|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
لطفا یه حمایت کوچیک همگی کنیم مبلغی ناچیز بتونیم کمکشون کنیم 🌸❤️
هر چند که در توانتون هست بریزین به این شماره کارت این آقا..
همونطور که تو کتاب سه دقیقه در قیامت گفته بود که اونایی که کمک میکنن ،دست خدا تو دستشونه ...
به خاطر امام زمانتون (ع) هرچند که میتونین کمک کنین ...
اربابمون حسین (ع) برایتان جبران کند...🌸
#طنزجبهه
خیلی شوخ و با روحیه بود.😂
وقتی مثل بقیه دوستان به او التماس دعا میگفتیم!
یا از او تقاضای «شفاعت» میکردیم
میگفت
مسئلهای نیست!
دو قطعه عکس سه در چهار و یک برگ فتوکپی شناسنامه بیاور ..
ببینم برایت چکار میتوانم بکنم🤣
در ادامه هم توضیح میداد☝️🏻
که حتماً گوش هایت پیدا باشد، عینک هم نزده باشی شناسنامه هم باید عکسدار باشد!
#شادےروحشہداصلوات🥀
9.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
؛ قرائت خطبه عقد خواهر شهید قربانخانی توسط رهبر انقلاب 🌸❤️
بهم گفت:
اگه بدونی امام زمانت
چقدر دلش تنگ شده برات..
از خجالت آب میشی ...💔
راستمیگفت .
#اللهمعجلالولیکالفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عید غدیر✨
17 روز تا غدیر
هدایت شده از "🕊شهیدی با مزار خاکی🕊"
ترک: نمازصبح، نورصورت را ازبین میبرد
ترک: نمازظهر، برکت رزق را ازبین میبرد
ترک: نمازعصر، طاقت بدن را ازبین میبرد
ترک: نمازمغرب، فایدهِ فرزند را ازبین میبرد
ترک: نمازعشاء ، آرامشخواب را ازبین میبرد. ...
شاید اگرجوک میبودخیلی خوب پخشمی شد.
امابه نیت دعوت به نماز به چند.نفر بفرستید.
پخش این پیام صدقه جاریه است..
🍃̶͢.͜.̶🌼̶͢›› #اللهمعجللولیکالفرج
✅نخبهی علمی
📌دکتر مصطفی چمران الگوی بسیار خوبی از جهت اخلاقی و به خصوص علمی برای همه بالاخص نوجوانان هستند👌🏻
🖇در ادامه خاطرهای مربوط به توان بالای علمی این شهید بزرگوار میخوانیم⬇️
↩️مهندس بازرگان، استاد درس ترمودینامیک⚙ شهید چمران در دوره ی لیسانس بود که از نظر نمرهدادن بسیار سختگیر بود و کسی در درس ترمودینامیک، نمرهی بیشتر از ۱۵ تا آن زمان نتوانسته بود از او بگیرد😳 و به شاگردانش گفته بود هرکس در امتحان این درس من، نمره ی بالاتر از ۱۵ بگیرد من به وی ۲۰ خواهم داد!
اما شهید چمران در برگهی امتحان ۲۰ گرفت🏅 و استاد بازرگان گفت من نمره ی ۲۲ به او میدهم تا در تاریخ این دانشگاه ثبت شود!!
استاد بازرگان به همه میگوید: برای چنین دانشجویی نمرهی من همین است.
🔹تا به حال کسی نمرهای بالاتر از این نمرهی شهید چمران نیاورده!
#جهاد_علمی
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
هدایت شده از رمان جدید
💜 رمان اورا 💜
قسمت صد و بیست و هفتم
یه لحظه به این فکر کردم که الان محرم هستیم و شهادت امام حسین و ماجرای عاشورا
یه لحظه به این فکر کردم...
شهدای امنیت
شهدای مدافع حرم
چشمام رو بستم و اشکی از چشمم چکید
دلم ریخت ولی وقتی
وقتی به این فکر کردم مثل تلنگر
چیزی جز سکوت نتونستم
جواب بدم بهش
درسته که سعی کردم
بودم یه ذره باهاش کنار بیام
ولی من هنوز نمیتونستم که با نبودش کنار بیام
سرم رو پایین انداختم
و از ته دل آخی گفتم
حسین هنوز کنارم بود ولی متوجه حال بد دلم نشده بود
صدام زد که سر بلند کردم و جوابش رو با بغض دادم:
_جانم
_معذرت میخوام نمیخواستم ناراحتت کنم
_نه ناراحت نشدم
_پس این اشکات چی میگه؟
_فقط.... فقط.... باید با خودم کنار بیام همین!
_خب پس چند دقیقه دیگه میریم
_باشه
_یه لحظه بشین الان میام
وقتی رفت
چشمم رو چرخوندم و گنبد رو نگاه کردم
گفتم :
_یا امام رضا!
خودت از دلم خبر داری
من زندگی بدون حسین رو نمیتونم تحمل کنم
یا حسین رو ازم نگیر
یا تحمل و صبرش رو بهم بده
تو یحال خودم بودم که یه آقایی صدام زد
برگشتم عقب که کسی نبود
سرم رو به سمت چپ گردوندم که
یه آقایی ایستاده بود
افتادم خورد به چشمم که
اومد جلو تر و سایه من شد
سرم رو بردم بالاتر و با چهره حسین روبه شدم
لبخندی تلخی و ذوق زده ای روی لبم اومد
لباس خادمی حرم امام رضا رو تن داشت
نگاهش که به لبخندم افتاد
لبخند محوی زد
سریع اخم کرد و چوپ پرش رو زد به بازوم
_پاشو خانم
پاشو اینجا جای نشستن نیست
_کجا برم؟
_من نمیدونم اگه خواستین کنار آقاتون ولی اینجا جای شما نیست... بلند شین
_چشم
بلند شدم که کفشام رو جلو پام جفت کرد
راه افتادیم سمت در که
گوشیم رو آورد و داد سمتم که ازش عکس بگیرم
آنقدر خوشگل شده بود که
ناراحتیم از بین رفت
چنتا عکس قشنگ ازش گرفتم
که اومد کنارم و گفت:
_ترنم یه قول بهم بده خانومم
_هوم
_این عکسو اگه شهید شدم پوستر کنی باشه
_حسین من نمیت...
_باشه؟
_ب.... ا..... شه..
چشماش رو روی هم گذاشت و لباسا و وسایلش رو داد
دستم گرفت و برگردوند سمت حرم
سلامی داد و با ابرو هاش منو نشون داد
زدم به بازوش
_چی میگی؟ داری برای من دعا میکنی؟
_اهوم
_چرا؟ چی؟
_دیگه دیگه بین منو و اقامه
_عجبا راجب منا
_باشه ربطی نداره!
_باشه حالا که شام درست نکردم میفهمی
_ههههههههههههههه. چه تنبیهی ای واییییی حالا از گرسنگی میمیرم!
_حسینننن من شوخی ندارم
_هههههه. هیچی خانومم بعدا میفهمی بیا بریم
تو راه برگشت دم بستنی فروشی ایستادیم و
دوتا یخ دربهشت گرفت
روی صندلی های بیرون نشسته بودیم
یهو به ذهنم رسید که دوباره ازش عکس بگیرم
گوشیم رو برداشتم و
ازش عکس یهویی گرفتم
یه سری از عکساش بامزه و خنده دار شد
ولی یه سری هاش خیلی خفن و خوشگل شد
وقتی رسیدیم خونه از
حضرت علی و زهرا برام میگفت
وقتی رسیدیم گفت یه سوپرایز برات دارم
داخله خونه که شدیم
دیدم قابلمه ای برداشت و سیب و پیاز و یه سری سبزیجات دیگه برداشت و گفت
الان میاد
فهمیدم میخواد برام غذا درست کنه
لبخندی تو دلم زدم و زنگ زردم به زهرا
_حالا آقا قراره برام غذا درست کنه
_هههههه. زنگ بزنم آمبولانس
_فکر کردی دستپخت شوهر بنده عالیهههه
_بر منکرش لعنت
_من برم انگاری اومدم فعلا یاعلی
رفتم دیدم یه چیزی شبیه پیتزا ولی نزدیک املت درست کرده بود
خنده ام گرفت که نون و بقیه چیز ها رو آورد
باهم
تا تهش رو خوردیم
و خواستیم بخوابیم که
زیارت رو یادم
افتاد نخونده بودم
صداش نزدم چون بی هوش شد
نشستم و با زیارت عاشورا گریه کردم
به آقا التماس کردم که کاری کنه صبر و تحمل رفتن حسین رو داشته باشم
💜نویسنده : A_S💜
برادرم ...تو به وسیله گم شدن چفیهات به حاجتت رسیدی و حاجت روا شدی..
وقتی مامان فاطمه خبر از گم شدن چفیهات داد گفتی:مامان فدای سرت ، من حاجت روا میشم ...
اما برادر همون چفیه رو تو خواب بهم دادی...میشود به وسیله آن منو هم حاجت روا کنی؟؟💔🥺
دلتنگتم خیلی ؛ گفتنی هایم همین قدر کوتاه اند و همین قدر عمیق...:)!
#جانِخواهر
💔