📌شناسنامهای با عطر شهادت
🔸یادم میآید یک روز که از دانشگاه آمده بودم، داخل اتاقش نشسته بود. صدایم کرد و عکسی نشانم داد.
🔹گفت: «ببین چقدر قشنگه!»عکس، صفحه اول شناسنامهی شهید خلیلی بود.
▪️به او گفتم: «چه چیزیاش قشنگ است؟ شناسنامه است دیگر!»
▫️با لبخند گفت: «دقت نکردی! ببین چه مهری روی صفحه خورده!»
🔻وقتی دقت کردم، دیدم با رنگ قرمز نوشتهاند:«به فیض شهادت نائل آمد...»من هم لبخند زدم... ♥
راوی: خواهر شهید محمدرضا دهقان امیری
#خاطرات_شهدا
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18725
10.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطرت پیش یک ملت عزیز است...
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18726
شادی روح شهیدخدمت صلوات✨
📩 #کلام_شهید
خوابش را دیدم، گفتم:
چگونه توفیق
شهادت پیدا کردی؟!
✅گفت: از آنچه
دلم میخواست، گذشتم!
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌹🕊
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18727
2.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#السلامعلیکیاصاحبالزمان ✋️
وقتی بیایی مولا،
جهان دوباره نفس میکشد!✨️
دستهای خسته زمین آرام میگیرد،
و دلهای شکسته با نگاهت مرهم مییابند.
ظهور تو یعنی...
پایان همه دلتنگیهاوآغاز تمام زیباییها🌿
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج ❤️
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18728
7.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای شهیدان مرگ مدیون شماست
امنیت در کشور از خون شماست
الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج🇮🇷
____
💚👈کانال شهیدبرزگر هر۲۴ساعت
یکبار مطلب بارگزاری میکند
✅ تافرداشب: خدانگهدارتان✋
مسئول سفارش تبلیغات اینجاست 👇
🆔@Mahya6470
1.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕯🇮🇷
________________
✋لبیک_امام_خامنه ای
📢 توصیه حضرت آیتالله خامنهای به قرائت قرآن و دعا برای پیروزی جبهه مقاومت
❤️رهبر انقلاب اسلامی در پاسخ به سوالی، قرائت سوره فتح، دعای ۱۴ صحیفه سجادیه و دعای توسل را برای پیروزی جبهه مقاومت توصیه کردند.
📗یک داستان واقعی
وقتی علی ۹ ساله تابلوی نقاشی اش را روی دیوار رستوران پدرم چسباند همه خندیدند. روی آن نوشته بود.
«اینجا غذاهای خوشمزه بابا رو بخورید تا مامانم زنده بشه !»
فردی که تابلوی نقاشی کودکانه را دیده بود عکسی از آن در اینستاگرام منتشر کرد.
تا صبح، صف مردم تا انتهای خیابان کشیده شده بود.
ماجرای نقاشی واقعیتش اینه که
علی هر روز بعد از مدرسه مستقیم به رستوران کوچک پدرش ، “کبابی ماهان” میرفت.
مادرش شش ماه بود که با سرطان میجنگید، و هزینه های درمان ، تمام پس انداز خانواده را بلعیده بود.
رستوران هم روزی ده مشتری بیشتر نداشت.
یک روز عصر، معلم نقاشی از بچهها خواست آرزوی قلبی خود را بکشند.
علی بشقابی پر از کباب کشید و بالایش نوشت: « اگر همه اینا رو بخورن ، مامان خوب میشه !».
آن شب، پدر با چشمان گریان تابلوی نقاشی را روی دیوار ورودی چسباند. دختری جوان که برای شام آمده بود، از تابلوی نقاشی عکس گرفت و استوری کرد:
*« این تابلو رو ببینید! اگر امشب اینجا شام بخوریم ، شاید معجزه اتفاق بیفته …»*.
صبح روز بعد، پدر علی با تماس های پی در پی بیدار شد : « رزرو میز برای ۵۰ نفر دارید؟ از تهران اومدیم !»
در سه روز، رستوران مملو از مشتریانی بود که از شهرهای مختلف آمده بودند.
یکی از آنها، دکتر علیزاده، متخصص سرطان بود که داوطلبانه درمان مادر علی را بر عهده گرفت.
روزی که مادر از بیمارستان مرخص شد، از تلویزیون آمدن و از رستوران گزارش زنده پخش کردن:
«اینجا جایی است که یک نقاشی کودکانه ، قلب یک محله را تکان داد.»
پایان داستان: علی حالا در دانشگاه پزشکی تحصیل میکند. روی دیوار رستوران هنوز آن تابلو، زیر شیشههای طلایی نگهداری میشود و پایینش نوشته شده:
« معجزه وقتی اتفاق میافتد که دستهای کوچک ، دلهای بزرگ را صدا بزنند ».
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18747