💠در عرصه ی #فرهنگ بنده به معنای واقعی کلمه احساس نگرانی می کنم و حقیقتا دغدغه دارم.
این دغدغه از آن دغدغه هایی است که آدمی به خاطر آن، گاهی ممکن است نصف شب هم از خواب بیدار شود و به درگاه پروردگار تضرع کند. #حضرت_آقا 💙
#سید_علیرضا_مصطفوی🌹
زندگی اش شده بود #مسجد. همه کارش شده بود #کارفرهنگی.
می گفت: "اگر یک نفر از این بچه ها را با #خدا و #مسجد آشنا کنم برای من بس است."
حدیث معروف پیامبر به علی(ع) را می خواند: یاعلی اگر یک نفر به واسطه تو #هدایت شوداز آنچه آفتاب بر آن می تابد برتر است.
می گفتیم: "سید، اینقدر برای بچه ها کار نکن! اینقدر اردو و تفریح نبر! اگر مشکلی پیش بیاد پدر و مادر اینها رهایت نمی کنند."
می گفت: "اشکال نداره. خیلی از این بچه ها با آمدن به اردو و تفریح #مسجدی شدند. ما هم توکل می کنیم بر خدا و سعی می کنیم کارمان را درست انجام دهیم."
#کارفرهنگی🌸🍃
📕 همسفرشهدا، اثر گروه شهید هادی
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
📔 #بخوانید | #کتاب_شهدایی
📚 عنوان کتاب:برایم ماندنی نیست
🔻کتاب برایم ماندنی نیست یکی از کتابهای مجموعهٔ «مجاوران خورشید» است که به زندگی و وفات شهید «#سعید_محمودیان_عطا_آبادی» پرداخته است
✍ نویسنده:طیبه مزینانی
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
2.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #استوری | #شهید_صدرزاده
🔻آدم شجاع کیه؟!
آدم شجاع آدمیه که میترسه...
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
🔰 #شهیدانه | #مناجات
🔻خداوندا! این تو هستی که قلبم را ملامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایتت قرار دادی. خدایا! تو خود می دانی که همواره آماده بوده ام آنچه را که تو خود به من دادی، در راه عشقی که به راهت دارم، نثار کنم. اگر این نبود، آن هم خواست تو بود. پروردگارا! رفتن در دست تواست؛ من نمی دانم کجا و چه موقع خواهم رفت ولی می دانم که از تو باید بخواهم که مرا در رکاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده ات بجنگم تا به فیض شهادت برسم.
🌷#شهید_علی_صیاد_شیرازی🌷
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
7.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻شهدا نورند؛ شهدا مقدسند؛ همه مدیون شهداییم...
📍تقدس شهدا در نگاه حاج قاسم سلیمانی
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
حرف دل شهدا🌱
..قرارهامون یادتون نره. برای خدا کار کنید و به او توکل کنید ، مثل ما ..
#یادشهداباصلوات
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
15.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ عشق حضرت سید علی در دل روستایی های عزیز
♦️ #گروه_سرود_ولایت، دبستان عشایری
✅کانال#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم شهرستان آران و بیدگل💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
❤️ ای قامتِ بلندِ تو کوهِ غرورِ ما
♦️ای تکیه گاهِ مردمِ ایران، عصایِ تو
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
📚 روز شمار #انقلاب، #دفاع_مقدس و شهدا؛
____🎀🎀🎀🎀🎀_____
🗓 ( ۲۳ آبان ماه )
🌸🌼🌺🌸🌼🌺🌸🌼🌺
🖌۱• شهادت مدافع حرم مرتضی عبداللهی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۶ ه. ش)
🖌۲• شهادت مدافع حرم ایمان خزاعی نژاد (استان فارس، شهرستان جهرم) (۱۳۹۴ ه. ش)
🌷🪴🌻🌷🪴🌻🌷🪴🌻
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
🦋🦋🦋 🪶🪶🪶 🕊🕊🕊
#وصیت_شهید به مـن و تـو♥
#شـهـید_رضا_پناهی🌷
🕊 همه ما مدیون این رهبری وانقلاب هستیم وباید که این انقلاب را اقصی نقاط دنیا صادر کرده ومقدمه ظهور حضرت مهدی (عج) را فراهم آوریم
از غیبت وتهمت وافترا دوری کنید وهمه در یک صف آهنین برای خدا پیکار کنید وحالت جاذبه داشته باشید تا بتوانید افراد گمراه را به راه راست هدایت کنید، این گفته امام بزرگوارمان را که فرموده اند، وحدت کلمه داشته باشید، در عمل پیاده کرده وهمه به ریسمان الهی چنگ بزنید
📙خاطرات شهید در کتاب شیرین تر از عسل. اثر گروه شهید هادی.
🌷نثار روح پاک شهید رضا پناهی صلوات
❤️🧡💛💚💙💜🤍🤎
۱۰۴۲ روز ( ۲ سال و ۱۰ ماه و ۸ روز ) از آرام گرفتن کبوترهای خونین #خوشنام در سرزمین حماسه و ایثار گذشته است.
💐🌹🍀💐🌹🍀💐🌹🍀
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
📚 #کتاب
🤲 بسم رب الشهدا
🎬 #قسمت_دهم
🗓 چهار شنبه : ۲۳ آبان ماه ۱۴۰۳
🇮🇷#شهيد_حاج_اسماعیل_فرجوانی
📎🔻کتاب بی آرام
🌹 به روایت خانم زهرا امینی
🖌نوشته: فاطمه بهبودی
🔰ناشر:انتشارات سوره مهر
📎 امیر سه ساله بود که از گوشه و کنار به ما میگفتند بچه تنهاست و بهتر است برایش یک هم بازی بیاورید. فاطمه چهارساله ام نه می توانست حرف بزند نه تکان بخورد. خودم به او غذا میدادم و جایش را عوض میکردم. شیرین زبانی و کارهای بامزه پسرم من را برای بارداری سوم تشویق می کرد.
همچنان بیشتر روزهای عمر اسماعیل در جبهه میگذشت. گه گاه برایم نامه مینوشت و از دلتنگی بیرونم میکشید. قبل از عملیات والفجر هشت وقتی در منطقه فاو بودند، نامه ای برایم فرستاد. در نامه مثل همیشه، به من ابراز علاقه کرده و خواسته بود مواظب بچه ها باشم. آن نامه با کُناری (میوه درخت سدر) که از منطقه چیده و با کاغذ همراه کرده بود لطف دیگری داشت. بعد هم که برگشت لباسی عربی برایم آورده بود. گفتم «پسرعمه، این رو از کجا خریدی؟» تعریف کرد یکی از بچه ها پیدا کرده است. گفتم: «خب مال مردمه راضی نیستن.» گفت مسئله اش را پرسیده و چون غنیمت جنگی است ایرادی ندارد.
ماه رمضان ۱۳۶۵ بود و نزدیک وضع حملم. اسماعیل گفت: «برای زایمانت بریم اصفهان پیش مادرت باشی بهتره.» و من را در بیمارستان سعدی اصفهان بستری کرد که بیمارستانی خصوصی بود. چیزی به زبان نمی آورد؛ اما معلوم بود نگران است فرزند سوممان هم مثل فاطمه باشد. من اما خیالم راحت بود، میگفتم: «خدا رو شکر امیرم سالمه ان شاء الله این فرزندم هم مثل امیرم می شه. طفلک فاطمه م به خاطر موشک بارون اون طور شد.» بیستم تیرماه دخترم به دنیا آمد. اسماعیل نامش را معصومه گذاشت. بعد از زایمان پیش پزشکم رفته و گفته بود که فرزند اولمان معلول به دنیا آمده و می خواهم این دخترم از هر لحاظ چک و معاینه شود. چند دکتر بالای سر بچه ام آمدند و معاینه اش کردند. همه گفتند بچه تان سالم است. خیالمان که راحت شد من را از بیمارستان مرخص کرد. به خانه که برگشتیم باز هم اسماعیل آرام و قرار نداشت. مدام دوروبر معصومه می پلکید و او را وارسی میکرد. سومین روز تولد دخترم بود که گفت: «دختردایی یه چیزی بهت میگم ناراحت نشی!» گفتم: «چی می خوای بگی؟» گفت: «فکر کنم معصومه داره مثل فاطمه میشه.»
گفتم: «نه پسرعمه! فکر نمیکنم.»
- ملاج این بچه هم داره سفت میشه.
به سر دخترم دست کشیدم کمی سفت شده بود. دنیا روی سرم خراب شد. به مامان گفتم میخواهم حمام کنم. رفتم حمام و زدم زیر گریه. اسماعیل گفت: «نمیذاریم معصومه مثل فاطمه بشه. در حق فاطمه کوتاهی کردیم باید زودتر میبردیمش تهران تو که دست تنها بودی کسی هم نبود راهنماییمون کنه. برای معصومه هر کاری از دستم بربیاد انجام میدم تا بچه مون خوب بشه.»
از روز سوم تولد دخترم معصومه، ما توی بیمارستان و مطب دکترها بودیم. همان روز او را بردیم بیمارستان. پزشک سیتی اسکن نوشت. اصفهان آن دستگاه رادیولوژی به خصوص را نداشت. باید از بیمارستان های تهران وقت میگرفتیم. آنجا هم به قدری مجروح جنگی توی نوبت بودند که وقت به ما نمیرسید. یک پایمان تهران بود یک پایمان اصفهان. وقتی سیتی اسکن آماده شد، معصومه یک ماهه شده بود. او را پیش دکتر جاویدان بردیم. میگفتند بهترین پزشک مغز و اعصاب اصفهان است و میان مردم اسمی در کرده بود. پزشک جواب سیتی اسکن را دید و گفت: باید عمل بشه. وقتی یکی دو ماهه شد و یه کم جون گرفت بیاریدش. حاج خانم پیش دکتر پدرام رفت که نسبت فامیلی با حاجی آقا داشت. او گفت این فرزند پسرتان هم مثل دختر اولش عقب مانده است و نمی شود کاری برایش کرد. این عمل هم هیچ فایده ای ندارد. اما اسماعیل گفت: «دکتر تهران گفته این مشکل با عمل بر طرف میشه حالا که بیماری معصومه رو زود فهمیدیم عملش کنیم؛ ان شاء الله که خوب میشه.» انگار هر دو عذاب وجدان داشتیم و با این کار میخواستیم جلوی فاجعه را بگیریم.
دخترم معصومه، دوماهه بود که زیر تیغ جراحی رفت. سرش را از این گوش تا آن گوش شکافتند. دکتر میگفت بچه زیر عمل سه بار رفت و ما او را برگرداندیم. بعد از پانزده روز، معصومه را از بیمارستان مرخص کردند. میخواستیم برگردیم خانه خودمان. دکتر گفت: «بذارید ده پونزده روز از جراحی بگذره، فعلاً نباید زیاد تکونش بدید.» وقتی برگشتیم اهواز، معصومه سه ماهه شده بود. دکتر گفته بود سر ماه بچه را بیاورید برای معاینه.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
📕📔📓📒📙📘📗
✅ پايان قسمت دهم داستان زندگي
🔰 #شهيد_حاج_اسماعیل_فرجوانی
🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol