eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
8.9هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
6هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط و سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): @ShahidBarzgar ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 لینک کانال https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
✨امام حسین علیه‌السلام و آرزوی بسیار زیبای شهید🥀 ابوریاض یکی از افسرای عراقی می‌گوید: توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست و خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد خیلی ناراحت شدم رفتم سردخانه کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم اونا رو چک کردم دیدم درسته رفتم جسدش رو ببینم کفن رو کنار زدم با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده، اشتباه شده این فرزند من نیست! افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه میزنی؟ کارت و پلاک رو قبلاً چک کردی و صحت اونها بررسی شده هر چی گفتم باور نکردند، کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم اما وقتی به کربلا رسیدم، تصمیم گرفتم زحمت ادامه راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم چهره آرام و زیبای آن جوان که نمی‌دانستم کدام خانواده انتظار او را می‌کشید دلم را آتش زد خونین و پر از زخم، اما آرام و با شکوه آرمیده بود او را در کربلا دفن کردم فاتحه‌ای برایش خواندم و رفتم سال‌ها از آن قضیه گذشت بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است اسیر شده بود و بعد از مدتی با اُسرا آزاد شد به محض بازگشتش ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟ پسرم گفت: من رو یه جوان بسیجی ایرانی اسیر کرد، با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم حتی حاضر شد بهم پول هم بده وقتی بهش دادم اصرار کرد که راضی باشم بهش گفتم در صورتی راضی‌ام که بگی برای چی میخوای؟ اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید می‌شم قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام دفن بشم می‌خوام با اینکار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید. خدایا ما رو ببخش که مثل شهداء بین آرزوهامون جایی برای تو باز نکردیم ✍منبع: ↲کتاب حکایت فرزندان فاطمه۱، صفحه۵۴ "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 پس امام زمان چی ؟ 🌹 ( از و ۲۵ ) ۱۳۳۹ ـ ۱۳۶۴.۱۱.۲۶ ... . 🔹سه چهار ماه بعد ازدواجش، شب عملیات والفجر ۸، مهدی حرف‌هایی زد که برای همه بچه بسیجی‌ها اتمام حجت بود، مهدی یکی از دوستانش را کنار کشید و گفت: سید! من امتحان سختی رو گذراندم و خودت می‌‌دانی که روزهای اول زندگی چقدر شیرین است. 🔹من می‌‌توانستم در سپاه بابل بمانم و همان جا خدمت کنم اما خیلی با خودم کلنجار رفتم، بالاخره حریف نفس‌ام شدم، وسوسه‌ها را کنار زدم و با خودم گفتم: مهدی! پس امام زمان چی؟ مگه قرار نبود یاورش باشی، یعنی این قدر نامردی که تا زن گرفتی آقا رو فراموش کردی؟ . 🔹من می‌‌‌دونستم که شهادتم در گرو ازدواجمه، این طوری باید دینم رو کامل می‌‌کردم، بقیه‌اش با خدا.حالا خوشحالم که به واسطه این سیده خانم، با حضرت زهرا(س) هم محرم شدم، سلام من رو به بچه‌ها برسون، بگو گول دنیا رو نخورند. ✳️راوی: سیدحسین مشهدسری . "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
9.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با خدا بی حساب و کتاب معامله کنی خدا هم همین جوری باهت معامله میکنه "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
⭕️عکسی از مادر شهید مدافع امنیت فراجا در یاسوج که قلب ها را به درد می آورد 🔹حال و روز مادر شهید سینا آراسته که شب ها را در کنار آرامگاه مطهر فرزند شهیدش صبح می کند... ‌مادر شهید است دیگر، دلش میگیرد، در دلش غوغاست، آخر چه چیز می تواند برایش جای فرزندش را پر کند؟ او میگرید، او ناله و سودا سر می دهد... 🔹شهید سینا آراسته از ماموران پا‌سگاه میمند شهرستان دنا روز چهارشنبه دهم مردادماه ۱۴۰۲ هنگام اجرای ایست و بازرسی موقت در جاده یاسوج-اصفهان توسط یک راننده خودروی شوتی زیر گرفته شد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
پیرمردی موبایلشو برد تعمیر کنه، بعداز مدتی تعمیرکارگفت: موبایلت سالمه پدرجان،چیزیش نیست. پیرمرد با صدای غمگین گفت: پس چرا بچه هام زنگ نمیزنن. یادمون نره .... هرچقدرهم بین مشغله هاگم شدیم فراموششون نکنیم. چون اوناهمیشه منتظرومشتاق دیدن ما وشنیدن صدای ماهستند. حتی اگرزیرخروارها خاک خوابیده باشند. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
هميشه خودت را "نقد" بدان تا ديگران تو را به "نسيه" نفروشند... سعی كن راضی به رضای حق گردی تا استاد "تغيير" شوی نه قربانی "تقدير"... در زندگی به کسی اعتماد كن كه به او "ايمان" داری نه "احساس"... هرگز به خاطر مردم "تغيیر" نكن اين جماعت هر روز تو را "جور دیگری" می خواهند... چون درشهری كه همه در آن "می لنگند" به كسي كه "راست" راه می رود می خندند... به چیزی كه دل ندارد "دل نبند"... هرگز تمامت را برای کسی "رو نكن"… بگذار کمی "دست نيافتنی" باشی... آدم ها "تمامت" كه كنند، "رهايت" می كنند... و در آخر"خودت باش" "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆نذر تاجر ⚡️در زمان حضرت داوود علیه‌السلام زنی با سه قرص نان و سه کیلو جو، در کوچه به فقیری رسید. پس سه قرص نان را به فقیر داد و پیش خود گفت: جو را آرد می‌کنم و از آن نان تهیه می‌کنم. ⚡️جو را به سر گرفت؛ در کوچه بادی وزید و تمام جو او به زمین افتاد و باد آن را برد. زن تعجّب کرد، یعنی چه؟! آیا نتیجه این است؟! خدمت داوود پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمد و مطلب را به عرض رسانید. فرمود: «نزد فرزندم سلیمان برو تا حکمت آن را بگوید.» حضرت سلیمان علیه‌السلام هزار درهم به آن زن داد زن نزد داوود علیه‌السلام آمد و پاداش او را به عرض رسانید. ⚡️فرمود: «برو پولش را رد کن و بگو علّت این‌که جو را باد برد، چیست؟» نزد حضرت سلیمان علیه‌السلام آمد و طالب علّت شد. حضرت سلیمان علیه‌السلام فرشته‌ی موکّل باد را طلبید و از او پرسید. ⚡️فرشته عرض کرد: «تاجری که ثروت بسیار داشت، در بیابان وامانده و خوراکش تمام شد، با خدا نذر کرد که اگر غذایی از کسی به او برسد، یک‌سوم ثروت خود را به او بدهد، ما جو این زن را به او رساندیم، او نان درست کرد و خورد، بر او واجب شد به وطن خود برسد و به نذرش عمل کند.» ⚡️سلیمان علیه‌السلام آن تاجر را احضار کرد و تاجر اقرار کرد و زن هم حاضر شد و تاجر ثلث (یک‌سوّم) مالش را که معادل سه هزار و شصت دینار بود، به زن داد. 👈بعد حضرت داوود علیه‌السلام به فرزندش سلیمان علیه‌السلام فرمود: «ای فرزندم! کسی که می‌خواهد، با خدای کریم کند.» 📚(داستان‌ها و پندها، ج 8، ص 131 -وقایع الایام (صیام)، ص 234) "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🕊 شهید سلیمانی بعد از عزادارای 🍂 سفره گذاشتند یکی از خادمین نان ها را روی سفره می انداخت حاج قاسم جلو رفت و آهسته به او گفت:‌‌‌ این سفره، نان و میھمان، حرمت دارند ✋🏻 اگر نمی توانی خَم شوی و نان ها را روی سفره بگذاری، کار را به دیگری واگذار کن . "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
💕 قرار بود پارچه ی کت و شلواری اهدایی به مدرسه، میان شاگردان قرعه کشی شود . گفت تا هر کس نامش را روی کاغذ بنویسد تا قرعه کشی کنند وقتی نام حسن درآمد، خود آقا معلم هم شد چرا که حسن به تازگی یتیم شده و وضع مالی اش اصلا خوب نبود. وقتی معلم به کاغذ اسامی بچه ها نگاه کرد؛ روی همه ی آنها نوشته شده بود: حسن... ، کودکی هایمان را ازیادنبریم ..." ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ﻣﺴﺘﺤﻖ "ﺳﺘﺎﯾﺶ" ﺍﺳﺖ . ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺸﻨﺎﺱ . . ﻧﻪ ﺩﺭ ﮔﻔﺘﻦ ؛ ﺩﺭ ﮔﻔﺘﺎﺭ .. ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺍﺳﺘﻪ ﺍﻧﺪ ! "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65