eitaa logo
شهید آرمان علی‌وردی
9.8هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
946 ویدیو
90 فایل
💠 تنها کانال رسمی طلبه‌ ی بسیجی شهید‌ آرمان‌ علی‌وردی 💠 🔰 ارتباط با ادمین @M_ArmaneAziz ولادت: ۱۳ تیر ۱۳۸۰ شهادت: ۶ آبان ۱۴۰۱ 📍مزار شهید: بهشت زهرا (س) ، قطعه ۵۰ ، ردیف ۱۱۷، شماره ۱۵
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 یادواره شهدای عرشیان یادبود شهیدان پوریا احمدی و آرمان علی‌وردی سخنرانی: ◾حجت الاسلام سید حسین مومنی بامداحی: ◾حاج حسن محمدیان 🗓️ پنجشنبه ۲۴ آذرماه بعد از نماز مغرب و عشاء 📍سالن همایش ولایت مجموعه فرهنگی سیدالشهداء(ع) ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
21.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است.. -شهید سید مرتضی آوینی ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
📸 🔰 بزرگداشت شهید آرمان علی وردی 📍حوزه علمیه مشکات ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
📊 فرهنگ فداکاری 👈 مواردی از فرهنگ بسیجی بر اساس بیانات رهبر انقلاب، در سایت دفتر حفظ و نشر آیت الله خامنه ای 💠 شهید آرمان علی‌وردی: مظلوم واقع شدن برای رهایی بخشیدن به مظلوم ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
بسم الله روایت دیدار - قسمت اول . چند قدمی بیشتر از ساختمون دور نشده بودم که با گفتن "وای" برگشتم به سمت خونه. ماسکم رو فراموش کرده بودم پله ها رو با سرعت بالا رفتم و از اینکه خونه امون طبقه اول ساختمون بود خدا رو شکر کردم. همونجور که گوشه ماسک رو مرتب میکردم در خونه رو مجدد بستم و به سمت ایستگاه اتوبوس سریع قدم برداشتم. اتوبوس صادقیه که از دور پیداش شد، از ایستگاه فاصله گرفتم. جایی برای نشستن نبود، به میله تکیه گاه یکی از صندلی ها تکیه زدم و برنامه تفسیر نور رو باز کردم. آیه شش حجرات: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر فاسقى براى شما خبرى مهم آورد تحقيق كنيد، مبادا (از روى زودباورى و شتاب زدگى تصميم بگيريد و) ناآگاهانه به گروهى آسيب رسانيد، سپس از كرده ى خود پشيمان شويد.» - چقدر ما به حرفت گوش میدیم خدا، بنده های حرف گوش کن کی بودیم ما؟!! صندلی کنار پنجره ردیف اول نزدیک در که خالی شد، نشستم. با خوندن هر آیه و نکته و پیامش یه دور ایستگاه های باقیمونده تا ایستگاه صادقیه شرقی رو چک میکردم. تو ایستگاه صادقیه شرقی خدا خدا میکردم اتوبوس کوهسار زودتر برسه و گذر زمان هر لحظه اضطرابم رو بیشتر می‌کرد. تو اتوبوس خودمو مشغول خوندن قرآن کرده بودم اما هر ایستگاه تو دلم به راننده التماس می‌کردم اتوبوس رو حرکت بده. از سرما و شدت اضطراب بابت دیر رسیدن پاهام یخ کرده بود. کارت زدم و هزینه رو پرداخت و بدو به سمت میدون قدم تند کردم. ساعت رو نگاه کردم: یا خدا!! باید الان می‌رسیدم!!!! گوشی رو محکم گرفته بودم که اگر بهم زنگ زدن سریع جواب بدم. سرمای هوا اجازه نمی‌داد ماسکمو بدم پایین، از طرفی دویدن با ماسک اونم تو سر بالایی عذاب آور بود. - آقا آرمان، خدایی تو این مسیر رو طی میکردی فقط برا درس خوندن؟؟؟ من بودم صد سال ترک تحصیل کرده بودم!!! به کوچه که رسیدم پلاک ها رو با نگاه بررسی میکردم و تند تند قدم برمی‌داشتم. جمع خانوم های چادری رو که از دور دیدم، کیفمو با یه دست نگه داشتم و دویدم. با هن هن رسیدم و گفتم: من واقعا معذرت میخوام، اصلا دوست ندارم دیر برسم. جدا شرمنده. مسئولمون خیلی آروم با یه لبخند گفت: نگران نباشین دیر نشده. ماسکو کشیدم پایین و با چندتا نفس عمیق اکسیژن هوای سرد آذر ماه رو روونه دستگاه تنفسیم کردم. ضربان قلبم که آروم گرفت ماسک رو برگردوندم روی صورتم. مسئولمون زنگ رو فشار داد. پامو که رو پله های ساختمون گذاشتم زیرلبی گفتم: آقا آرمان، خودمونیم بالاشهرنشین بودیا!! ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
💠آقا عباس، دوست شهید آرمان علی‌وردی عکس هایتان برای شهید ارمان علی‌وردی را جهت انتشار به آیدی زیر بفرستید: @adminarman ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy