ذکر روز چهارشنبه:
یا حی یا قیوم
(ای زنده، ای پاینده)
ذکر روز چهارشنبه به اسم موسی کاظم (ع) و امام رضا (ع) و امام محمد بتقی (ع) و امام علی النقی (ع) است. روایت شده در این روز زیارت چهار امام خوانده شود که خواندن آن موجب عزت دائمی میشود.
#مرتبه۱٠٠
یهبندهخداییمیگفت :
خدایاماروببخش
کهتویانجامکارخوب
یاجارزدیم!
یاجازدیم ...
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
یہجـوࢪےلبـاسبݐوشیـم ...
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
#تلنگرانه
اگہ آقا امامزمان ''عج''
بہ اندازھۍ
"اسٺقلال
"پرسپولیس
هوادارداشٺ،اونقدر
روشحساسبودن،..
ٺاالانظھورڪردهبود...🥀-!
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
#part_27
از زبان فاطمه
حال مهدیه بد شد بردیمش بیمارستان
دکتر گفته بود که ناداحتی براش سم هست
برادرش هم کنارش بود تقریبا ۵ ساعتی پیشش بود چون حالش بد بود بستری بود
اقا محمدرضا اومد پیش مهدیه چاددم رو ددست کردم داشتم به سمت بیرون میرفتم که مامان رو دیدم اومد سمتم گفت که میره پیش مادر اقا علی و مهدیه توی محوطه نشسته بود که دیدم اقا محمد اومد و گفت
:ببخشید خانم کیانی مهدیه کارتون داره
سریع رفتم داخل در رو باز کردم
:جانم مهدیه؟
مهدیه:کمکم کن اماده شم میخوام برم خونه ی خودم نگاهی به اقا محمد کردم که تایید کرد .
.
نشسته بودیم توی ماشین
خاله مرضیه اقا محمد من مامان مهدیه
داشتم دلداریش میدادم که مواظب بچش باشه
کم کم چشماش گرم شد و خوابید تا برسیم تهران یکم طول کشید و بین راه برای نماز ایستادیم
ساعت ۹ بود که رسیدیم رفتم که پیش مهدیه بمونم که براش اتفاقی نیافته
من و مهدیه :خداحافظ
بقیه:خداحافظ
رفتیم داخل لبلس هام عوض کردم
مهدیه رفت تو اتاق گفت میخواد تنها باشه منم ویایل لوبیا پلو رو اماده کردم و شروع کردم به درست کردنش تقریبا ۴۰ دقیقه بعد اماده شدم و میز رو چیدم ۲۰ دقیقه بعد اومد بیرون و زیاد شام نخورد و رفت داخل اتاق
حالش خیلی بد بود ظرف ها رو شستم چشمام با صدای گریه باز شد نگاهی به ساعت کردم ۱۰ بود گردنم خشک شد روی مبل خوابم برد
.
.
اماده شدم و رفتم خونه خودمون
۶ماه بعد
⭕️کپی رمان فقط باذکر نام نویسنده در غیر این صورت حرام⭕️
نویسنده:نرگس جمالپور
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
#part_28
۶ ماه از شهادت علی اقا گذشته بود زینبِ خاله بدنیا اومده بود
خیلی شبیه علی اقا بود شبیه مهدیه نبود
مامان:فاطمه جان بیا پایین
من:جانم مامان
مامتن بعداز کلی مقدمه چینی گفت که اقا محمدر ضا ازم خواستگاری کردم
من:جان؟
مامان:بهشونگفتم فردا عصر بیان
من:وای مامان جان چرا گفتی بیان حداقل میگفتی هفته ی دیگه....
اشکال نداره
رفتم بالا چشمام گرم شد رفتم خواب هفتاد پادشاه رو دیدم
با صدای مامان بیدار شدم
مامان:فاطمه بیدار شو دیگه
چشمام باز کردم دیدم مامان رفته بیرون
.
.
.
سوار ماشین شدم
رفتم خونه
وارد شدم سلام مامان جان
دیدم بلهه مادر جان همه جا را برق انداخته است رفتم که اماده بشم اول یکم کیک خوردم رفتم که لباس بپوشم دیدم مامان برام لباس اماده کرده
یه لباس خاکستری خیلی بلند شلوار سیاه و روسری نوک مدادی
چادر رنگی تیره مو انداختم روی سرم و رفتم پایین روی مبل که صدای زنگ اومد و....
⭕️کپی رمان فقط باذکر نام نویسنده در غیر این صورت حرام⭕️
نویسنده:نرگس جمالپور
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛