eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
14.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
8.9هزار ویدیو
2 فایل
صاحبِ کتاب از قفس تا پرواز(شهید محمدعلی برزگر): ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 کانال شهیدبرزگر https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
صداقت....!!! یک هدیه بسیار گران قیمت است... آنرا از انسانهاے ارزان انتظار نداشته باش!!! 🆔@ShahidBarzegar65
4.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روشنفکری... یک پلک برهم زدن⁉️ 🌱بایقین برای ظهور امام زمان دعا کنیم... 🆔@ShahidBarzegar65
7.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کودک فلسطینی زیرآوار فرشته دید⁉️ از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار» تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه‌ای‌ست که قربانی‌ات کنند 🆔@ShahidBarzegar65
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نگفتیم مثل هشت سال جنگ مثل شیرمردای ماجون بدین. مسئولینی که هر قدم برخاک سرخ وطن می گذارید حواستان باشد؛ این اعتماد حاصل خونهایی بودکه برای حفظ این خاک داده شد وحالا تو مانده ای باکوله باری ازمسئولیت؛ وخونهایی که همچنان می جوشد⁉️ سفارش شهداچقدربرایتان اهمیت دارد⁉️ 🆔@ShahidBarzegar65
1.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱قصه دانه..... ﺩﺍﻧﻪ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﺴﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﺩﯾﺪ. ﺳﺎﻝ‌ﻫﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺍﻧﻪ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻮﺩ. ﺩﺍﻧﻪ ﺩﻟﺶ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺖ ﭼﮕﻮﻧﻪ. ﮔﺎﻫﯽ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺎﺩ ﻣﯽ‌ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﻬﺎ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺷﺖ. ﮔﺎﻫﯽ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﺮﮔﻬﺎ ﻣﯽ‌ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ‌ﺯﺩ ﻭ ﻣﯽ‌ﮔﻔﺖ: “ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻢ، ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﺴﺘﻢ، ﺗﻤﺎﺷﺎﯾﻢ ﮐﻨﯿﺪ .” ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺟﺰ ﭘﺮﻧﺪﻩ‌ﻫﺎ‌ﯾﯽ ﮐﻪ ﻗﺼﺪ ﺧﻮﺭﺩﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﯾﺎ ﺣﺸﺮﻩ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﻧﻤﯽ‌ﮐﺮﺩ. ﺩﺍﻧﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ؛ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ‌ ﻫﻤﻪ ﮔﻢ‌ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: “ﻧﻪ، ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻤﺶ ﻧﯿﺴﺖ. ﻣﻦ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﯿﭻ‌ﮐﺲ ﻧﻤﯽ‌ﺁﯾﻢ. ﮐﺎﺷﮑﯽ ﮐﻤﯽ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ، ﮐﻤﯽ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﻣﺮﺍ ﻣﯽ‌ﺁﻓﺮﯾﺪﯼ.” ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ: “ﺍﻣﺎ ﻋﺰﯾﺰ ﮐﻮﭼﮑﻢ! ﺗﻮ ﺑﺰﺭﮔﯽ، ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯽ. ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺰﺭﮒ‌ﺷﺪﻥ ﻧﺪﺍﺩﯼ. ﺭﺷﺪ ﻣﺎﺟﺮﺍﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺩﺭﯾﻎ ﮐﺮﺩﻩ‌ﺍﯼ. ﺭﺍﺳﺘﯽ ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﺑﯿﺎﯾﯽ، ﺩﯾﺪﻩ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﯼ. ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ‌ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺩﯾﺪﻩ ﺷﻮﯼ.” ﺩﺍﻧﻪ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﻌﻨﯽ ﺣﺮﻑ‌ﻫﺎﯼ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ، ﺍﻣﺎ ﺭﻓﺖ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﺮﺩ. ﺳﺎﻝ‌ﻫﺎ ﺑﻌﺪ ﺩﺍﻧﻪ ﮐﻮﭼﮏ، ﺳﭙﯿﺪﺍﺭﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﻧﺪﯾﺪﻩ‌ﺍﺵ ﺑﮕﯿﺮﺩ. ﺳﭙﯿﺪﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﻤﻪ ﻣﯽ‌ﺁﻣﺪ. دانه مائیم... رشدمان بستگی به افکار و رفتارمان دارد... 🆔@ShahidBarzegar65
8.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[ ] ⚠️اسلام که فقط نماز و روزه نیست 📌اصل ۸ قانون اساسی مسئولی که در جمهوری اسلامی به امر به معروف و نهی از منکر اعتقاد نداره ، حقوقی که میگیره شبهه ناکه...😵 نشر طوفانی🌪 🆔@ShahidBarzegar65
2.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوای ثامن👆 دلِ من گمشده گرپیداشد بسپارید امانات ِ رضا واگر ازتپشِ افتاد دلم ببریدش به ملاقاتِ رضا از رضا خواسته ام تاشاید بگذارد که نشانی گیرم همه گفتند محال است محال دلخوشم من به محالات رضا 🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قرار روزانه... کن لولیک دلنشین مقام معظم رهبری ذکرِ تعجیلِ فرج؛ رمزِ نجاتِ بشر است ما بر آنیم که این ذکر جهانی گردد... "شهیدبرزگر"💫 🆔@ShahidBarzegar65
... شخصی روزی با خدا مکالمه‌ای داشت: خداوندا دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ درعالم رویا خداوند آن شخص را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد‍ شخص نگاهی به داخل انداخت درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر و مریض حال بودند به نظر قحطی زده می آمدند آنها در دست خود قاشق‌هائی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته‌ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می‌توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر کنند اما از آنجائی که این دسته‌ها از بازوهایشان بلندتر بود نمی‌توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند مرد با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد خداوند گفت: تو جهنم را دیدی آن ها به سمت اتاق بعدی رفتند و خداوند در را باز کرد آنجا هم دقیقاً مثل اتاق قبلی بود یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن که دهان مرد را آب انداخت افراد دور میز مثل جای قبل همان قاشق‌های دسته بلند را داشتند ولی به اندازه کافی تپل و قوی بودند می‌گفتند و می‌خندیدند آن شخص گفت: نمی‌فهمم خداوند جواب داد: ساده است فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می‌بینی؟ اینها یاد گرفته‌اند که به یکدیگر غذا بدهند در حالی که آدم‌های طمعکار تنها به خودشان فکر می‌کنند 🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا