eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
به یاد حاج قاســــم...((: حاجي جان.... به اون والله هايي كه ميگفتي، قسم دلمون تنگ شده برات... -دلتنگيم حاجي! (:" ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @Shahid_dehghann
آیات نور هدیه به شهید دهقان امیری ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
۲۰۲۰ تایی شدنمون مبارک
سلام یه کانال هست اسمش اینه : گردان ۳۱۳ دو تا از همکلاسی هام که خیلی دخترای خوبین مدیر کانالن پیشنهاد میدم حتما عضو بشید کانالش عالیه! پر از تلنگر هایی که آدم رو به خودش میاره و پر از مطالب ناب! اینم لینکلش: @goordan313
اصلا حرفتون معنی میده؟ 😐 معارف اسلامی غیر انتفاعی یعنی چی؟ اصلا نداریم
شلوار لی‌ می‌پوشم با مانتوی لی بلندم با شال صورتی کیف صورتی رو برمی‌دارم و بعد پوشیدن چادرم از خونه خارج می‌شم. - سلام کیانا و ساجده- سلام - بریم! تموم مسیر باهم می‌گیم و می‌خندیم. به در بیمارستان می‌رسیم که همون پسر بی‌ادبه که دیروز فهمیدم اسمش ایمان هست از ماشین پیاده میشه و به سمت در بیمارستان میره ساجده مشتی به کمرم می‌زنه و میگه: - آقا معلمتون اومد که خنده‌ی ریزی می‌کنم. کیانا- مرض، پسر به این خوشگلی من اگه جای تو بودم تورش می‌کردم. - آقا مازیار چی پس؟ کیانا- گفتم اگه وگرنه اون که عشقه لبهام رو گاز می‌گیرم و زیرلب استغفرالله ای زمزمه می‌کنم. ساجده- هیس اومد! هر سه ساکت می‌شیم و به ایمان نگاه می‌کنیم که با همون پوزخند همیشگیش من رو مخاطب حرفش قرار میده: - خانوم توکلی لباساتون رو عوض کنید بیاید اتاق من... و رفت داخل منتظر جواب من نموند. بعد عوض کردن لباسهام به جایی که به قول ساجده معلم‌هامون بودند میرم. در می‌زنم که میگه: - بفرمایید داخل وارد میشم سرش رو میاره بالا و نگاهم می‌کنه دیگه از اون شیطنت دیروزش خبری نیست. *** چند روزی به همین منوال گذشت، امروز یک هفته از رفتنم به درمانگاه می‌گذره و تواین چندروز با محیط بیمارستان کاملا آشناشدم و با ساجده و کیانا کلی توی بیمارستان آتیش می‌سوزونیم. محمدرضا رو دیشب دیده بودم، هفته دیگه ام عروسی امیرحسین و رویاست از من خواسته تا پس فرداشب باهم بریم خرید منم چون بیکارم قبول کردم. به سمت تلویزیون حرکت می‌کنم و فیلم مورد علاقم رو نگاه می‌کنم. بعد تموم شدن فیلم روی مبل دراز می‌کشم که اسما از اتاق بیرون میاد. اسما- مامان کجاست؟ - بیمارستان گفت شب هم خونه نمیاد. اسماشیطون میگه: - پس شام درست کردن دست تورو می‌بوسه - ای تنبل تصمیم می‌گیرم ماکارانی درست کنم، پیازها رو سرخ می‌کنم و توی ماهیتابه می‌ریزم تا سرخ بشه به میز تکیه میدم که صدای پیامک گوشی بلند میشه... به سمت مبل میرم و گوشیم رو ازروی مبل برمی‌دارم. از یک شماره ناشناسه باز می‌کنم نوشته: - سلام خانوم توکلی خوبی؟ براش تایپ می‌کنم: - سلام ممنون، شما؟ و همراه گوشیم به آشپزخونه میرم. صدای پیامک گوشی بلند میشه. ...
نگاه می‌کنم از طرف همون شماره‌ی ناشناس پیام اومده: - ایمانم، امروز نمیای درمانگاه؟ براش نوشتم: - اها ببخشید نشناختم آقای دکتر، نه فردا میام. غذام رو درست می‌کنم که صدای زنگ خونه بلند میشه به سمت در میرم و باز می‌کنم حتما باباست... - سلام بابا خسته نباشی بابا با مهربانی جوابم رو میده: - سلام دخترم بابا میره اتاق تا لباس هاش‌رو عوض کنه منم مشغول درست کردن سالاد میشم. غذا و سالاد آماده میشه و مشغول صدا زدن اسما میشم. اسما به آشپزخونه میاد و باهم میز رو می‌چینیم. بابا میاد داخل آشپزخونه و روی صندلی می‌نشینه من و اسما هم می‌نشینیم. بابا لبخند دل‌نشینی می‌زنه و میگه: - کو ببینم دخترم چکار کرده، بوش که خوبه حتما مزش هم خوبه - لطف داری اسما چنگال رو پر کرد و دهنش گذاشت. اسما- وای اسرا این چرا انقدر شوره؟ شوره؟! من که خیلی کم نمک ریختم! اسما- نه شوره لقمه ای می‌خورم که می‌فهمم شوخی کرده و خواسته حرصم بده و دم گوشم ادامه داد: - حیف اون پسری که بخواد بیاد تورو بگیره، دلم برای همسرآیندت می‌‌‌سوزه و از جاش بلند میشه و از آشپزخونه خارج میشه منم با اجازه ای زمزمه می‌کنم و از جام بلند میشم... بدو بدو به سمتش میرم که سریع از پلکان بالا میره و می‌پره تو اتاق منم دنبالش میرم که داد می‌زنه... - تو که آشپزی بلد نیستی آشپزی نکن. شروع می‌کنم به خط و نشون کشیدن براش و میگم: - بالاخره که میای بیرون اونجا حسابت رو می‌رسم و بدو بدو میام پایین بابا ناهارش رو خورده و روی مبل های طوسی نشسته ومشغول تماشای تلویزیونه بعد خوردن غذام ظرف‌ها رو می‌شورم و خودم رو روی مبل می‌ندازم. گوشیم رو از روی مبل بر‌می‌دارم و میرم تو تلگرام تو صفحه‌ی اسما که آنلاینه و ایده‌ی شیطنت به ذهنم می‌رسه... ...
خدمت شما رمان😁♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.. 『 بِسْمِ‌ࢪَبِ‌اْلْݜُھَدْاءِ‌وَاْلْصِدْیِقْیْنْ 』..