💫وفای به عهد....
حواسمان به نذرهایمان باشد
🌳چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.
از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید.
🌳 باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.
دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. در حال مستاصل شد.
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت:
ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.
🌳قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت.
گفت: ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم.
🌳قدری پایین تر آمد.
وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت: ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟ آنها را خودم نگهداری می کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دهم.
وقتی کمی پایین تر آمد گفت: بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشک مال تو، پشم مال من به عنوان دستمزد.
🌳 دراین هنگام ناگهان پایش ازتنه درخت سُرخورد و محکم بر زمین افتاد
ونگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
چه کشکی چه پشمی؟ غلط کردم...
غلط زیادی که جریمه ندارد.
🌳باچوب دستش لنگان لنگان به خانه رفت
وماجرا را برای همسرش تعریف کرد
وازآنجایی که زن چوپان زن مومن وخداترسی بود چوپان را به ادای نذرش تشویق نمودوازآن پس هرسال نیمی از سودگله را به امامزاده بخشیدند...
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺چهار جمله طلایی وکلیدی ازنهجالبلاغه
🆔@ShahidBarzegar65
هدایت شده از کانال شهید محمدعلی برزگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خاطر بسپار که
این دنیا ارزشِ چندانی ندارد.
دغدغههای این لحظه،
ده سالِ دیگر رنگ میبازند و
فراموش میشوند.
هیچ چیز نباید لبخند را
از لبهایت بدزدد...
اگر خودت را غرق در گذشته کنی،
یا نگران آینده شوی
به خودت ظلم کردهای.
فقط امروز را دریاب!
آینده با پاهای خودش از راه خواهد رسید...
ما خدایی داریم از پدرومادرمهربانتر
از رگ گردن نزدیکتر...
پس نگران نباش
به اوبسپار...
بیخیال چه میشودهااا.....
.🆔@ShahidBarzegar66
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم سفارش(وصیت ) امروز شهدا
#شهیدبابک نوری
ما مدافعان وطنیم...وبرای ریشه کن کردن تکفیریها به اینجا آمده ایم.
ما مدافعان حرمیم
خواهشا به مانگوییدمدافعان بَشّار
شهدایی که رفاه داشتند...
اما بیشترازآن غیرت داشتند...
اگر فیلم پیام شهید دارین ارسال بفرمایید...
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلام خداست:
ادعونی استجب لکم...
مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم...
🆔@ShahidBarzegarr65
#داستان سیب
قصه ازدواج پدر مقدس اردبیلی ره
مشهور است که پدر مرحوم مقدس اردبیلی
در اوایل زندگی خود در کنار تبلیغ و ارشاد
به کار اشتغال داشت
روزی در زمانی که مشغول زراعت بود
دید که سیبی بر روی آب میآید
و ایشان هم آن را گرفته و خوردند
بلافاصله با خود گفت این سیب برای که بود؟
و چرا آن را خوردم؟
کسی را در مزرعه به کار گماشته
و از کنار آب برای پیدا کردن صاحب سیب
به راه افتاد
پس از مدتی صاحب باغ را پیدا کرد
و جریان را به او گفت
صاحب باغ در جواب گفت این باغ فقط
مال من نیست ما چهار برادریم
و من سهم خود را به تو بخشیدم
گفت: آن سه برادر کجا هستند؟
صاحب باغ جواب داد دو تا از برادرانم
در ایران هستند و یکی در خارج از ایران
نزد آن دو برادر رفت و حلالیت طلبید
و سپس بار سفر بست و به خارج رفت
گویا برادر دیگر در شوروی بوده است
و خود را به خانه آن برادر رسانید
و ماجرا را بیان کرد
برادر چهارم که مرد روشن ضمیری بود
او را انسان خوبی یافت و تعجب کرد
که این مرد جوان کیست
که به خاطر یک چهارم سیب
این همه مسافت را طی کرده است!
به او گفت: آیا ازدواج کردهای؟
گفت: خیر ازدواج نکردهام
صاحب باغ گفت:
آب کشاورزی شما از توی همین باغ میگذرد
و سیب هم مال درختان این باغ است
و من آن را حلال نمیکنم
هر چه ایشان اصرار نمود
و حتی خواست پول بدهد قبول نکرد
گفت: با یک شرط حلال میکنم
دختری دارم اگر با آن دختر ازدواج کنید
که البته هم کور است، هم کر است
و هم شل، حلال میکنم
پدر مرحوم مقدس اردبیلی ناگزیر قبول نمود
صاحب باغ او را به خانه خود برد
مجلس جشن عروسی برقرار کرد
وقتی ایشان به حجله روانه شدند
عروس را حوریهای از حوران بهشتی دید
از حجله بيرون آمد پدر عروس را خواست
و از او پرسید: شما که گفتید
دختر من کور و کر و شل است
این دختر آن چنان نیست؟
پدر دختر اظهار داشت:
این که گفتم دختر من کر است
چون غیبت کسی را نشنیده است
کور است چون با دیده خود به نامحرمی
ننگریسته است
شل است چون بدون اجازه پدر و مادرش
از خانه بیرون نرفته است
مدتها از درگاه حضرت حق درخواست
میکردم که خدایا داماد خوبی که لایق
این دختر باشد به من مرحمت کن
خدا دعای مرا مستجاب کرد و داماد متقی
چون تو که این همه مسافت را پیمودی
برای اینکه یک چهارم سیبی را که خوردی
حلال باشد
شیخ محمد اردبیلی همسر خود را برداشته
و پیش پدر و مادر خود آورد
آری باید نتیجه چنین پدر و مادری
شخصی چون مرحوم مقدس اردبیلی باشد
🆔@ShahidBarzegar65
💫پارت(۱۰۱)
جلداول کتاب ازقفس تاپرواز
خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر🌷
📝روسری♡
🌷عمو محمد درمدرسه امام خمینی ره کاشان درس میخوانداو رابطه بسیار صمیمی با بچه ها برقرارمیکردوقتی میرفت منزل مادربزرگ سوت وکورمیشد.
او بسیار شوخ طبع بودوهر کس را به طریقی شادمیکرد.یکسال مانده بود به شهادتش مرخصی گرفت پیشمان آمد.
🌷مادرم درحیاط مشترک رخت میشست که عمو گفت: زن داداش! بنده یک دوربین عکاسی تهیه کرده ام اگر مایلید حاضر شوید تا از شما عکس بگیرم
مادرم گفت محمد بهتر نیست این پولها را برای روز مبادایت پس انداز کنی عمو خندیدگفت: عکس میگیرم تا همه موقع دلتنگی تصویری از همدیگر داشته باشیم.
🌷از خوشحالی مثل برق خودمان را حاضر میکردیم که مادرم با چشم غره گفت: تا مثل آبجی روسری نپوشی حق عکس گرفتن نداری.عموتااین راشنیدجلورفت وآهسته گفت: زن داداش! او فقط ۸ سال دارد و هنوز تا سن تکلیفش یک سال فرصت دارد بعدبطرفم آمد مرا بوسید و با نوازش بر سرم گفت:عمویم خودش وقتی به سن تکلیف برسد روسری میپوشدو میداند چه چیزهایی را رعایت کند.
🌷از حمایت عمو قند به دلم آب شدو خلاصه عکس گرفتیم.
امادفعه بعد که عمو با عکسهای چاپ شده برگشت همه خوشحال شدند جزمن، زیرا وقتی به تصاویر نگاه کردم موهای نامرتب و پریشانم، چهره ام را تغییر داده بود، آنجا فهمیدم که عمو خواسته اشتباهم را عملاً به من نشان دهد تا تکرارش نکنم
🌷عمو تادید دلخورم فرصتی دوباره داد
و گفت این بارمثل آبجی روسریتو بپوش دوخواهرکناربابا عکس گرفتیم.
بالاخره عکسهارسید اما عمو نَه.
حجابِ افتخاری؛درس بزرگی بودکه از عمو به یادگارگرفتم.
راوی:ص-برزگر(سمت چپ)
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه شهادت ؛عکس العمل شهید اسماعیلی چه بود؟؟؟؟
ایمان تاکجا؟؟؟؟
حرف تاعمل خیلی فاصله دارد؟
🆔@ShahidBarzegar65