༻﷽༺
#سـلام_اربـابـم✋
اے دیدنٺ، بهانہ ترین خواهش دلم
فڪرے بڪن براےمن و آتش دلم
#دسٺ #ادب بہ سینہے بےتاب مےزنم
#صبحٺ #بخیر حضرٺ آرامش دلم
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله
#چشم_خود_را_باز_ڪردم🌞
#ابتدا_گفتم_حسین❤️
🍃🌸
@Shahid_ahmadali
🍃🌸
خیلی سخته!
برای اون که
مونده و
رفیقش
پـریده...
#شهیداحمدکاظمی
#شهیدزنده قاسم سلیمانی
🍃🌸
@shahid_AhmadAli
🍃🌸
هرنفس بوی سیب می آید
از مسیر شلمچه این شبها
زنده شد یاد #کربلای_پنج
یاد سربندهای #یا_زهرا
هرکسی پهلویش که ترکش خورد
گفت یافاطمه زپا افتاد
به گمانم که لحظهی آخر
روی دامان مادرش جان داد
#عملیات_کربلای_۵ در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ با رمز #یا_زهرا (س) در محور #شلمچه_کانال_ماهی با ۱۵ روز فاصله در پی #عملیات_کربلای_۴ انجام شد.
#یاد_و_خاطره_شهدای_گرانقدر_در_عملیات_کربلای_۵_گرامی_باد.🌹🍃
@shahid_ahmadali 🍃🌸
🌹جرعه ای از کلام بهجت عارفان🌹
🌺مشاهد مبارک را با اعتقاد زیارت کنید🌺
ما معتقدیم که این مشاهد مبارک و مساجدی مانند مسجد جمکران، بی نیاز از معرفی اند و اگر کسی بگوید: "رفتیم و چیزی در آن جا نیافتیم." به حسب ظاهر باید گفت: "از روی اعتقاد صحیح نرفته است، یا برای امتحان رفته، یا همین طوری رفته است " به هر حال بهترین معرف این مکان ها خودشان است.💐
🌷برگرفته از کتاب جناب عشق مجموعه رهنمودهای آیت الله بهجت🌷
@shahid_ahmadali
زمان شاه انداختنش توی بند نوجوانان بزهکار
صبوری به خرج داد
چندروزبعد صدای #نمازجماعت وتلاوت قرآن از بند،بلند بود!
مأموران حسین را گرفتند زیر مشت و لگد
میگفتند تو به اینهاچکار داشتی؟
ازآن به بعد شکنجه حسین،کار هرروز مأموران شده بود
یکبارهم نشد که زیر شکنجه،اطلاعات را لو بدهد
نوجوان 16 ساله را مینشاندند روی صندلی الکتریکی و یا اینکه از سقف آویزانش میکردند
#شهیدحسین_علم_الهدی
@Shahid_ahmadali
🍃🌸
#زهد_حقیقی_چیست❓
سؤال:
زهد حقیقی چیست و چگونه زاهد حقیقی باشیم؟
حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
«زهد» آن است که مالک نفس خودت باشی، و در هر فعل و ترک، مراقب اذن خدای متعال باشی.
📚 بهسوی محبوب، ص٧٣
🍃🌸
@Shahid_ahmadali
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🔹 #او_را ... 13 خیلی وقت بود سراغ کتابخونم نرفته بودم، خاک گرفته بود! یه کتاب برداشتم و نشستم پشت م
🔹 #او_را ... 14
یه دوش گرفتم و موهامو سشوار کشیدم.
هوا خیلی سرد شده بود.🌨
❄️برف های ریز تو هوا میرقصیدن و آروم رو زمین جا خوش میکردن،
یادم اومد که خیلی وقته چیزی ننوشتم✍
رفتم سراغ کیفم تا دفترچمو در بیارم که چشمم به شماره عرشیا افتاد!
تازه یادم اومد که گفته بود بهش زنگ بزنم!
ساعتو نگاه کردم،
هنوز خیلی دیر نشده بود.
حوالی ده و نیم بود🕥
شمارشو گرفتم و منتظر شدم تا جواب بده📱
صدای گرمی تو گوشی پیچید و گوشمو نوازش داد...
-الو بفرمایید...
-سلام آقای کیانی.
-عه سلام ترنم خانم،یعنی خانم سمیعی... 😅
خوبید؟؟
میدونید چقدر منتظر بودم؟
دیگه ناامید شده بودم از زنگ زدنتون☺️
-معذرت میخوام...فراموش کرده بودم...
-خواهش میکنم خانوم...
فدای سرتون😇
خودتون خوبید؟
-ممنونم،شما خوبید؟
-الان عالیم
-چه خوب!
ببخشید که بد موقع تماس گرفتم. گفته بودید کارم دارید،بفرمایید...؟
-عههههه... راستش...
بله کارتون داشتم...
-خب؟
-چجوری بگم...
-هرجور راحتید!چیزی شده که اینقدر سخته گفتنش؟
-بله چیزی شده....
-چی شده؟؟؟😳
-راستش...
امممم...
من...
عاشق شدم❤️
-عاشق؟
به سلامتی...
خب...از دست من چه کاری برمیاد؟؟
-این که منو قبولم کنید💞
-بله؟؟😳
-خانم سمیعی... من خیلی وقته دلم دنبالتونه...
باور کنید من بار اولمه که به این حال و روز میفتم!
-حرفتون تموم شد؟😒
-ترنم خانوم....💕
من کلی با خودم کلنجار رفتم تا تونستم شمارمو بهتون بدم...
هزار بار حرفامو مرور کردم،اما صداتونو که شنیدم همه یادم رفت...😓
من دوستتون دارم...
مگه عشق گناهه؟؟
-هه...عشق؟؟؟
حالم هر از چی عشق و پسر و رابطس بهم میخوره...
فکرنمیکردم بخواید این چرت و پرتا رو تحویل من بدید 😠
-ترنم خانوم...
خواهش میکنم😢
من بیشتر از یه ساله چشم و دلم دنبال شماست...
بهم اجازه بدید زندگی با عشقمو تجربه کنم💕
تو صداش بغض داشت...
دلم یه جوری شد...
اما خاطرات سعید مثل یه فیلم از جلوم رد میشدن...
بازم بدنم داشت داغ میشد...
-آقای کیانی بذارید رابطه ما مثل دوتا همکلاسی بمونه. من هیچ علاقه ای به شما ندارم!
-عیب نداره!
همین که من دوستتون دارم کافیه...❣
دلخوشی من شمایی.
من اصلا به اون کلاس علاقه ای ندارم...
همون جلسات اول میخواستم برم اما عشق شما پابندم کرد...💓
حرفای جدید میزد.
یه لحظه احساس کردم از سعید هم بیشتر دوستم داره!
سعید؟
مگه سعید اصلا منو دوست داشت؟؟
اگه دوستم داشت اون دختر وسط رابطمون چیکار میکرد؟
-من باید فکر کنم...
-باشه.فقط زود...
خیلی زود جوابمو بدید...
انصاف نیست بعد یکسال انتظار،بازم منتظرم بذارید😢
-شب خوش👋
-ممنونم که زنگ زدید...
امشبو هیچوقت فراموش نمیکنم!
امشب بهترین شب زندگیم بود...
شبتون بخیر...👋
یه سیگار درآوردم و روشن کردم...
تا چنددقیقه میخواستم مغزم خالی خالی باشه...
خسته بودم،رفتم روی تختم.
چشمامو بستم که یه پیام برام اومد💌
عرشیا بود!
"محدثه افشاری"
@shahid_ahmadali 🍃🌸
هدایت شده از شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🍃🌸
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیداحمدعلی_نیری
🌸🍃
@shahid_Ahmadali