شهید، دهۀ اوّل ماه محرم همان سال را به زادگاه محمد رفتم وبه نیت او روضه می خواندم، ولی دلم آرام نمی گرفت تا اینکه به لطف خدا، توفیق شدو رضایت وحلالیت را ازخانوادۀ شهید به دست آوردم. روایتگر:استادِ شهید (مرحوم حسن غلامی استاد روشندلی که بخاطر ازحفظ بودن قران؛نهج البلاغه؛صحیفه و... وتمامی کتب عمومی تخصصی حوزه علمیه و تدریس آن و مکاشفاتی چون این مورد؛معروف به کاشفی شدند؛) 🆔@ShahidBarzegar65