eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
7.9هزار ویدیو
768 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 در مرد هایی که بر روی غیرت همسرشان تعصب دارند و همسر خود را پوشیده نگه می دارند مورد تمسخر و سرزنش قرار می دهند.... درود و سلام بر مولا علی علیه السلام ➖ ➖ ➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ? #قسمت_سی_دوم ? سرم را پایین انداختم و گفتم : من مشکلی
رمان عاشقانه مذهبی ? ? – طیبه… بیا سیدمهدی اومده! مثل فنر از جایم پریدم و دستی به سر و رویم کشیدم. صدایش را می شنیدم که یا الله میگفت و سراغم را می گرفت. در اتاقم را باز کرد و آمد داخل:سلام خانومم! – سلام… خوبی؟ احساس کردم خیلی سرحال نیست. به چشم هایم نگاه نمیکرد. پرسیدم: مطمئنی خوبی؟ – آره. بیا کارت دارم. نشست روی تخت، من روی صندلی نشستم. مثل همیشه با انگشتر عقیقش بازی میکرد. معلوم بود برای گفتن چیزی دل دل میکند. بالاخره به حرف آمد: طیبه من دارم میرم. امروز باید اعزام بشم. نفسم را در سینه حبس کردم، باور نمیکردم انقدر سخت باشد. نمیدانستم باید چه عکس العملی نشان دهم. نفسم را بیرون دادم و به زور لبخند زدم: به سلامتی! – میتونی باهام بیای فرودگاه؟ – باشه! صبرکن آماده بشم! درحالی که داشتم لباس می پوشیدم، سید پرسید: به پدر و مادرت میگی؟ – شاید ولی الان نه. با سیدمهدی از اتاق بیرون آمدیم و خواستیم برویم که مادر گفت: کجا؟ مى خواستم چایی و میوه بیارم! گفتم : نه ممنون. میخوایم یکم بریم بیرون. ?
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ?#قسمت_سی_سوم ? – طیبه… بیا سیدمهدی اومده! مثل فنر از ج
رمان عاشقانه مذهبی ? ? رسیدیم به فرودگاه. درتمام راه ذکر میگفتم. سیدمهدی از چهره ام خوانده بود که نگرانم. – خانومم نگرانی نداره که! میرم و زود میام. خیالت راحت. باشه؟ اینها را با زبانش میگفت. حرف دلش چیز دیگر بود. این را وقتی فهمیدم که دیدم چشمهایش قرمز است. چمدان را دستش دادم. چند قدمی رفت، اما دوباره برگشت. دستش را به ریش هایش گذاشت و به زمین خیره شد. بعد با صدایی بغض آلود گفت: دوستت دارم! به راهش ادامه داد. حرفی در گلویم سنگینی میکرد. گفتم: سید! دوباره برگشت. انگار میترسید پشیمان شده باشم. با پریشانی نگاهم کرد. هرچه مى خواستم بگویم یادم رفت. شاید اصلا حرفی نبود، بغض بود. میخواستم نگاهش کنم. فقط توانستم بگویم: منم همینطور؛ مراقب خودت باش! لبخند زد، خوشبختانه نفهمید حال دلم را… … ادامه_دارد
خـدمـت شـمـا امـیـدوارم لـذت بـبـریـد😍😍
راز سالم ماندن دست شهید حاج قاسم سلیمانی😱😭 به نقل از یکی از دوستان صمیمی اش و تایید خانواده معظم حاج قاسم👇🏻😢 https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd جهت مطالعه حقیقت☝️🏻🚶🏿‍♂
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
دهه هفتادی و هشتادی ها به جمع {بچه های حاج قاسم سلیمانی بپیوندید}✌️🏻👇🏻🚶🏿‍♂ https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd اگه این دعوت نامه رو خواندید شک نکنید اتفاقی نیست بلکه حاج قاسم خواسته😭☝️🏻🙂 دعوت شون رو رد نکن😢😔
به معنای واقعی ترکوندن ترکوندین⛓💣 چه طوفانی راه انداختن بیا و ببین🌪👀! ‌https://eitaa.com/joinchat/2761556089C72f0a4826d 😎😏..! "اکیپ سپاهیا🔫🙄"