eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
14.1هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
8.6هزار ویدیو
2 فایل
صاحبِ کتاب از قفس تا پرواز(شهید محمدعلی برزگر): ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 تعرفه https://eitaa.com/Barekatkhaneh/ کانال https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ شهیدی که بهروز را حاج جعفر کرد... . 💘جوون شر و شوری بود , پاتوقش هم چهارراه حسن آبتد قائمشهر بود. بهروز شیرسوار ، اهل دعوا و چاقوکشی ، واسه خودش کلی نوچه داشت ، اما ...!!!! 💘از رفقای قدیمی بهروز که سوال میکردم ؛ اکثرشون میگفتن ؛ از زمانی که بهروز با کلامی رفیق شده بود ، کم کم تغییر و تحولش شروع شد. اوایل بهروز ازش بدش میومد و می‌گفت: این کلامی دست از سر ما بر نمیداره ها...باز داره میاد پیشم...!!! . 💘اما با گذر زمان همين کلامی چنان در بهروز نفوذ کرد که شد الگوی فکری و اخلاقی بهروز.با شروع جنگ رفتن جبهه و بهروز شد حاااج جعفرشیرسوار ( از فرماندهان ارشد جنگ و از فرماندهان شجاع لشکر ویژه ۲۵ کربلا). 💘کلامی سال ۶۰ شهید شد و پیکرش مفقود شد ؛ حاج جعفر در تمام سال‌های حضورش در جبهه عکس کلامی را با خودش به همراه داشت. همرزم حاجی تعریف میکرد : تو هفت تپه دیدم حاجی بی قراره. 💘گفتم حاجی چیزی شد ؟ با بغض گفت عکس کلامی تو جیبم بود نیست !!! نمیدونم کجا گذاشتم. خلاصه بعد چند روز عکس و پیدا کرد. سال ۱۳۶۵ هفت تپه بمباران هوایی شد؛ حاج جعفر همونجا بشهادت رسید و رفاقتشون ابدی شد و همنشین هم شدند در بهشت‌... ✍️احمدی پرتویی "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫پارت(۱۱1) جلداول کتاب ازقفس تاپرواز خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر🌷 📝زُلف پریشان♡ 🌷پسرم علی تازه متولد شده بود و دخترام؛ حکیمه و فرشته اونقدر کوچیک بودن که جز بازی کاری بلدنبودن. کارم زیاد بود و مشغله زندگی با تولدپسرم بیشترم شدماروستاساکن بودیم وبعلاوه خونه داری در دامداری و کشاورزی هم کمک حال همسرم بودم .اون زمان خبری از پوشک بچه و این طور چیزا نبود و مجبور بودیم برای بچه ها از ضایعات پارچه ، چیز مناسبی درست کنیم که با هر بار مصرف، نیاز به شستشو داشت. 🌷صبح اون روزمثل همیشه با یه تشت لباس روی سر و یک سطل کهنه نوزادتوی دستم به چشمه کنار منزل مادرم اومدم. تندتند لباسارو به آب میزدم و خدا خدا میکردم که پسرم ازخواب بیدار نشه، شستن لباسا که تمام شد مشغول کهنه شویی شدم گرم کار بودم که یهو دستی مردانه از پشت موهای پیشانیموگرفت خیلی ترسیدم بطوریکه یک متر ازجام پریدم. با دستای پر از کف وصابون بلندشدم و سرموچرخوندم،تا صاحب اون دستوپیداکنم 🌷 که یه دفعه محمد روجلوچشام دیدم وبا عصبانیت سرش داد کشیدم:ممد... این چه شوخیه زشتیه که میکنی، نگفتی از ترس زَهره ترک شم؟ محمّدابرودرهم کشیدوگفت : سلامت کو؟ کار زشت رو تو کردی نه من... پرسیدم :مگه چی کارکردم؟ گفت: از اون زلف پریشونت بپرس که روی صورتت افتاده و با جلوه گری عاقبتت رو به باد فنا میده. باالتماس وگردن کجی بهش گفتم:جان مادر.... موهامو ول کن ،ممد به خدا هزار تا کار دارم 🌷اونم جوابمواینطوری داد: لازم نیس به جون مادر‌قسمم بدی ولت می کنم اما از این به بعد به جای محبوبه مغضوبه صدات می زنم پرسیدم مگه از عمدخطاکردم که نیومده دعوام می کنی؟! با عصبانیت زلفمو زیر روسریم پنهان کرد و با انگشت اشاره اینجور تذکر داد: حواست به خودت باشد، اگر دفعه دیگه زلف کجت رو از دید نامحرما نپوشونی خودم موی سرتو از تَه میتراشم تا ادبت کنم. 🌷به گریه که افتادم . کنارم نشست و گفت: آبجی محبوبه! به خدا قسم به خاطر خودت میگم حتی اگر یه تار موتو نامحرمی ببینه روز قیامت از همون یه تار مو آویزونت میکنن و اونجا میفهمی هر چی گفتم بنفع خودته ولی دیگه دیره.... من حاضرم سرم بره اماحجاب ازسرشمانره این جمله خیلی تنمو لرزوند سریع موهامو زیر روسریم قایم کردم و گفتم: به روی جفت چشام ...قول میدم از این به بعد حتی یک تار موهامو نشون کسی ندم . محمد ازشنیدن تصمیمم خوشحال شد وحین کمک بهم از عذاب قبر و قیامت برام گفت. 🌷یه مدتی ازاین ماجراگذشت یادمه یه روزاز شیردوشی گوسفندا بر می گشتم که محمدروکنار درخت توت چشمه حیاط مادر دیدم. تامنودیدبا شوق جلواومدوسلامی داد وباتعجب پرسید: آبجی ...پس زلف پریشونت کجاست؟ گفتم: اون قدر منواز عذاب قبروقیامت و بی حجابی ترسوندی که حجاب ملکه ذهنم شد محمّد با شنیدن این جمله لبخندی زد و ازجیب کاپشن اش یه روسری گل سرخ دار دراورد و گفت:اینم هدیه خواهری.... واین ماجرایکی ازخاطره هام والبته ازدرسهای خواهربرادریمون بودکه ازش یادگرفتم. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
🍃 ... کدام پل در کجای جهان شکسته است.. که هیچ کس به مقصدش نمی رسد...؟ فقیر به دنبال پول و شادی ثروتمند... ثروتمند در حسرت آرامش زندگی فقیر .... کودک به دنبال آزادی بزرگتر.... بزرگتر در حسرت سادگی کودک.... بیماردرحسرت سلامتی دیگران دیگران درجستجوی عیوب همدیگر پیر در حسرت جوانی.... جوان در پی تجربه سالمند.... او در حسرت زندگی من.... من در حسرت زندگی او.... کدام پل شکسته است.. که هیچ کس به خانه اش نمیرسد...؟ 🤲الهی و ربی من لی غیرک •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستانی کوتاه و جالب از (ع): 🔵حضرت عیسی بن مریم علیه السلام با جمعی در جائی نشسته بود، مردی هیزم شکن از آن راه با خوشحالی و خوردن نان می گذشت، حضرت عیسی علیه السلام به اطرافیان خود فرمود: شما تعجب ندارید از این که این مرد بیش از یک ساعت زنده نیست، 😳ولی آخر همان روز آن مرد را دیدند که با بسته ای هیزم می آید تعجب کردند و از حضرت علت نمردن او را پرسیدند. او بعد از احوالپرسی از مرد هیزم شکن، فرمود: هیزمت را باز کن، وقتی که باز کرد مار سیاهی را در لای هیزم او دید، حضرت علیه السلام فرمود: این مار باید این مرد را بکشد ولی تو چه کردی که از این خطر عظیم نجات یافتی؟🤔 گفت: نان می خوردم فقیری از مقابل من گذشت، قدری به او دادم و او درباره من دعا کرد.🙏🙏 حضرت علیه السلام فرمود: در اثر همان دستگیری از مستمند خداوند این بلای ناگهانی را از تو برداشت و پنجاه سال دیگر زنده خواهی بود. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
1.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بـگـــذار کـــه خـــدا بـــرایـــت خـــدایـــی کند "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
! 🌷ديماه سال ۵۹ بود كه پيكر مجروح يك نوجوان مشهدى را به بيمارستان سرپل ذهاب در پادگان ابوذر آوردند. در دست او يك سر نيزه عراقى فرو رفته بود كه تقريباً مچ او را از ساعد جدا مى كرد. در نبردى تن به تن اين حادثه واقع شده بود. 🌷وقتى دكترها تصميم به قطع دست او گرفتند، فرياد زد: «اگر دستم را قطع كنيد همه شما را می‌كشم. من دستم را براى جنگ می‌خواهم!» به هر تقديرى بود دست او پيوند زده شد و او پس از مدت كوتاهى، دوباره به جبهه برگشت.... 🌷پانزده روز بعد، در كمال ناباورى جسد غرقه به خون اين نوجوان را به بيمارستان آوردند كه به روى مرگ لبخندى زيبا زده بود. 📚 كتاب "سرودهاى سرخ"، غلامعلى رجايى ❌️❌️ مردانِ مردستان ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ "شهیدبرزگر"💫 @shahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
31.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معرفینامه شهیدمحمدعلی برزگر (صاحب کتاب ازقفس تاپرواز) تقدیم به دوستان قدیم والبته جدیدی که تازه به جمعمان پیوستند. @ShahidBarzegar65
جلسه که تمام شد، صِدام کرد، گفت: جلسه‌ی امروز همه‌اش اداری نبود. حرف و کار شخصی هم بود. هر چقدر بابت پذیرایی هزینه کردین، بنویسید به حساب من. شهید 🕊🌹 "شهیدبرزگر"💫 @shahidBarzegar65
💎گوهر پنهان ♥️امیرالمؤمنين علي علیه السلام فرمودند: ✅خداوند چهار چیز را در چهار چیز پنهان کرده است: 🟣رضایت خود را در طاعت و بندگیش پنهان کرده پس هیچ طاعتی را کوچک مشمار که شاید رضایتش در آن باشد و تو ندانی، و 🟢خشم خود را در گناهان پنهان کرده پس هیچ گناهی را کوچک مشمار که شاید خشم خدا در همان باشد و تو ندانی، و 🟡اجابتِ خود را در دعاکردن قرار داده پس هیچ دعایی را کوچک مشمار که شاید اجابتش در همان باشد، و تو ندانی، و 🔴دوست خود را در میان بندگانش پنهان کرده پس هیچیک از بندگانش را کوچک مشمار که شاید او دوست خدا باشد، و تو ندانی. -------------------------------؛ الوسائل الشیعه "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65