📜|#خاطره
🕊|#محل_شهادت
به همین راحتی … از اسم مرگ و شهادت نترسیدید؟ از اینکه باید محل دفنتان را مشخص کنید؟ یکی نیست به من بگوید این هم سوال دارد؟ معلوم است که نترسیدید. بهنام که خنده اش هم گرفته بود. وصیت نامه هم برایتان شوخی بود. تو که قبلا وصیتت را به مادرت کرده بودی. اینکه کجا دفنت کنند. مگرخودت نگفته بودی چیذر؟ پس چرا دوباره از بهنام پرسیده بودی: «کجا بنویسیم دفنمون کنن.»
ماجرا برای بهنام جدی نبود. خودش نوشته بود بهشت زهرا. فقط برای اینکه یک چیزی نوشته باشد. در جواب سوال تو هم گفته بود: «محمد رضا خیلی خودت رو دست بالا گرفتی.»
– نه جدی! کجا بنویسیم؟
– بنویس بهشت زهرا دیگه. اونجا می برن دفنمون می کنن دیگه.
– نه. می خوام بنویسم چیذر.
– محمدرضا این حرف ها چیه؟ اصلا تو شهید نمی شی.
اما تو جدی بودی. این جدیتت ته دل بهنام را خالی کرده بود: «چرا چیذر؟ حالا تو واقعا توی فکر شهادتی؟ »
– نه همین جوری می خوام بنویسم.
اما همین جوری ننوشتی.
درفکر شهادت بودی. نه فقط آن روز و آن لحظه. از خیلی وقت پیش تر. اصلا مهم تر از شهادت هدفی نداشتی. بقیه اهدافت فرع بودند.
📝《 @shahid_dehghan 》📝
📜|#خاطره
✨|#محل_شهادت
چقدر حسودی میکردی به آن هایی که در سوریه شهید شده بودند. تو فقط عاشق سوریه نبودی. تو عاشق این بودی که محل شهادتت سوریه باشد.
روی سنگ قبر خیالی ات هم محل شهادتت را سوریه زده بودی.
همانی که علی برایت طراحی کرده بود. عکس سنگ را درست کرد و رویش نوشت : شهید محمدرضا دهقان
همه مطالب را نوشت ولی محل شهادت را نزد. خوشحال بودی و پرسیدی محل شهادت را نزدی؟
علی گفت : هنوز که مشخص نیست.
گفته بودی : تو بزن سوریه.
این را موقعی گفتی که هنوز سوریه رفتن فراگیر نشده بود.
📝《 @shahid_dehghan 》📝