eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾 🌾قسمت برای آخرین بار! این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود …زنگ زد، احوالم رو پرسید … گفت؛ _فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده … وقتی بهش گفتم سه قلو پسره … فقط سلامتی شون رو پرسید … – الحمدلله که سالمن …😍☺️ – فقط همین … بی ذوق … همه کلی واسشون ذوق کردن…🙁 – همین که سالمن کافیه … سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد …مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست … دختر و پسرش مهم نیست …😊 همین جملات رو هم به زحمت می شنیدم … ذوق کردن یا نکردنش واسم مهم نبود …الکی حرف می زدم که ازش حرف بکشم … خیلی دلم براش تنگ شده بود … حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم …😢😒 زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت می کردم … تازه به حکمت خدا پی بردم … شاید کمک کار زیاد داشتم … اما واقعا دختر 👱♀👱♀عصای دست مادره …  این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود … سه قلو پسر … بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک … هنوز درست چهار دست و پا نمی کردن که نفسم رو بریده بودن … توی این فاصله، علی … یکی دو بار برگشت …  خیلی کمک کار من بود … اما واضح، دیگه پابند زمین نبود …😢 هر بار که بچه ها رو بغل می کرد … بند دلم پاره می شد …😥 ناخودآگاه یه جوری نگاهش می کردم … انگار آخرین باره دارم می بینمش …  نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن …😔 برای دیدنش به هر بهانه ای میومدن در خونه …  هی می رفتن و برمی گشتن و صورتش رو می بوسیدن …  موقع رفتن چشم هاشون پر اشک می شد … دوباره برمی گشتن بغلش می کردن …😢😣 همه … حتی پدرم فهمیده بود … این آخرین دیدارهاست…  تا اینکه … واقعا برای آخرین بار …  رفت😭 ادامه دارد.... ✍نویسنده:
🌾 🌾قسمت اشباح سیاه حالم خراب بود …  می رفتم توی آشپزخونه … بدون اینکه بفهمم ساعت ها فقط به در و دیوار نگاه می کردم …😣 قاطی کرده بودم … پدرم هم روی آتیش دلم نفت ریخت …😢 برعکس همیشه، یهو بی خبر اومد دم در …  بهانه اش دیدن بچه ها بود … اما چشمش توی خونه می چرخید … تا نزدیک شام هم خونه ما موند …  آخر صداش در اومد … – این شوهر بی مبالات تو … هیچ وقت خونه نیست … به زحمت بغضم😢 رو کنترل کردم … – برگشته جبهه … حالتش عوض شد … سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره…  دنبالش تا پای در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه …چهره اش خیلی توی هم بود …  یه لحظه توی طاق در ایستاد … – اگر تلفنی باهاش حرف زدی … بگو بابام گفت … حلالم کن بچه سید … خیلی بهت بد کردم …😒✋ دیگه رسما داشتم دیوونه می شدم …شدم اسپند روی آتیش … شب از شدت فشار عصبی خوابم نمی برد …😣 اون خواب عجیب هم کار خودش رو کرد …  💤خواب دیدم موجودات سیاه شبح مانند، ریخته بودن سر علی …  هر کدوم یه تیکه از بدنش رو می کند و می برد … از خواب که بلند شدم،صبح اول وقت …سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونه مون …  بابام هنوز خونه بود … مادرم از حال بهم ریخته من بدجور نگران شد… بچه ها رو گذاشتم اونجا … 😨 حالم طبیعی نبود …چرخیدم سمت پدرم… – باید برم … امانتی های سید … همه شون بچه سید … و سریع و بی خداحافظی چرخیدم سمت در … مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید …😰 – چه کار می کنی هانیه؟ … چت شده؟ … نفس برای حرف زدن نداشتم …  برای اولین بار توی کل عمرم… پدرم پشتم ایستاد …  اومد جلو و من رو از توی دست مادرم کشید بیرون …😒 – برو … و من رفتم  .... ادامه دارد .... ✍نویسنده:
🌾 🌾 قسمت   بیت المال احدی حریف من نبود … گفتم یا مرگ یا علی … به هر قیمتی باید برم جلو … دیگه عقلم کار نمی کرد … با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا … اما اجازه ندادن جلوتر برم … دو هفته از رسیدنم می گذشت …  هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن … آتیش روی خط سنگین شده بود … جاده هم زیر آتیش … به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه … توپخونه خودی هم حریف نمی شد… حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده …  چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن … علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن … بدون پشتیبانی گیر کرده بودن…  ارتباط بی سیم هم قطع شده بود … دو روز تحمل کردم …  دیگه نمی تونستم … اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود …  ذکرم شده بود … علی علی … خواب و خوراک نداشتم … طاقتم طاق شد …  رفتم کلید آمبولانس🚑 رو برداشتم … یکی از بچه های سپاه فهمید … دوید دنبالم … – خواهر … خواهر … جواب ندادم … – پرستار … با تو ام پرستار … دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه … با عصبانیت داد زد …😠🗣 – کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟ … فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟ … رسما قاطی کردم … – آره … دارن حلوا پخش می کنن … حلوای شهدا رو … به اون که نرسیدم … می خوام برم حلوا خورون مجروح ها …😠 – فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟ … توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و … جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست… بغض گلوش رو گرفت … به جاده نرسیده می زننت … این ماشین هم بیت الماله … زیر این آتیش نمیشه رفت … ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن … – بیت المال … اون بچه های تکه تکه شده ان … من هم ملک نیستم … من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن … و پام رو گذاشتم روی گاز … 💨🚑 دیگه هیچی برام مهم نبود …حتی جون خودم … ادامه دارد ... ✍نویسنده:
🌀 شهادت اتفاقی نیست؛ مخصوصا شهادت در روز ولادت حضرت زهرا و در آغوش حاج قاسم 📝 به یاد طلبه شهید علیرضا محمدی‌پور 🔸 ده سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد و داغ یتیمی را چشید؛ آخرین فرزند خانواده و تک‌پسر بود؛ از همان موقع مردی بود برای خودش و دربست در خدمت مادرش بود؛ ✅ مهمترین شرط ازدواجش این بود که دختری که قرار است با او ازدواج کند بپذیرد مادرش هم باید با آنها زندگی کند. ✅ انقلابی بود و عاشق امامین انقلاب. در فضای دروس طلبگی هم از طلاب بسیار درسخوان و با همت بود؛ عاشق طلبگی بود و شدیدا اهل رعایت مسائل اخلاقی. مطالعات جنبی در فضای شهدا و شهادت هم زیاد داشت. 🔺 بسیار با شهید مدافع حرم، مصطفی صدرزاده عجین بود و انس داشت؛ برای همین خیلی پیگیر کتب و شرح حال این شهید بود. 🔻 کار فرهنگی یکی از مساجد را به عهده گرفت و با وسع محدودی که در اختیار داشت، قفسه کتابخانه‌ای برای این کار در مسجد قرار داد. کتابخانه‌ای که بوی شهدا از آن استشمام می‌شد. ♨️ همین عید غدیر عروسی‌اش بود و دختری در راه داشتند به نام ... 💠 و در روز ولادت حضرت مادر علیرضا سبک‌بال همچون الگوی شهیدش مصطفی صدرزاده پر کشید تا ملاقات خدا؛ میهمان حضرت زهرا شد در روز ولادت حضرتش در جوار مرقد پرنور حاج قاسم سلیمانی...
بچه هایمان بیشتر همانی میشوند که هستیم نه همانی که میگیم پس ...
5.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توروخدا چادرتونو زمین نزارید... 😔 حرف های مادر شهیده فائزه رحیمی🖤
هدایت شده از سلامتکده نوین 🍃
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥مثل عطر بیژن باش! 💥 گران قیمت و دست نیافتنی برای فرج عج الله .
هدایت شده از سلامتکده نوین 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی اعمالمان را به امام زمان علیه‌السلام هدیه می‌دهیم چه اتفاقی می‌افتد؟ 🔰 برای فرج عج الله .
هدایت شده از قرارگاه سایبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴۹ سال زندگی سخت زنان مسلمان ایران بعد از دستور کشف حجاب رضاخان 🔴 به قرارگاه سایبری بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/2993881287C8cdf5526e6
_ولی چیزی؛از شهادت دکتر کاظمی اشتیانی یه نتیجه خیلی قشنگ میشد گرفت: این عوضی های تروریست؛باهرکسی که بخواد توایران باعث رشد بشه پدرکشتگی دارند:)