eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
8.1هزار ویدیو
769 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت148 نگاهی همراه با لبخند به روی من زد و مهربان گفت: - زهرابانو... تمام زندگی من به تنها کسی که توی این دنیا ربط دارد شما هستید. شب همه چیز را برایت توضیح می دهم. الان بیا با هم به خرید برویم و خواهش می کنم قول بدهید جاهای شلوغ از کنارم دور نشوید. این هارا گفت و من متعجب فقط نگاهش می کرد تا بتوانم حرفهایش را برای خودم تفسیر کنم. مچ دستم را ول کرد دستم را گرفت و دنبال خودش برد من هم مثل دختر بچه های حرف گوش کن به دنبالش می رفتم و نگاهم روی دستی بود که دستم را قفل کرده بود. اولین دستی که من را لمس می کرد حلالم بود. نه از روی حس ناپاک و گناه بلکه از روی عشق پاک و حلال... فکر کنم حرف ملوک را حالا درک کردم یادم هست به من گفته بود عشقی که بعد از خواندن خطبه شکل بگیرد این عشق پاک ؛ چه آتشین و زیباست. ولی من تصور نمی کردم روزی توجه و دلبری های ساده ی یک روحانی دلم راببرد. فکر نمی کردم مردهای مذهبی این چنین پاک همسرانشان را مراقبت کنن او جوری من را مراقب بود و برای من غیرت داشت که احساس می کردم جواهری گرانبها هستم در دست صاحبش... که خودش هم برای لمس این جواهر با احتیاط عمل می کند. قدم هایش را کوتا کرد من همراهش آرام می رفتم کنارم گفت: - بازار خیلی شلوغ هست بهتره برویم مرکز خرید آن طرف خیابان... منتظر تایید من نشد همراه هم به طرف پاساژ بزرگی رفتیم. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت149 پاساژ خیلی بهتر بود ؛ هم از گرما خبری نبود، هم از شلوغی... دستم را توی دستش جابه جا کردم که گفت: - ببخشید ؛ اگر جایش بد بود ولی لازم بود... اینجا راحت باشید دیگر دستتان را نمی گیرم این را گفت و دستم را ول کرد. لحظه ای فکر کردم ناراحت و دلخور این را گفت سریع گفتم: - اشکالی ندارد! خیلی هم خوب بود!... ای داد بر من "خیلی هم خوب بود! " چی بود من گفتم؟ اصلا متوجه حرفم نبودم. خواستم چیزی بگویم تا درستش کنم تا بد برداشت نکند که با شیطنت نگاهم کرد و گفت: - پس خوب بود؟ خودم می دانستم... اما ؛ دختر خوب اعتراف کردنت خیلی زود بود. باز آمدم حرفی بزنم که گفت: - باشه قبول تا آخر خرید دست شما پیش من مهمان باشد. دوباره آرام و ملایم دستم را گرفت و راهی خرید شدیم. خودم را که کنارش دیدم گفتم: - من منظورم این بود که اشکالی نداشت پیش آمده... خندید و گفت ولی من هر جور دلم بخواهد برداشت می کنم و تلاش شما دیگر فایده ندارد من مهمان دستهایم را پس نمی دهم مگر ناراحت باشی؟ من که خنده ام گرفته بود ناچار سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم: - خب پس سکوت علامت رضایت هست. همراه هم برای خرید رفتیم چند ساعتی را خرید کردیم من هرچه خواستم برای ملوک و ماهان و در کنارش برای بی بی و نرگس هم سوغاتی خریدم. آقاسید هم بیشتر سفارشات نرگس را انجام می داد. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرا بانو💗 قسمت150 با تمام خستگی گفتم: بهتر برویم هتل ؛ خرید ها که تمام شده من خیلی خسته شدم. آقاسید با یک نگاه کشیده گفت: - تازه سوغاتی ها تمام شد من هنوز خرید دارم ؛ کجا خانم؟ این یعنی دنبالم بیا اعتراض وارد نیست. داشتیم در مرکز خرید چرخ میزدیم که آقاسید گفت: - خواهشی دارم رد نباید بکنید! - چه خواهشی؟ - من می خواهم برای شما چیزی بخرم خواهش می کنم مخالفت نکنید حتی اگر نخواستید و هیچ وقت استفاده نکردید ولی بگذارید من بخرم و شما قبول کنید. گیج نگاهش می کردم مگر چه می خواست بخرد؟ نکند دوباره چادر پسند کرده؟ بدون معطلی گفتم: - چادرم که تازه خریدید نیازی نیست. - چیزی که می خواهم بخرم تا حالا نداشتید... بهتره با من بیایید. باهم به طرف مغازه ی جواهر فروشی رفتیم. با فروشنده صحبت کرد و چندتاست انگشتر حلقه ای را نشان داد که فروشنده همه را جلوی من چید. خدای من... یعنی می خواست برای من حلقه بخرد؟ یعنی الان اولین انگشتر زندگی ام را باید انتخاب می کردم؟ او گفت: اگر نخواستم استفاده نکنم؟ کاش می فهمید چه می کند... خالق چه خاطراتی برای دختر چشم وگوش بسته شده. اولین هایی را با اوتجربه می کردم که فراموش کردنش کار من نبود. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فکر میکنی کنکور خیلی سخته؟!😆🧗‍♀ میخوای تو رشته ای که دوست داری قبول شی؟😍👨🏻‍⚕👩🏻‍🏫 انگیزه نداری؟😞 اینجا عضو شو تا کمکت کنیم🥰💜: https://eitaa.com/joinchat/1758003351C7c8727d470 مناسب همه ی مقاطع از کلاس اول بگیر تا کنکور😂👆
اگه واس خودت هدفی داری و میخوای بجنگییی🧚‍♀• تا بدسش بیاری عضو شو💙🍓: https://eitaa.com/joinchat/1758003351C7c8727d470 برای رسیدن به موفیقت چه پزشکی باشه چه رشته دیگه عضو شو💙🧚‍♀! https://eitaa.com/joinchat/1758003351C7c8727d470
تو گردان شایعه‌شد نماز نمے خونه! گفتن،تو ڪه رفیق‌شی.. بهش تذکر بده.. باور نکردم و گفتم: لابد می‌خواد ریا نشه.. پنهانی مےخونه..! وقتےدو نفری‌توی‌‌سنگرکمین‌جزیره‌مجنون ²⁴ ساعت‌نگهبان‌شدیـم.. با چشم‌خودم‌دیدم‌که‌نمازنمی‌خواند!! توی‌سنگر کمین،در کمینش‌بودم تا سرحرف‌را باز کنم .. گفتم : ـ تو که برای‌خدا می‌جنگے.. حیف‌نیس‌نماز نخونی؟! لبخندے(: زد و گفت : +یادم‌میدے‌نمازخوندن رو؟ ➖ بلد نیستے❓ ➕نه..تا حالا نخوندم --_ نمازخواندن رو توی‌توپ‌وآتش‌دشمن یادش دادم . . ‌‌اولین نماز‌صبحش‌را با من‌اول‌وقت‌خواند. دو نفر نگهبان بعدی‌آمدندو جاےماراگرفتند ماهم‌سوار قایق‌شدیم‌تا برگردیم.. هنوز مسافتےدورنشده‌بودیم‌که‌خمپاره نشست،توی‌آب‌هور‌ ،پارو از دستش‌افتاد آرام‌‌کف‌قایق‌خواباندمش،لبخندکم‌رنگےزد🙂 با انگشت‌روی‌سینه‌اش‌صلیب†کشید وچشمش‌به‌آسمان‌،با لبخند به.. شهادت🕊رسید . . . اری،مسیحے بودکه‌مسلمان شد و بعد از اولین‌نمازش‌به‌شهادت‌رسید...
‍ ‍ 🍃🌹| قلم برای نوشتن ، بهانه میخواهد بهانه ای و تبی عاشقانه میخواهد تبی که شعله بپاشد ، تبی که پر بکشد کنار قافیه‌ها ، طرحی از سفر بکشد ... سفر به خیر عزیزم ، مسافر حرمم کبوترانه نشستی به شانه‌های غمم کبوتر سفر شام‌های شعله و تب ... سفر به خیر عزیزم ، مدافع زینب ... سفر به خیر ، خدا خواست نذر شام شوی که عاشقانه بمیری و ناتمام شوی ... تو رفته ای وپر از عطر سیب برگشتی غریب کشته شدی و غریب برگشتی ... تو رفته ای که مگر آفتاب برخیزد ... و شهر یخ زده از مست خواب بر خیزد تو رفته ای که بگویی ، توانمان باقیست.. و بانگ حی علی ... دراذانمان باقیست ... تو رفته ای که بگویی ، امام تنها نیست ... رقیه در دل بازار شام ، تنها نیست ... چگونه شیعه در این کارزار ، پس بکشد ؟! و شمر ، در وسط خیمه‌ها نفس بکشد ؟! هنوز عمه سادات ما ، حرم دارد ... هنوز ساقی این خیمه‌ها علم دارد ... سفر به خیر مسافر ، غریب راه منم... چگونه فاصله را تا شما قدم بزنم ؟! •┄❁🌹❁┄•
‌ ﻣﻦ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﺮﯾﻀﯽ ﺯﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﺮﻡ ﻣﺪﺭﺳﻪ. ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮﻡ ﺍﻭﻥ ﺩﮐﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻣﻨﻮ ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﻡ ﺩﺍﺭﻭ ﺗﺠﻮﯾﺰ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﺪﺭﮐﺸﻮ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ! خاک کربلا تو سرت دکتر 😂😂😂 ‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✿⃝•❥• • . • دیدین‌خندھ‌اۍڪھ‌وسط گریہ‌میادچقدࢪقشنگہ؟ امام‌حسین‌برامون‌همون خندھ‌هست؛میونِ‌همھ گریھ‌هاۍ‌زندگیمون🚶🏻‍♂!!
🌱 -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 ـاِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…✨🍃