eitaa logo
کف خیابان🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
11.8هزار ویدیو
60 فایل
تاریخ ساخت کانال:97/1/11 به یاد رفیق شهیدم کانال وقف شهید محمودرضابیضائی مبارزه با فتنه ارتباط با خادم کانال 👈🏽 @Mojahd12
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴🌴💐💐🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴💐 🕊 💐🌴🌴🌴 🌴🌴💐 🕊🕊 💐🌴🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 💐🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊 💐🌴 🌴🌴 🌴🌴 مثلاً از جبهه زنگ می‌زدند، اوضاع تحصیلی من را از مدرسه می‌پرسیدند. در دوره دبستان در یکی از درس‌ها ضعیف بودم و مدیرم مرا صدا کرد گفت: پدرت زنگ زده و ما گفتیم تو در این درس ضعیف هستی. بابا بلافاصله از جبهه یک معلم خصوصی برای من هماهنگ کردند. یا در مشکلات پزشکی، ایشان همه امور را هماهنگ می‌کردند. خصوصاً مادرم که دغدغه‌های خواهرم را داشت، پدر سعی می‌کرد همه امور پزشکی را هماهنگ کند و برنامه اش را برای مادرم تنظیم می‌کرد. بابا در مسائل مذهبی خیلی مستقیم دخالت نمی‌کردند. مثلاً تا پنجم دبستان من را در انتخاب نوع پوششم که چادر باشد یا مقنعه آزاد گذاشتند. حتی یادم نمی‌آید که از چه زمانی مقنعه سر کردم؛ فقط می‌دانم قبل از دبستان بود و خیلی هم روی آن حساسیت داشتم. اگر نامحرم خانه‌مان بود، با مقنعه می‌خوابیدم؛ ولی کسی مرا زور نکرده بود. تا پنجم دبستان که آزاد بودم با همان مقنعه و مانتو باشم، بعد از آن هم به مدرسه مذهبی رفتم و در آن شرایط به سمت چادر کشیده شدم. در بحث نماز هم تعلل‌هایی داشتم و نمازهایم خیلی منظم نبود، ولی بابا هر وقت این تعللات مرا می‌دیدند، صرفاً گوش‌زد می‌کردند که نخواندن نماز چه عواقبی دارد. هیچ‌وقت نمی‌گفتند برو نمازت را بخوان. ولی بابا را خیلی دوست داشتم و همین که احساس می‌کردم ایشان از نکته‌ای مکدر است، تمام سعی‌ام را می‌کردم راضی‌شان کنم. با همین موارد شروع شد و به لطف خدا در وجودمان نهادینه شد. من اولین فرزندشان بودم که می‌خواستم ازدواج کنم و ایشان تجربه‌ای در این زمینه نداشتند، از کارشناس تربیتی مشورت گرفتند؛ از لحظه صحبت کردن و تحقیقات تا ازدواج من. موشکافی ایشان آنقدر جالب بود که همسر من می‌گوید اگر می‌خواستم در یک وزارتخانه استخدام شوم، برایم راحت‌تر بود. همه چیز را چک می‌کردند؛ حتی اینکه من چگونه برخورد کنم، نحوه حجاب من چطور باشد، چه مباحثی را مطرح کنم، من بیشتر حرف بزنم یا اجازه بدهم فرد مقابل صحبت کند، و ریز به ریزش را چک می‌کردم با ایشان. البته تا زمانی که پدرم تمام تحقیقات را انجام نداده بودند و ایشان را تأیید نکرده بودند، من با همسرم صحبت نکردم. آن زمان من در آستانه کنکور بودم و نمی‌خواستند ذهن من را مغشوش کنند، بعد از 3- 4 ماه که ایشان بررسی‌های لازم را کردند و از نظرشان همسرم صلاحیت لازم را داشت، به من اطلاع دادند. یک متن 4 و 5 صفحه‌ای برایم نوشتند که من برای ازدواج تو هر چه وظیفه پدری‌ام بود، انجام دادم. این فرد این مشخصات را دارد، تحصیلاتش فلان است؛ حتی رفته بودند دانشگاه همسرم ریزنمراتشان را هم درآورده بودند و هرچه که فکر می‌کردند می‌تواند در انتخاب بهتر به من کمک کند، انجام داده بودند. دست آخر هم گفتند من مسئولیتم را انجام دادم و از نظر من مشکلی نیست و اگر قرار شد ایشان بیایند، نگرانی از جانب وضعیت اخلاقی و روحی روانی ایشان نداشته باش و فقط شما باید از لحاظ ظاهری بپسندید. به همین خاطر هم همسر من اولین فرد و آخرین فردی بود که برای خواستگاری به منزل ما آمد و شکر خدا ازدواج خوبی هم داشتیم و می‌توانم بگویم همسرم بهترین میراثی بود که خداوند به وسیله پدرم به من داد. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴 🌴🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴🌴🌴💐💐🕊💐🌴 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴🌴💐💐🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴💐 🕊 💐🌴🌴🌴 🌴🌴💐 🕊🕊 💐🌴🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 💐🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊 💐🌴 🌴🌴 🌴🌴 یک نکته بارز در رفتار ایشان با من این بود که اگر نکته‌ای به ذهنشان می‌رسید، هیچ‌وقت مستقیم و در حضور جمع تذکر نمی‌دادند. اگر دلخوری داشتند به من می‌گفتند مریم ساعت 5 صبح جلسه داریم. وقتی این را می‌گفتند می‌فهمیدم که خطایی از من سر زده، که دلخورشان کرده است. صبح هم تذکرشان را یا مکتوب یا شفاهی به من می‌دادند. آن اولتیماتوم و تذکر که می‌دادند برایم خیلی مهم و جدی بود و سعی می‌کردم حتماً راعایت کنم. این خیلی جالب بود؛ یعنی خیلی خودشان را خرج نمی‌کردند که در هر زمان و مکانی نکاتی که به ذهنشان می‌رسد را بگویند. یک جاهایی هم در عین حال که خیلی باب میلشان نبود، خودداری می‌کردند؛ مثلاً دوست داشتند ما سحرخیز باشیم، مثل خودشان همیشه ورزش کنیم و...، به ما می‌گفتند، ولی می‌دیدند خیلی از پس ما بر نمی‌آیند، نا امید می‌شدند و از خیرش می‌گذشتند. بابا خیلی دوست داشتند نماز اول وقت در خانه خوانده شود. وقتی مشغله کاریشان کمتر بود از اداره زنگ می‌زدند که بچه‌ها من دارم میام برای نماز آماده باشید یا وقتی نشسته بودیم فیلم نگاه می‌کردیم وسط فیلم بلند می‌شدند، نماز بخوانند. ما وقتی رفتار ایشان را می‌دیدیم، از خودمان خجالت می‌کشیدیم بلند نشویم. اینها هم برای ما الگو بود و هم ما را متذکر می‌کرد به وظایفی که داریم. ایشان احترام زیادی به مادرم می‌گذاشتند. خواهرم عقب‌مانده ذهنی است و همه زحمت‌های او به دوش مادر است. به همین خاطر هم پدر همیشه سعی می‌کردند کارها و زحماتشان گردن مادر نیفتد. مادرم می‌گفتند: اوایل ازدواجمان یکبار آمدم لباس‌های پدر را بشویم، ایشان ناراحت شدند و گفتند بگذارید کارهای شخصی‌ام را خودم انجام می‌دهم و واقعاً هم همین‌گونه بود. من خودم شاهد بودم که وقتی ایشان با تمام خستگی منزل می‌آمدند، منتظر نمی‌شدند که ما برایشان چای بریزیم یا بخواهند پا روی پا بیندازند و دستور بدهند. خودشان چای می‌ریختند. که حتی مادربزرگم از زن‌های قدیمی‌ بودند که به مردها خیلی احترام می‌گذاشتند، ناراحت می‌شدند و به مادرم می‌گفتند شوهرت خسته از راه رسیده، خودش برود چای بریزد؟ که مادرم می‌گفتند: خودش دوست دارد. یا می‌بیند من کار دارم، خودش چای می‌ریزد. واقعاً می‌توانم بگویم به شخصه خیلی دوست داشتم ایشان در خانواده درخواست کنند و ما انجام بدهیم. لباس‌هایشان را همیشه خودشان اُتو می‌کردند، یا زمانی که من بزرگ‌تر شده بودم من برایشان اُتو می‌کردم؛ ولی به مادرم اجازه نمی‌دادند این کار را بکنند و می‌گفتند: شما دیگر زحمت بچه‌ها به گردنتان است. یا در مهمانداری خیلی مراعات می‌کردند که مادر اذیت نشوند. سعی می‌کردند همکاری کنند یا اگر نمی‌توانستند، غذا از بیرون تهیه می‌کردند. بعد از جنگ اگر جمعه‌ها منزل بودند، در تمیز کردن آشپزخانه و پله‌ها کمک می‌کردند. این جزو برنامه ثابتشان بود که هر وقت جمعه‌ها خانه بودند، یک لباس کهنه نظامی ‌می‌پوشیدند و چفیه دور صورتشان می‌پیچیدند و کار می‌کردند. اگر کسی ایشان را می‌دید باورش نمی‌شد که این همان آدم نظامی‌است که صبح‌ها این همه آدم برایش احترام نظامی‌می‌گذارند. پدر با آن همه مشغله، عضو انجمن اولیا و مربیان فعال مدرسه همه ما بود. هر زمان هم که این کارها را می‌کردند، قبلش وضو می‌گرفتند و دو رکعت نماز می‌خواندند. ما می‌گفتیم تمیزکردن آشپرخانه که وضو ندارد، می‌گفتند من این کار را می‌کنم که رنگ و و بوی الهی داشته باشد و خالص برای خدا باشد، فکر نکنید برای شما انجام می‌دهم. یعنی به واقع ایشان تا جایی که می‌توانستند و حضور داشتند، آنچه که فکر می‌کردند وظیفه‌شان است انجام می‌دادند. در زمانی که هر چهارتایمان محصل بودیم، پدر با آن همه مشغله، عضو انجمن اولیا و مربیان فعال مدرسه همه ما بودند. من احساس می‌کنم حضور پدر شاید کمی‌ نبود، اما خیلی کیفی و مؤثر بود. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴 🌴🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴🌴🌴💐💐🕊💐🌴 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴🌴💐💐🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴💐 🕊 💐🌴🌴🌴 🌴🌴💐 🕊🕊 💐🌴🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 💐🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊 💐🌴 🌴🌴 🌴🌴 (شهید صیاد شیرازی در سن ۲۵ سالگی زمانیکه افسرجوانی بودند به خواستگاری دخترعمو مکرمه خویش رفتند.) عمویم برای این که سختی زندگی با یک فرد نظامی را به من تذکر بدهند، گفت: زندگی با یک سرباز سخته. آن هم فردی مثل علی که زندگی ساده ای داره. اما برای پدرم، پاکی و نجابت داماد آینده اش مهم بود نه تأمین رفاه من؛ همان چیزی که در وجود علی بود، و همین هم بود که پدرم از بین همه ی خواستگارها با علی بیشتر موافق بود. علاوه بر این ها، تقوایی در وجود علی بود که تشخیص آن برای دخترها به سادگی امکان پذیر بود؛ آخر او، به هیچ دختری نگاه نمی کرد. این تقواو پاکی و نجابت را در آن دوران که واقعاً گوهر کمیابی بود. پدرم نیز به خوبی در جای جای زندگی پسر برادرش دیده بود. از همان روزی که به قول معروف«بله» را گفتم، احساس کردم وارد مرحله ی جدیدی از زندگی می شوم که رشد معنوی، اخلاص و ایمان، حرف اول را می زند. هر چه از ازدواج مان می گذشت، این حقیقت برایم روشن و روشن تر می شد و با پیروزی انقلاب، به اوج خود رسید. نماز شب اش ترک نمی شد، هر روز صبح دعای عهد می خواند و آرزوی بزرگش این بود که سرباز امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف) باشد. حضرت امام خمینی(رحمت الله علیه) دستورات ده گانه ای را برای خودسازی داده بودند که روزه ی دوشنبه و پنجشنبه یکی از آن ها بود و علی تا آخرین روزحیات پر برکت اش مقید به انجام آن بود. معتقد بود اگر وضو گرفتی و نماز حاجت نخواندی، به خودت جفا کردی. به بچه ها توصیه می کرد هرکاری را که با وضو انجام دهید، برای رضای خداوند است و هر بار که با تجدید وضو می کرد، می گفت «این وضوی تازه، نماز خواندن داره». 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴 🌴🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴🌴🌴💐💐🕊💐🌴 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
عشق مانند نمازی است که بعداز نیت نادرست است نگاهی به چپ و راست کنی 🌺🌺شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
توبستی چشمت دنیا پراز تیتراژ پایان شد جهان یک فیلم کوتاه بود که از چشم تو اکران شد شهید آقا محمودرضا بیضائی
هدایت شده از قم خبر
🍃🌹| #سفر_عشق_در_۲۰_سالگے کنار اسمش نوشته بودند طلبۀ دانشجوی شهید محمدرضا دهقان امیری... جوانی که در 20 سالگی شهید مدافع حریم اسلام شد ... عدد سن و سالش ما را بیاد جوانهای دوران دفاع مقدس می انداخت با این تفاوت که این روزها گرفتن برگۀ اعزام به جبهه کار ساده‌ای نیست........ 🔺خواندن ادامه مطلب در کانال #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری👇 http://eitaa.com/joinchat/3835625474C3f8ed38c35
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴🌴💐💐🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴💐 🕊 💐🌴🌴🌴 🌴🌴💐 🕊🕊 💐🌴🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 💐🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊 💐🌴 🌴🌴 🌴🌴 رابطه بنده و ديگر فرزندان با پدر، کاملا صميمانه و جدای از رابطه پدر و فرزندی، حالات دوستی نيز بين ما برقرار بود. شهيد صياد در منزل وقت خود را تنظيم و سعی می کرد وقت کمی که برای منزل داشت (به دليل مشغله های کاری) را به گونه ای با کيفيت کند، تا به نيازمندی های ما توجه شود. در درس ها به من کمک می کرد، به خصوص در زبان و رياضی. پيشرفت فرزندان در همه زمينه ها علمی و معنوی برايش مهم بود. روحيه نظامی گری، که به هر حال افراد ارتشی دارند را به عنوان امر و نهی کردن، اصلا در خانه نداشت. من از پيشرفت پدرم در مسائل نظامی و گرفتن درجه های بالاترخوشحال می شدم، ولی می ديدم که او بيشتر به دنبال درجات معنوی است. درجه نظامی را نيز دنبال می کرد تا بتواند خدمت موثرتری انجام دهد. وقتی حکم سرلشگری را گرفتند به من گفتند: "الان خيلی بايد مراقب باشم. اين حکم مسووليت را سنگين تر کرده است، نبايدبه گونه ای خوشحال شوم که جلوی خدمت من را بگيرد. می ديدم مادر و بابا چقدر به يکديگر علاقمند بودند و روابط صميمی داشتند. مادر در سختی ها همکار و همفکر بود، تا مشکلات برای پدر تسهيل شود. رهبر فرزانه انقلاب در ديداری که با مادرم داشتند، به مادر ما فرمودند: شما در تمام مجاهدتهای شهيد صياد سهيم هستيد و جايگاه خوبی داريد. حضرت آقا هميشه در مورد پدرم می فرمايند که شهيد صياد در کارها جدی بود. فعال بود و در کارها نظم داشتند. به حقيقت تجلی شعار همت و کار مضاعف را می شد در آن زمان، در او ديد. می ديدم که چقدر با برنامه ريزی کارهای خود را انجام می دهد. اين نشان دهنده علاقه به پيگيری امور در پدرم بود. می خواست خروجی کارش تميز و عالی باشد. بعضی از خصوصيات نظامی پدر در برخورد با ما نيز لازم بود. به عنوان مثال، در روزهای جمعه می گفت : روز تعطيل است، ولی برای همين روز نيز برنامه داشته باشيد. اگر می خواهيد ورزش کنيد، بنويسيد ورزش يا اگر می خواهيد نماز جمعه برويد، در برنامه بنويسيد نماز جمعه. خودش تمايل داشت برنامه را کتبی يادداشت کند. هميشه ما را به برنامه ريزی توصيه می کرد. عصبانيت سو از ايشان نديدم، ولی گاهی متناسب با رساندن پيام يا نصيحتی، از او نهيب و تندی می ديديم. بالاخره در سن آن زمان بنده نياز بود، برخی حرف ها را با جديت گفت. اهل گذشت بود. بيشتر ما را راهنمايی می کرد و دوستانه تذکر می داد. برخورد تند و بدی نداشت. خطاهای ما را می گفت، تا اصلاح و پلی شود، برای رشد ما. اين برخورد پدر ما را به سمت صحيح سوق می داد. شخصيت نظامی، اخلاق و ولايت مداری پدرم برايم درس بزرگی بود. مجاهدت، تلاش، رابطه عميق با خداوند، نماز شب های او و عشق و علاقه به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف)، می تواند برای هر کسی درس باشد. برای شناساندن چنين افرادی نياز به پژوهش و تحقيق است. البته خودم در پژوهشگاه مطالعات علوم و معارف جنگ، مسووليت همين کار را به عهده دارم. جمله مقام معظم رهبری در مورد شهيد صياد را تکرار می کنم که فرمودند: "سرزمين های داغ خوزستان و گردنه های برافراشته کردستان، سالها شاهد آمادگی و فداکاری اين انسان پاک نهاد، مصمم و شجاع بوده و جبهه های دفاع مقدس صدها خاطره از رشادت و از خود گذشتگی او حفظ کرده است." اين صدها خاطره از همان مواردی است که می شود بر روی آن توجه و تدبر کرد. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴 🌴🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴🌴🌴💐💐🕊💐🌴 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴🌴💐💐🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴💐 🕊 💐🌴🌴🌴 🌴🌴💐 🕊🕊 💐🌴🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 💐🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊 💐🌴 🌴🌴 🌴🌴 اين حس هميشه همراهم بود. شور و حرارتی که در پدر می ديدم، نشان می داد که علاقه مند و عاشق رسيدن به شهادت است. ياد شهيدان در او هميشه زنده بود. شهادت برای پدرم افتخار بزرگی محسوب می شد. مقام معظم رهبری در مورد امير سپهبد شهيد صياد فرمودند: صياد شايسته شهادت بود. مواردی که مجروح می شد و به منزل می آمد. با همان سن کم متوجه می شدم که مجددا با همان مجروحيت به جبهه باز می گردد. چيزی که خودش می گفت و جراحات نشان می داد حدود 70 درصد جانباز بود، ولی هيچ جا بيان نمی کرد. صبح ۲۱ فروردين سال ۱۳۷۸، صبح ساعت ۶:۳۰ به من گفت: من ماشين را می آورم بيرون، تو در پارکينگ را ببند و برادرت را خبر کن، تا در مسير محل کار شما را نيز به مدرسه برسانم. در همين فاصله که داشتم در پارکينگ را می بستم، ديدم فردی ناشناس با لباس رفتگری نزديک ماشين شد و نامه ای را به پدر داد و او شروع به مطالعه نامه کرد. در همين فاصله با يک کلت کمری چند تير به سمت صورت امير صياد شليک و بلافاصله فرار کرد. آن زمان سن من خيلی کمتر بود و فکر کنيد تمام اين صحنه را ديدم. همسايه ها آمدند و پدرم را به بيمارستان رسانديم، که مشخص شد در همان لحظه ترور به شهادت رسيده اند. به حقيقت شهيد صياد فردی خاکی و با مردم بسيار صميمی و راحت بود. مواردی که همراه او به ماموريت می رفتم، برخی از مسوولان محل ماموريت پدر، می خواستند تشريفاتی را فراهم کنند، به شدت مخالفت می کرد. حتی در نماز جمعه اين امکان فراهم بود که در قسمت جلو بنشيند، ولی هميشه به همراه خانواده در بين مردم می نشست. کيفيت شهادت او نشان دهنده اين مطلب است. سخنرانی از شهيد صياد به خاطر دارم که به استناد حرف حضرت امام(رحمت الله علیه) گفتند: اگر برای اين انقلاب جانها داده شود و خون ها ريخته شود، باز هم کم است. اين حرف پدرم است. علاوه بر ولايت مداری شهیدصیاد که در حوزه شرعی و نظامی وجود داشت، رابطه حضرت آقا با پدرم رابطه ای دوستانه و رفاقتی بود. در مراسم عروسی خواهرم، حضرت آقا لطف کردند و خطبه عقد خواهرم را خواندند. اوج علاقه را می شود در اين مسأله ديد که مقام معظم رهبری، متواضعانه بر پيکر شهيد صياد بوسه زدند. پدر من زمينه عشق و ارادت نسبت به ولايت را در ما تقويت کرد. علاقه شخصی و آموزه های پدر باعث شدلحظه تشييع شهيد؛ اولين ديدار شخص من با حضرت آقا بود. عشق شخصی خودم به وجود حضرت آقا و ولايت در آن حرکت تجلی پيدا کرد. ظاهر و باطن ارادت خود را نسبت به ايشان ابراز کردم. ۸۸_بود باز هم درخط ولايت بود؛ ولايت در اين ماجرا تاکيد بر بصيرت داشتند. در مساله فتنه اخير نيز مطمئنا اطاعت از ولايت می کرد. بايد در اين ماجراها به ولايت متوسل تا هدايت شويم. ما از شخصيت اعلايی مثل مقام معظم رهبری اطاعت می کنيم، پدرم نيز تابع محض ولايت بود. اگر جوان ها و مسوولان ما بصيرت خود را تقويت کنند، در مقابل فتنه ها مقاوم می شوند. پدر بزرگ بنده ارتشی بود و همين زمينه ساز شد. البته علاقه شخصی پدرم نيز به نظامی شدن بود. خودش می گفت: دوست دارم دوره های لازم نظامی گری را طی کنم. در کتابی که جناب سرهنگ اسدی از دوستان پدرم نوشته، جوانی شهيد صياد را به صورت کامل بيان کرده. کتاب ارزشمندی که مجموع خاطرات خود شهيد و مشاهدات سرهنگ اسدی است. برای مثال؛ خاطرات سفر آمريکا به جهت آموزش و اتفاقاتی که برای او رخ داد در اين کتاب آمده. در کل جوانی فعالیت داشته. در حوزه علمی، ورزش، روحی و اخلاقی هميشه فعال بود. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴 🌴🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴🌴🌴💐💐🕊💐🌴 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
آن#امیر سرفراز راه دین آن#دلاور عرصه فتح المبین آنکه#صیادشهادت بود رفت رهرو راه#ولایت بود رفت 🌺🌺شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴🌴💐💐🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴💐 🕊 💐🌴🌴🌴 🌴🌴💐 🕊🕊 💐🌴🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 💐🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊 💐🌴 🌴🌴 🌴🌴 خاطرات بسیار زیادی از برادرم داشتم، به طور مثال سال 71 سرباز بودم و برادرم به مشهد آمده بود و من به او گفتم: که از خدمت سربازی معافم کنید، و او به من گفت: مشکلی داری؟ و من گفتم نه، و او در پاسخ گفت: چرا باید معاف کنم؟! من موقعیت شغلی اش را عنوان کردم که باز او در پاسخ به من گفت: خداوند به من توفیق خدمتی داده که عدالت را رعایت کنم پس چطور برای برادرم این کار ناپسند را بکنم؟ و من با وجود این همه سفارش و درخواست در مرز افغانستان خدمت کردم و من به این نتیجه رسیدم که اگر به برادرم نمی‌گفتم در جای بهتری خدمت می‌کردم. همیشه به همگان توصیه می‌کرد که نماز اول وقت را فراموش نکنید، حتی در زمانی که سوار قطار و در دل کویر بود با شنیدن صدای اذان قطار را متوقف کرده و در صحرای داغ و سوزناک کویر نماز اول وقت را اقامه می‌کند. همیشه به مادرم می‌گفت: که دعا کنید من شهید شوم و مادرم این کار را نکرد، در صورتی که علی معتقد بود که خوشنودی خدا در این راه است. برادرم خصوصیت های بسیار زیادی داشت اما بارزترین آنها نظم در کارها بود، ترتیب و برنامه ریزی در کارهایش بسیار فراتر از آن چیزی بود که تصور می‌کردیم و کاری نبود که به کسی قول بدهد و آن را انجام ندهد. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴 🌴🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴🌴🌴💐💐🕊💐🌴 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
دانه ی تسبیح من مانوس با نام رضاست از همه اذکار عالم "یا رضا جان" بهتر است
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 یاحضــرتِ ! به وقت ِ ، همیشـه است ... میـلادِ شاهِ انیس النفـوس ، 🌹🍃 حضرت ِ شمس الشموس ، 🌹🍃 خســروِ اقلیمِ طوس ... 🌹🍃 بر ِ پنجره فولادش ، 🌹🍃 بر دلبسته گان ِ ضــریحش ، 🌹🍃 بر ِراستینش ... 🌹🍃 بر ها ، 🌹🍃 و و 🌹🍃 بر ها ، 🌹🍃 مبــــــــــــــارک باد ... 🌹🍃