✍ #دلتنگتم بابایی ..😔
هیچی نمیگم..
🌹وقتی اومدم پیشت
اگه میدونستی چقدر حرف
چقدر درد دل دارم
#چقدر #شکایت دارم از این و اون..
فکر میکنی اونموقع حوصله شنیدن همشو داری؟..
یا بازم میگی آروم باش ....
🌹بعدم #بغلم میکنی سرمو میچسبونی به سینه ات…
❣منو با ضربان دردناک قلبت آرومم میکنی
تا دیگه هیچی نگم..
باشه #بابا #ببخش منو..😔
مثل همیشه که میبخشیدیم…
❣دلم برای یه #درد دل ساده تنگ شده بود… . اینجا هم بهترین جا برای گفتن حرفهای نگفته دلم بود .
برای گفتن #کلمه #بابا دلم پر میکشه .
برای گفتن این کلمه اینجا بهترین جاست ..
#دلم بی نهایت برات #تنگ شده .
تو این مدت خیلی خوب یاد گرفتم تنها باشم .
تنهایی فکر کنم ... تنهایی نفس بکشم و تنهایی زندگی کنم .
خیلی سخته....😭
ولی بازم مجبورم برای دلخوشی داداشم لبخند بزنم...👦
خنده هامم همه از درده ........😞
من اگه میخندم مال آن است که بمانم زنده
خنده ام تلخ ترین قصه ی جانی سرد است
#خنده ام سرد ترین لحظه ی یک زندگی پر درد است,
#خنده ام مهر #غم است...
آخرین لحظه ی یک حالت و درد
وقت خندیدن من…
لب و دل ، چشم و وجودم همه دیدن دارد
لب پر از خنده ی ظاهر و دلم غرق غم و ماتم و درد..
خنده هایم همه مفهوم یکی بودن وتنهایی دستان من است
و #عجیب است که من #می خندم .....😔
#فرمانده_غریب_
#سوریه_تدمر_کوه_پالمیرا_
#شهادت_شب_قدر_
#عمه_سادات_
#ذاکر_اهل_بیت_ع_
#خلبان_غریب_
#صابرین
#جانباز
21/4/1394 ت ش
۱۵ شهریور ۱۳۹۷
۱۵ شهریور ۱۳۹۷
هر شب جمعه که دلتنگ زیارت میشوم
🌸
میروم در گوشه ای غرق عبادت میشوم
🌸
یا سلامی میدهم از بام خانه بر حرم
چون کبوتر راهیه صحن و سرایت میشوم
🌸
با دوبال حسرتم پر میكشم تا شهر عشق
🌸
تا که مهمان تو و گنبد طلایت میشوم
من کبوتر نیستم هستم کلاغی رو سیاه
🌸
گر بخواهی ام, غلام رو سیاهت میشوم
مثل عون و مثل عابس, مثل مسلم, مثل حر
🌸
گر دهی رخصت مرا, من هم فدایت میشوم
🌸
گر برات کربلایم را به دستانم دهی
جان زهرا تا قیامت وامدارت میشوم
🌸
چون قسم دادم تو را بر نام زهرا, مادرت
مطمئناً شامل لطف و عطایت میشوم...
🌸
#شب_زیارتی_ارباب
۱۵ شهریور ۱۳۹۷
:
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
#نماز_شب_آخر
مهدی از شناسایی ڪہ آمد نیمہ شب بود و خوابید . بچہ ها ڪہ برای نماز شب بیدار شده بودند او را صدا نڪردند چون میدانستند حسابی خستہ است .
اما او صبح ڪہ برای نماز بیدار شد با ناراحتی گفت مگر نگفتہ بودم مرا برای نماز شب بیدار ڪنید ؟
دلیلش را گفتند ، آه سردی ڪشید و گفت :
افسوس شب آخر عمرم ، نماز شبم قضا شد ۰۰۰
فردا شب مهدی هم بہ خیل شهیدان پیوست .
#شهید_مهدی_سامع
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
۱۵ شهریور ۱۳۹۷
💠
▪️ احمدرضا بیضائی
🌷يكى از بچه رزمنده هاى عراقى بعد از شهادت محمودرضا خودشو از سوريه رسونده بود تهران كه بياد تبريز. مجروح بود. تبريز كه اومد و بردمش سر خاك محمودرضا، پاشو اونجا دو سه بار زد زمين و بغضش تركيد و نشست. ميگفت: بهت گفته بودم ميام؛ ديدى اومدم....
۱۵ شهریور ۱۳۹۷
💠شهید محمودرضا بیضائی ؛
گمنام زیست و عاشق گمنامی بود.
اما در گمنامی کاری برای انقلاب و تاریخ کرد که، گویا تمام مسئولیت انقلاب بر دوش وی بود .
۱۵ شهریور ۱۳۹۷
خوندن داره
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
فک کن بری سوریه......
به همه بگی فردا میرم پیش بی بی...... بری تو صحن....... پرچم یا عباس............ سربند کلنا عباسک یا زینب....... بری تو حرم رو به روی ضریح....
دست تو بزاری رو قلبت با زبون بی زبونی بگی..
خانوم جات اینجاست اونجا چیکار میکنین...
بگی خانوم اجازه میدین برم دفاع کنم از حرمتون......
بعد............ یه پلاک.............. یه لباس ارتشی................ یه کلاشینکف............... یه کلت................ یه کلش............ یه بیابون............... بیابون ن بهشت............... پشتت يه گنبد...........
انگار خانوم داره نگات میکنه......
خانوم نگات میکنه...........
حس میکنی کنارته...............
بهت :افتخار میکنه بهت لبخند میزنه......
یه نگاه به پشت سرت به پرچم یا عباس میندازی
میگی ارباب تا اسم شما رو گنبد هست.......
مگه کسی میتونه به حرم چپ نگاه کنه..
خم شی بند پوتینتو سفت میکنی....
سربندتو سفت میکنی... کلشتو سفت میچسبی...
کلشتو میگیری میگی یا عباس.......
بعد از اینکه چندتا داعشی حرومی رو به هلاکت رسوندی
ببینی یه ضربه خورده به قلبت........... قلبت شروع میکنه به سوختن.....
از خون دستت میفهمی مجروح شدی....
میگی بی بی ببخشید شرمندم......
دیگه توان ندارم........
دوستات جمع شن دورت نفسات به شمارش میوفته
چشمات تار ميبینه..........
بی بی بیاد بالا سرت برا شفاعت........
خون زیادی ازت رفته....... .
دوستات پاهاتو بلند کنن تا خون به مغزت برسه... اما ميگی پاهامو بذارین زمین سرمو بلند کنین...
بی بی اومده میخوام بهش سلام بدم......
چند دقیقه بعد چشماتو ببندی.......
چند روز بعد به خانوادت خبر بدن شهید شدی.......
عجب رویایی.......
#اللهمالرزقنا شهادت فی سبیلک بحق بی بی زینب
۱۵ شهریور ۱۳۹۷
❣←ماسینہ زدیم بی صدا باریدن
❣←از هرچه ڪه دم زدیم آنها دیدن
❣←ما مدعیان صف اول بودیم
❣←از آخر مجلس شهدا را چیدن
پنج شنبه است با فاتحه و صلوات یادی از شهدا کنیم
۱۵ شهریور ۱۳۹۷
#شهدا خیلــــــــی ها را صــــــــدا میزنند
امـّـــا
تنها #عده_ای_میشنوند !
#گــام_به_گـــام_عـملی_و_مستند_دوستی_و_انس_با_روح_یک_شهید
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹همـــمون میدونیم شهید زنـــدست و به انـــقلابی که به ثمر رســونده, سر میزنه و مدام اونو از گـــزند خطرات و تهــدیدات حفظ میکنه.
🌹حـــالا تصور کنیم یا یکی از شهدا بتـــــونیم رابطـه دوســتی - عــاطفی برقرار کنیم.... فکر میکنین چه اتفاقی میفته !؟
🌹روح شهید با روح شما رفیق و همراه میشه.
🌹 از فردا حضور شهید رو همیشه کنار خودتون احساس میکنید چون روح شما همیشه همراهتونه !
🌹 در طول روز هواتونو داره ( موقع درس خوندن, نماز و انجام طاعات, غذا خوردن, مسجد رفتن, گردش و همه فعالیته ها.... )
🌹 براتون مدام دعا میکنه چون شهدا فوق العاده رفیق باز بودن و هستند !
🌹 نه تنها برای نماز صبح که بعد از مدتی برای خوندن نماز شب هایی باصفا بیدارتون میکنن.
🌹 در هر مرحله از زندگی که چند گزینه انتخاب داشته باشید, به راحتی گزینه اصلح رو نشونتون میدن.
🌹 لذت بندگی, عبادت, طاعت و معنویت رو به دوست خودشون خواهند چشاند.
🌹برای جوونهای در آستانه ازدواج, یه همسر خوب پیدا میکنن. یه دختر خانم یا آقا پسر خوب که اتفاقا اونم به شهید شما ارادت داره !!!
🌹حالا به این مثلث فکر کنین :
🌹و در نهایت و اوج این رابطه این مثلث شکل خواهد گرفت :
شما + دوست شهید شما + خــداااااا
۱۵ شهریور ۱۳۹۷
دلگير ڪه شدے از زمانہ،
تعطیل ڪن زندگے را،
برس بہ داد ِدلَت
حرم اگر راه نیافتے، شـہدا هستند
گلزارشان میشود مأمنے براے دلت
📎رفاقت باشهدا دو طرفست.
۱۵ شهریور ۱۳۹۷
سلام برشهدای مدافع حرم:
گل پونه ...
نه ... خوابم نمی برد.خیلی وقت است که چشم های بابا ندیده ام روی هم نمی رود
بچه که بودم وقتی خوابم نمی برد بابا جون می گفت : ستاره ها را بشمار ... و من به جای ستاره ها
روزهای نبودنت را می شمردم
راستی بابا، سه سال نبودنت یعنی چند روز ؟؟
مادر که می گوید: یک قرن ...
باباسه سال است که هر وقت می گویند: نام پدر ؟ صدای سوختن دلم را می شنوم ...
بابا مادر هنوز فکر می کند که تو می آیی ...
هر سال اربعین دنبال تو میگردم و خودش خانه را آماده می کند برای آمدنت ...
بابا مادر برای روز تولدم شمع خرید
و من سه سال بی بابایی ام را فوت کردم
بابا من دلم تو را می خواهد ...
عزیز جون می گفت: همیشه بابا دوست داشت موهایت راببافدو حالا که چند تار موی سپیدم را می بیند
بغضش می گیرد و می گوید : ننه جان اگر بابا ببیند غصه می خورد
من هم میان گریه هایم می خندم و می گویم: عزیز جان بگذار غصه بخورد... چقدر بي انصاف است این پسر تو
😭😭😭😭😭
۱۵ شهریور ۱۳۹۷
۱۵ شهریور ۱۳۹۷