eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان عشق گمنام پارت54 الان نزدیک نیم ساعتی میشه که علی اقا مشغول پنچر گیری ماشینمه . علی اقا: بفرمایید تموم شد . من: ممنون . خداحافظی کردو رفت ،فکر نمیکردم امروز همچین اتفاقی بیوفته تاحالا اینقدر عصبانی ندیده بودمش . خودم هم سوار ماشین شدم راه افتادم به سمت پاسااژ تتصمیم گرفتم که اولین مغازه ای رفتم همونجا انتخاب کنم بیایم خونه اصلا حال خرید نداشتم بیشتر استرس اامشب رو دااشتم . * من: خانم این لباس حریره قیمتش چقدره ؟ فروشنده نگاهی به من بعد به لباس میکند میگوید :: ۵۶۰ تومن لباس را برمیدارم میگویم همین را برام حساب کنین . * از پاساژ بیرون می آیم وبه طرف پارکینگ راه می افتم پول پارکینگ را حساب میکنم و سوار ماشین میشوم .به سمت خونه حرکت میکنم . درر طول مسیر همش فکر میکنم اون از خواب صبح اینم از دعوا ظهر وحرفای شروین باقری پنچری ماشین .واقعا کلافه گیج شدم . ذهنم رو خالی از هرچیزه منفی میکنم . *** صدای آرمان را میشنوم که میگوید : آوا اومدن بیا بیرون . چادر رنگی ام را سرم میکنم وبه پایین میروم .برای استقبال اول خاله ،عمو وارد میشوند بعد ویدا ودر اخر علی اقا سبد گلی را طرف میگرد میگوید : خدمت شما . سبد گل را میگیرم سبد گل پر از گل های رز آبی و قرمز هستن گل رز خیلی دوست دارم . سبد گل را به آشپز خانه میبرم وروی اپن میگذارم در آشپز خانه می مانم تا مامان با صدای به جوش امدن کتری از فکر بیرون می آیم ،قاشق غذا خوری رو بر میدارم وسه تا قاشق چای در قوری میریزم. و دوباره به فکر میروم . با صدای مامان به خود می آیم : آوا جان دخترم بیا . سینی چای را برمیدارم به سمت جمع میروم وقتی مرا میبینند تعجب میکنند وبعد میخندد . وا چرا میخندد . ادامه دارد .....🥀 نویسنده: فاطمه زینب دهقان🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
رمان عشق گمنام پارت ۵۵ نگاهی به سینی چای می اندازم وای چرا اینا این رنگی شدن دقیقا ؟ از اون ور وجدانم میگه : مگه تو اصلا نگاه کردی ببینی ؟ دیگه که نمیتونم برگردم تصمیمم میگیرم بگردونم به سمت عمو میروم تعارف میکنم میخنند بعد یه استکان چای برمیدارم . به همه تعارف میکنم آخرین نفر ویدا به سمتش میروم سینی چای را جلویش میگرم میخنند میگوید: کی بود که روز خواستگاری من میگفت هل شدی ریختی ،یکی نیست بتو بگه . علی اقا انگار که حرف ویدا را شنیده باشد آرام میخندد . روبه ویدا میگویم : باش بابا .... وبه سمت آشپز خانه میروم سینی چای را میگذارم روی میز وبه طرف بقیه میرومکنار ویدا مینشینم . خاله فیروزه میگوید : اگه اجازه بدین این دوتا جوون برن حرفاشون رو بزنن . بابا: آوا جان هوای بیرون خوبه برین اونجا باهم حرف بزنین ‌. بلند میشوم وبه بدون اینکه به عقب نگاهی بی اندازم راه می افتم به طرف در هال . وارد حیاط میشوم قدم های علی اقا درست پشت سرم حس میکنم . روی تاب مینشینم وعلی اقا هم روی صندلی اون طرف تاب .سر هردوتامون پایین . هیچ حرفی نمی زنیم .بالاخره علی اقا سکوت را میشکند میگوید : بسم ... منو که میشناسین ‌. من نه خانه دارم نه ماشین دارم ،ویدا هم گفت که حاضره ماشینش رو به من ،که من قبول نکردم . من یه شغل دارم . وروزی حلال میارم ، اول زندگی هم هیچی از پدرم قرض نمیکنم .شاید اول زندگی کمی سخت بگذرونیم . من دیگه حرفی ندارم . کمی فکر میکنم میگویم : من مشکلی ندارم همین که روزی حلال باشه بسه . کمی دیگر حرف میزنیم .... بلند میشوم میگویم: خب به نظرم دیگه کافیه . علی اقا هم بلند میشود . وقتی به جمع بقیه میریم خاله فیروزه میپرسه : خب چی شد ؟ سرخ میشوم سرم رو پایین میگیرم چیزی نمی گویم که ویدا میگوید: سکوت علامت ...... * بعد از صحبت های بزرگترها قرار بر این شد که فردا یه صیغه خونده بشه که راحت تر حرفامون رو بزنیم . ** روی تخت دراز کشیدم دارم به اتفاق چند ساعت پیش فکر میکنم .خدایا خواب نمیبینم ؟ ته دلم یه حسایی به علی آقا پیدا کردم .... خدایا خودت کمکم کن . چشمامو میبندم به خواب میروم . ادامه دارد .....🥀 نویسنده: فاطمه زینب دهقان 🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است 🥀
رمان عشق گمنام پارت ۵۶ با صدای آرمان که میگوید : آوا پاشو علی اومده . بیدار میشوم . لباس مناسبی میپوشم به پایین میروم . علی آقا روی مبل نشسته در حال ور رفتن با موبایلش است . سلام میکنم .نگاهی نمیکند فقط بلند میشود سلام میکند . هنوز کمی خواب آلود هستم روبه آرمان که جلوی آینه وایساد میگویم : چرا از خواب بیدارم کردی؟ آرمان میخندد میگوید : خب امروز قرار بود بریم محضر که بین شما دو تا صیغه محرمیت خونده بشه . تازه یادم می آید سریع بدون هیچ حرفی به سمت اتاقم میروم لباس های بیرونی ام را میپوشم که مامان از پایین میگوید : آوا آماده ای بریم ؟ چادرم را سرم میکنم از اتاق بیرون میروم .ومیگویم : آره حاضرم . از پله ها پایین می آیم رو به آرمان میکنم میگویم : ویدا کوشش؟ آرمان : بیرون رفت داخل ماشین . مامان: آوا صبحونه نخورین اول میریم آزمایشگاه ازمایش بدین اگه جوابش خوب بود میریم محضر . میترسم میگویم : آزما....یش مامان نگاهی بهم میاندازد میگوید: نگو میترسی . جلوی علی اقا خجالت میکشم که بگویم: آره . روبه مامان میگویم: نه کی گفته میترسم . آرمان میخندد میگوید : مععععععلومه که نمیترسی . واقعا میترسم . علی اقا چه تا الان ساکت بود گفت: بریم که دیر میشه من برای ساعت ۸ نوبت گرفتم . خاله فیروزه ،ویدا داخل یک ماشین منو مامان آرمان هم داخل یک ماشین . باباوعمو بخاطر ساعت کاریشون نتونستن بیان استرس داشتم ،استرس اینکه جواب آزمایش بد باشه . بالاخره بعد از نیم ساعت به آزمایشگاه رسیدیم . منو علی اقا وارد ازمایشگاه شدیم ،بقیه هم همون بیرون ماندن . علی اقا روبه من گفت : آوا خانم نگران هیچی نباشید ان شا الله که همچی خوب پیش بره . سری تکان دادم به محض اینکه وارد شدیم اسممان را خوندن علی اقا اول رفت . بعد از اینکه آزمایش داد به من گفت : آوا خانم برین داخل . یه نفس عمیقی کشیدم وارد اتاق شدم .روی صندلی نشستم .اونی که خون میگرفت گفت : آستین رو بزن بالا . همین کارو انجام دادم . چشمامو بستم اونم سرنگ رو کرد تو دستم . بالاخره تموم شد‌.آمدم بیرون علی آقا هم ااز روی صندلی بلند شد گففت: یکی دوساعت دیگه جوااب میاد میریم کنار بقیه تا جواب بیاد . ادامه دارد .....🥀 نویسنده: فاطمه زینب دهقان 🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
5 پــارتــــ تـقـدیــم نـگـاهــ قـشـنـگـتـونــــ♥️
〖🌿'!🌝 〗 ﴿🌙 ﴾ حاج‌آقا‌پناهیان‌می‌گفت : الان‌داری‌‌حرص‌‌چی‌‌رو‌میخوری؟! جوش‌‌میزنےبرای‌‌چی؟!(: بهـ‌خودت‌برگرد،بگو : ـ چت‌شده؟! ـ خدافوت‌شده؟! ـ ضعیف‌شده‌خدا؟! ـ مهربونیش‌رفتھ؟! ـ نمیبینہ‌تورو‌؟! ـ چیشدھ . . .؟ ـ حرص‌چیو‌میخوری^^؟🌱' خُــداهسـٺ . . .💛🌼 ناشکری‌واسہ‌چی؟!((:
امام‌علے(ع): براۍقائم‌مادوره‌غیبتۍهست‌ڪه‌ مدت‌زمان‌زیادۍطول‌خواهدڪشید..
📸 😍 | تصویری از حاج قاسم سلیمانی جهت استفاده در پس زمینه تلفن همراه📱
• . هنگامی که خدا جواب منفی به خواسته‌هایتان می‌دهد،از او تشکر کنید زیرا او برای شما بهترین ها را میخواهد😇 ⚡️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - مقام والای پیامبر اکرم - حجت الاسلام دانشمند.mp3
3.63M
🏴 (ص) ♨️مقام والای پیامبر اکرم(ص) 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.