ناهید فاتحی کرجو که از فعالان انقلابی در غائله کردستان به شمار میرفت، با برادران سپاه پاسداران در سنندج همکاری داشت و چند تن از اعضای کوموله نقش مهمی ایفا کرد. درپی همین شناساییها بود که ناهید هدف اول منافقین شد و آنها به دنبال فرصتی برای انتقام جویی از وی بودند.
اوایل زمستان سال ۱۳۶۰ ناهید به شدت بیمار شد و برای مداوا به درمانگاهی در میدان مرکزی شهر سنندج مراجعه کرد. چند ساعتی از رفتن ناهید گذشته بود، اما از بازگشتش خبری نشد. آن روزها در سنندج امنیت برقرار نبود. جستجوی خانوادگی با رفتن دختر بزرگ خانواده به سمت درمانگاه شروع شد، اما او هم با تمام دل نگرانیها بعد از ساعتها جستجو، خواهر نوجوانش را پیدا نکرد. انگار که اصلا به درمانگاه نرفته بود. آن وقتها پدر ناهید در جبهه خرمشهر با بعثیها میجنگید و مادر شیرزنی که مسئولیت سرپرستی و مدیریت عاطفی خانواده را بر عهده داشت به تنهایی همه جا دنبال دخترش میگشت تا اینکه بالاخره از چند نفر که ناهید را میشناختند و او را آن روز دیده بودند شنید که چهار نفر، ناهید را دوره کرده و به زور سوار مینی بوس کرده و برده اند...
«کوموله»ها ناهید ۱۶ ساله را به شدت شکنجه می کردند. موهای سرش را تراشیده بودند و همه ناخن های دست و پایش را کشیده بودند. تمام سر و بدنش به علت ضربات ناشی از شکنجه کبود بود.کوموله به ناهید گفته بوداگر به (امام) خمینی دشنام بدهی تو را آزاد می کنیم. سرانجام سمیه کردستان را شبانه به بیابانهای اطراف روستا میبرند و جلوی چشمان خودش برایش قبر حفر کرده و او را زنده زنده دفن میکنند. ناهید شانزده ساله زنده زنده دفن میشود.
ادامه مطلب👇
گروهک «کوموله» برای آن که بر جنایت خود سرپوش بگذارد ابتدا اعلام میکند که ناهید را آزاد کرده، اما با پافشاری مردم و پیدا شدن قبر شهید «ناهید فاتحی کرجو» معروف به «سمیه کردستان» آنها اقرار میکنند که چون او جاسوس بوده او را اعدام کرده اند.
مادر ناهید که تمام استان را به دنبال دخترش بود، سرانجام رد ناهید را در روستای «هشمیز» پیدا میکند. مردم روستا محل زنده به گور شدن این شهید را به مادر نشان میدهند. مادر ناهید از نیروهای سپاه پاسداران میخواهد تا برای شناسایی دخترش، نبش قبر انجام شود و پس از شناسایی ناهید، پیکر او را به بهشت زهرا (س) تهران منتقل میکنند.
شهلا فاتحی کرجو خواهر ناهید میگوید: به ما گفتند که کوموله ها، موهای سر ناهید را تراشیده و او را در روستا میگرداندند. شرط رهایی ناهید را توهین به حضرت امام خمینی (ره) قرار داده بودند، اما ناهید استقامت کرده و در برابر این خواسته آنها، شهادت را بر زنده بودن ترجیح داده بود.
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
4.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید 👆
💢 #شهیدی که صدام برای سرش ۱۱ هزار دینار جایزه گذاشت...
#حر_انقلاب
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🔹میدونید «سمیه حیدری» قهرمان جودو که با چادر روی سکوی قهرمانی رفت ، الان کجاست؟
مسئولین فدراسیون جودو ایران او را از ادامه همراهی تیم ملی جودو بانوان محروم کردند! علت: « چادرتو بردار»
سمیه حیدری خانه نشین شد ولی یک نفر از همین انقلابی های مدعی حاضر نشد ازش یک خبری بگیره ......!
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
قديما…
نمیدونم قد ما کوتاه بود یا قدیما برف بیشتر میومد!!
نمیدونم دل ما خوش بود یا قدیما بیشتر خوش میگذشت!!
نمیدونم سلامتی بیشتر بود یا ما مریض نبودیم!!
نمیدونم ما بی نیاز بودیم یا توقع ها پایین بود!!
نمیدونم همه چی داشتیم یا چشم و هم چشمی نداشتیم!!
نمیدونم اون موقع ها حوصله داشتیم یا الان وقت نداریم!!
نمیدونم چی داشتیم چی نداشتیم
ولی روزای خوبی داشتیم ...
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان کاپیتان آلمان
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
♡ شوق وصال کربلا
در وصیتنامه #شهدا
"اگر روزی بعد از شهادت من راه کربلا باز شد و قبر حسین(ع) را زیارت کردید، بگوئید حسین جان، بسیار عزیزانی بودند که آرزوی زیارت قبر تو را داشتند."
#شهید_مهدی_اشرف
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من تا وسط سختی های زندگی
قرار نگرفتم، نفهمیدم کی دوستمه
کی دشمنم ...
دم خدا گرم ...
سختی هاشم بی حکمت نیستن ...!
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
☑️#سخن_بزرگان 🌕#امام_زمان (عج)
🌀 به روایت: آيت الله العظمی جوادی آملی
یک وقت از محضر 🎶✨ حضرت آیت الله بهجت سؤال شد "چه کار کنیم که خدمت حضرت برسیم؟"
فرمود: بزرگان گفتند شما آدم خوبی باشید حضرت شما را می بیند 😌، عمده آن است که او ما را ببیند 🥰، نه ما او را ببینیم!...
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🌹
مادرش الزایمر داشت...
بهش گفت مادر یه بیماری داری ,باید بخاطر همین ببرمت آسایشگاه سالمندان ...
مادر گفت :چه بیماریی؟
گفت:آلزایمر...
گفت :چی هست...
گفت :یعنی همه چیو فراموش میکنی...
گفت مثل اینکه خودتم همین بیماریو داری
گفت: چطور..؟؟
گفت : انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم، چقدر سختی کشیدم تا بزرگ بشی،قامت خم کردم تا قد راست کنی..
پسر رفت توی فکر...
برگشت به مادرش گفت : مادر منو ببخش...
گفت : برای چی؟
گفت : به خاطر کاری که میخواستم بکنم...
مادر گفت:
من که چیزی یادم نمیاد!!!
⭐️ تقدیم به همه مادران
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65