eitaa logo
🇮🇷شهدای گمنام و مدافعان حرم🇮🇷
353 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
96 فایل
💐حرم مطهر امام زادگان،هاشم ابن علی علیه السلام و فاطمه بنت العسکری سلام الله علیها،مرقد مطهر شهدای گمنام و مدافعان حرم💐 🌹ارتباط با ادمین🌹 📲 @mahmood_S64
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆«عبدالملک بدرالدین الحوثی»، رهبر انصارالله یمن: ♦️شنیدم تهدید کردن آمریکایی ها و اسرائیلی ها می خواهند رهبر ایران ترور و به ایران حمله کنند‼️ ♦️رهبر من آقا خامنه ای است، ای آمریکایی ها و اسرائیلی و رژیم اعراب!! بخواهید به رهبرم دست درازی کنید من و ملت یمن نابودتان می کنیم. و💐 📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
🌷 | 🔻این عملیات در منطقه‌ زاخو – دهوک‌ در عمق‌۳۰۰ کیلومتری‌ جبهه‌ شمالی‌ جنگ‌ و با هدف ضربه‌ به‌ مراکز پشتیبانی‌ و عقبه‌ دشمن‌ به صورت هجومی انجام شد. 🔹 ارگان‌های‌ عمل‌كننده : نیروهای‌ قرارگاه‌ رمضان‌ از سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامی‌ و معارضان‌ كرد عراقی اهداف‌ عملیات : ضربه‌ به‌ مراكز پشتیبانی‌ و عقبه‌ دشمن‌ 🔸 سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامی‌ با نزدیك‌ شدن‌ « اتحادیه‌ میهنی‌ كردستان‌ عراق » - به‌ رهبری‌ « جلال‌ طالبانی» - به‌ جمهوری‌ اسلامی‌ و در پی‌ تشكیل‌ قرارگاه‌ « رمضان » ، به‌ برنامه‌ریزی‌ حركت‌های‌ نامنظم‌ در داخل‌ خاك‌ عراق‌ پرداخت ▫️از طرفی همكاری‌ با این‌ اتحادیه‌ می‌توانست‌ در راستای‌ حركت‌ قرارگاه‌ رمضان‌ ، مفید و موثر باشد و در همین‌ رابطه‌ سلسله‌ عملیات ‌های‌ نامنظم‌ فتح‌ پایه‌ریزی‌ شد . در همین‌ راستا عملیات‌ « فتح ‌3 » در تاریخ ۲۴ آبان ماه‌ سال ‌1365 در جبهه‌ شمالی‌ به‌ اجرا درآمد . ▫️نیروهای‌ عمل‌ كننده‌ سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامی‌ با همكاری‌ معارضین‌ عراقی‌ و نفوذ به‌ عمق ‌300 كیلومتری‌ خاك‌ عراق‌ در منطقه‌ « زاخو – دهوك » درشمال‌ عراق ، ضمن‌ كشته‌ و زخمی‌ ساختن ‌500 تن‌ از نیروهای‌ عقبه‌ دشمن ، مقر لشكر 38 عراق‌ و شماری‌ تانك‌ و زره‌ پوش‌ و 20 خودروی نظامی‌ را منهدم‌ ساخته‌ و به‌ مراكز دولتی ، مخازن‌ سوخت ، گمرك‌ و ترمینال‌ بارگیری‌ نفت‌ زاخو ، مراكز نظامی‌ و دولتی‌ شهر « حی ‌صدام » عراق‌ و چند مركز دولتی‌ شهر « دهوك‌ « آسیب‌ كلی‌ وارد آورده‌ و یك‌ فروند چرخبال‌ را نیز ساقط‌ كردند . *** ▫️خلاصه گزارش عملیات : نام‌ عملیات : فتح‌ 3 نوع عملیات : نامنظم زمان‌ اجرا : ۲۴ آبان ماه‌ سال ‌1365 تلفات‌ دشمن‌ : 500 نفر كشته ، زخمی‌ و اسیر مكان‌ اجرا : منطقه‌ زاخو - دهوك‌ در عمق‌300 كیلومتری‌ جبهه‌ شمالی‌ جنگ‌ ✅ و💐 📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
🎨 | 🌷۲۴ آبان ماه سالروز عملیات فتح ۳ گرامی باد🌷 ✅ و💐 📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 شب جمعه ایام شهادت حضرت فاطمه (س) صلی الله علیک شب های جمعه فاطمه این لحظه کربلاست صلی الله علیک زهرا به سرزنان وسط شیب قتلگاه ست #️⃣ #️⃣ و💐 📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
1.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖 خوش نام تویی، گمنام منم ...💔 ✍ نام مادر سادات را که به زبان می آورد، بلافاصله می گفت “سلام الله علیها” یادم هست یکبار در ایام فاطمیه در زورخانه، مرشد شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا سلام الله علیها نمود ابراهیم همینطور که شنا می رفت، با صدای بلند شروع به گریه کرد ، لحظاتی بعد صدای او بلند تر شد و به هق هق افتاد طوری که برای دقایقی ورزش مختل شد و مرشد شعرش را عوض کرد. برادر شهیدم ...🌷🕊 و💐 📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
10.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀 فاطمیه 🏴 انگار نه انگار دیروز یکی خورد به دیوار 😭 انگار نه انگار دیروز یه زن رو زدن بین انظار😭 انگار نه انگار دیروز یه بچه شهید شد با مسمار😭 ‌ 🔹فرا رسیدن ایام فاطمیه محضر امام زمان ارواحنا فدا و همه شما عزیزان کانال تسلیت عرض میکنم 🏴 ✅ و💐 📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
📚 روز شمار ، و شهدا؛ ____🎀🎀🎀🎀🎀_____ 🗓 ( ۲۵ آبان ماه ) 🌸🌼🌺🌸🌼🌺🌸🌼🌺 🖌۱• درگذشت «ستارخان» مبارز آزادی خواه نهضت مشروطه، معروف به «سردار ملی» (۱۲۹۳ ه. ش) 🖌۲• ولادت شهید حسن ترک‌آبادی (استان اصفهان، شهرستان کاشان) (۱۳۳۹ ه. ش) 🖌۳• شهادت مدافعان سوسنگرد در نبرد با دشمن متجاوز بعثی (۱۳۵۹ ه. ش) 🖌۴• عملیات نامنظم ظفر ۳، در منطقه دربندیخان توسط سپاه (۱۳۶۶ ه. ش) 🌷🪴🌻🌷🪴🌻🌷🪴🌻 ✅ و💐 📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
🦋🦋🦋 🪶🪶🪶 🕊🕊🕊 💌| شهید بی تفاوتی را از خود دور کنید در مقابل حرف های منحرف بی تفاوت نباشید مردم کوفه نشوید و امام را تنها نگذارید... ❤️🧡💛💚💙💜🤍🤎 ۱۰۴۴ روز ( ۲ سال و ۱۰ ماه و ۱۰ روز ) از آرام گرفتن کبوترهای خونین در سرزمین حماسه و ایثار گذشته است. 💐🌹🍀💐🌹🍀💐🌹🍀 ✅ و💐 📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
📚 🤲 بسم رب الشهدا ‍ 🎬 🗓 جمعه : ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۳ 🇮🇷 ‍ 🔻کتاب بی آرام 🌹 به روایت خانم زهرا امینی 🖌نوشته: فاطمه بهبودی 🔰ناشر:انتشارات سوره مهر 📎 همه رفتن های قبلی اش را در ذهنم پایین و بالا می‌کردم می دیدم این دفعه حال عجیبی دارم که تا حالا نداشته ام. مثل ابر بهار اشک می ریختم. انگار دلش شکسته باشد، دست از شوخی برداشت. اشک های من را پاک کرد و به سر و صورتش مالید و گفت: «وای ... چه نعمتای خوبی!» بچه ها را بغل گرفت و بوسید. به صورت امیر نگاه کرد و گفت: بابا، دلم می خواد ادامه دهنده راه من باشی. وقتی داشت لباس می پوشید گفتم: «زود برمی‌گردی؟» گفت: آره. مامان رو ببینم برمی‌گردم، بعد باید ساکم رو بردارم و دیگه برم منطقه. تا از خانه بیرون رفت فکر کردم وقتی برمی‌گردد وقت ناهار است؛ غذایی بپزم که دوست دارد. خوراک میگو بارگذاشتم. بعد از یکی دو ساعت برگشت. حاج خانم آمد بالا و گفت: «زهرا، می دونی شوهرت برای چی من رو برده بیرون؟» گفتم: «نه» گفت: «من رو برده که باهام اتمام حجت کنه.» - برای چی؟ - نمی دونم والله . حرفای الکی می‌زنه، اگه من شهید شدم این کار رو بکن مامان اگه برنگشتم اون کار رو بکن مامان. چه حالا بمیریم چه صد سال دیگه، پس چه خوش که آدم با شهادت از دنیا بره! حرف ها را گوش نگرفتم. رو کردم به اسماعیل و گفتم: «پسرعمه، برات میگو درست کردم بیا بشین بخور» گفت: «حالا بذار دختر هفتاد هزار تومنی م رو بغل کنم، یه عکس بگیرم.» رفتند روی بام و دو سه تا عکس گرفتند. گفتم: «تو وضعیت من رو می بینی و داری ول می‌کنی می‌ری! باید سر ماه معصومه رو ببریم دکتر. تو که بری من چی کار کنم؟» گفت: «دختردایی، حالا مگه من شهید شدم. چرا شماها این طوری می‌کنید؟ خدا بزرگه.» گفتم: «اصلاً دلم نمی خواد این عملیات رو بری. دلم آشوبه.» سرش را گرداند طرفم: به خدا این عملیات آخره. قولت می‌دم دیگه هیچ عملیاتی نرم بمونم پیشت. مگه تو همین رو نمی خوای؟ سر تکان دادم. گفت: «دختردایی این عملیات خیلی مهمه. این رو برم؛ اگه دیدی من بیشتر از این عملیات رفتم هر چی خواستی بهم بگوا» همین که قول داد دلم قرص شد. صدای ماشینی توی کوچه پیچید. پرده پنجره را کنار کشیدم. پاترولی روبه روی خانه پارک کرد، گفت: بچه ها اومدن، من باید برم. گفتم: غذا درست کردم باید بخوری بعد بری.» گفت: «اونا به خاطر من تا دم در اومده‌ان. زشته اونا پشت در بمونن من بشینم اینجا غذا بخورم! گفتم می‌ریزم توی ظرف؛ ببر توی ماشین با بچه ها بخور گفت: نمیشه چند نفریم اصلاً به من نمی‌رسه!» گفتم: «باشه پس میریزم توی ظرف؛ روش می‌نویسم نصفش برای تو باقیش برای اونا. لب گزید این کار رو نکنیا! قولت میدم بخورم. غذا را با مقداری نان دادم دستش. چند تا میوه هم توی نایلون گذاشتم. بنا کردم به شستن ظرفها تا آن ها لقمه ای به دهان بگیرند، شستن ظرف ها تمام شد. می‌دانستم عجله دارد. چادر به سر انداختم. دست امیرم را در مشت گرفتم و معصومه را در بغل رفتم پایین. اسماعیل ظرف خالی را داد دستم. خیالم راحت شد که ناهار خورده است. روی امیر را بوسید. رو کرد به حاجی آقا و گفت: «بابا، من روی شما خیلی حساب می‌کنم. زن و بچه هام رو اول به خدا بعد به شما می سپارم. نذاری اذیت بشن! نذاری کم و کسری داشته باشن!» تا به در برسد، سه بار برگشت و برایمان دست تکان داد. هر بار هم لبخند قشنگی صورتش را چین می انداخت. در را که بست و رفت. حاج خانم رو کرد به حاجی آقا و گفت: «حاجی، خونه خراب شدیم. حاجی آقا گفت: باز نحسی؟ این حرفا چیه می زنی . حاج خانم گفت: «به خدا اسماعیل برنمی‌گرده. رفتنش رو ببین! اسماعیل کی این طوری می‌رفت؟ یه خداحافظ می‌گفت و در رو به هم می زد و می رفت.» اسماعیل رفت و بی قراری من شروع شد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌