eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
7.7هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
3.3هزار ویدیو
69 فایل
﷽ [ مـن شنیـدم سـر عشـاق به زانـوے شمـاست و از آن روز سـرم میـل بریـدن دارد ] • ↫زیر نظر خانواده‌‌ محترم‌ شهید "تنھا کانال‌ رسمی‌ شهید در پیامرسان‌ ایتا" 📞| روابط عمومی مجموعه شهید دهقان: 🆔| @Ghoqnooos_7494 📝|ارتباط با ادمین: 🆔| @bentolabbas8
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
•┄═•بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحیم•═┄‌• ذڪر روز سہ‌شنبــه:‌ یـا اَرْحَمَ الراحِمیـن🍂🍃 ای رحم ڪننده ی رح
🍃بسمـ رب شهدا 🍃 ❤️ یا خَیرَ المَحبوبین . . . . - بچه جان این چه طرز خوابیدنه؟ مگه کارتن خوابی تو؟ - مگه چطوری خوابیدم! - پاشو یه تشک بنداز زیرت، یه پتو بکش روت! تو این سرما چرا اینطوری میخوابی؟ - اینطوری راحت ترم! - کلیه هات سرما میخورن، مریض میشی. . هرشب حاج علی آقا این حرفها رو تکرار میکرد و با دلخوری از اتاق محمدرضا بیرون میرفت. شبهای سرد زمستون بدون پتو روی فرش میخوابید. نیمه شبها مادر پتو میکشید روش اما صبح پتو تا شده کنار اتاق بود. هرشب ازش می پرسیدیم: چرا؟ تا بالاخره جواب داد: مامان چرا هرشب پتو میاری برام؟ من باید یاد بگیرم روی خاک بخوابم اینجا که فرش هم هست! شاید داشت خودشو برای سختی های جهاد آماده می کرد، شاید برای در خاک و خون خفتن... هرچه بود آرمان و عقیده و هدفش را خیلی جدی گرفته بود. اگر می گفت سرباز امام زمانم، در عمل هم خود را مجبور به سربازی میکرد حتی اگر مولایش را نبیند. محمد اهل زندگی بود، قشنگ هم زندگی می کرد اما اهل دنیا نبود. زندگی اش آرمان و عقیده اش بود نه دنیایش. وقتی در خاک خوابید، وقتی صورت برخاک گذاشت و شد مصداق کوچکی از خَدُّ التَریب، وقتی برایش می خواندم: اِسمَع،اِفهَم یا محمدرضا ابن علی، صدایش در گوشم طنین می انداخت: باید یاد بگیرم روی خاک بخوابم... --------------------------- گفتی که به وصلم برسی زود، مخور غم آری، برسم ، گر ز غمت زنده بمانم !! . ؟ 🌹 🍃🌸 @shahid_dehghan
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 هوالحق . خوش بحال همه ایل و تبارم بخصوص/ خوش بحال پدرم چون پسرش نوکر توست... وقتی سوریه بودی و هرازگاهی صدای خنده هایت را، شوخی هایت را از پشت تلفن می شنیدم، آن زمان که امیدوار بودم به برگشتنت، زمانی که امید داشتم به دوباره درآغوش کشیدنت، آن زمان انتظار می کشیدم دوباره خنده هایت را ببینم، در بین دستنوشته هایت این بیت شعر را یافتم. . با هیجان آنرا به پدرت نشان دادم. لبخندی زد و گفت: حرف دل مرا زده. به او می بالم! . از وقتی خبر شهادتت آمده، پدر با لبخندهایش همه حتی غریبه ها را آرام می کند محمد جان. . شاید به سالهای گذشته نگاه می کند، به نان حلالی که در دهانت گذاشته و به سختگیری که بر اعتقاداتت داشته! . کسی از دلش خبر ندارد اما شاید احوالش را بتوان از محاسن سفید شده اش پرسید یا از سکوتش بعد از رفتنت. . محمدم مادر و پدر تمام این سالها در برابر همه فسادهای اطرافشان ایستادند تا ثابت کنند مرامشان حق است و تو بهترین گواه این حقانیت بودی. . حقا که در دامن چنین پدر و مادری باید دلاوری چون تو تربیت شود. حقا که حلال زاده، ادامه راه دایی هایش خواهد بود. عاقبتت غیر از شهادت بود جای تعجب داشت... ________________________________________ در ابتدای سفر گفت بی سبب نگرانی/ به بوسه گفتمش اما تو نیز چون دگرانی/ به یوسف تو هزاران عزیز دست به دامان/ تو مثل برده فروشان به فکر سود و زیانی/ گل شکفته خود را سپرده ام به تو ای رود/ " به شرط اینکه امانت به آشنا برسانی"/ 🌹 🍃🌸 @shahid_dehghan