eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
‹.🤲🏻💙.› ‌‌ میخوام‌بگم هرکـی‌از‌فتنـه‌۸۸سربلنـد‌بیرون‌اومد مدافع‌حرم‌شد... هرکی‌تو‌فتنه۱۴۰۱سربلند‌بیرون‌اومد سرباز‌مهدی‌فاطمه‌میشه:)🌿' اللـ℘ـم‌؏ـجل‌‌لولیڪ‌الفـࢪج🌿♥️" ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛 نمازم رو خوندم اومدم پایین دیدم مامان نشته روی میز رفتم کنارش نشستم با یاد خدا شروع کردیم به خوردن غذا مامان ماکارونی درست کرده بود بعداز شستن ظرف ها اومدم بالا حوصله ام سر رفته بود برای همین گوشیمو باز کردم که کلی پیام برام اومد مهدیه یه پیج رو تگ کرده بود تولدت مبارک برادر فک کردم شهیده هست ولی با دیدن عکس پروفایل که دیدم یه پسره یه عکسش رو باز کردم مثل شهدا بود دنبال اسمش می گشتم که دیدم بله برادر مهدیه هست محمدرضا رادمهر از پیج اومدم بیرون استغفرالله گوشی رو خاموش کردم و خوابیدم با صدای زنگ گوشیم بلندشدم دیدم مهدیه هست من:سلام جونم چیشده مهدیه:سلام خوبی جونت سلامت میگم می تونی امروز بیایی برا یه مبحثی رو از فیزیک توضیح بدی؟خواهش من:بزار ببینم مامانم چی میگه مهدیه:باشه بهم خبر بده فعلا خداحافظ من:خداحافظ وضو گرفتم نمازم خوندم ساعت ۸ بود ماماننننننن مامان: چته تو دختر من:مامان من قبل از دانشگاه میرم تا یکم کمک مهدیه تو فیزیک کنم مامان :باشه من:قربونت مامان:زبون نریز بیا صبحانه تو بخور بعداز صبحانه و جمع کردن وسایل روی میز اماده شدم که برم دانشگا یه مانتوی زرشکی تیره بلند و شلوار سیاه و روسری کرمی پوشیدم خداحافظ مامان مامان:خداحافظ دخترم کفش هامو پوشیدم اومدم بیرون تاکسی گرفتم چند دقیقه گذشت که رسیدم در و زدم مهدیه باز کرد بعداز احوال پرسی رفتیم داخل توی اتاق داشتم براش توضیح میدادم که گفت یکم استراحت کنیم؟ من:باشه رفت بیرون و با یه سینی چای و شیرینی و میوه خشک و آجیل اومد دستت دردنکنه باعث زحمتت شدم مهدیه: این چه حرفیه بعداز اینکه براش تو ضیح دادم داشت اماده میشد تا بریم دانشگاه که گفت از پشت در اتاقش یه گیره وصله براش یه روسری بیارم داشتم انتخاب می کردم که کدوم رو ببرم که در با شتاب باز شد دستمو جلو صورتم گرفتم ناشناس:مهدیه مهدیه:هیییییی واییی خاک تو سرم جونم داداش چیشده ؟ برادر مهدیه:اسپری ریحانه کجاست بدو زود باش صدای سرفه بلند می اومد مهدیه: توی کمدش برادرشش سریع رفت چون در به من خورد برگشت فک کرد دیوارم پس زیاد بازسش نکرد آخخخخخخخ..... ⭕️کپی رمان فقط باذکر نام نویسنده در غیر این صورت حرام وپیگرد قانونی دارد⭕️ نویسنده:نرگس جمالپور ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛‌
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 من:وای خدا دستم شکست داشت ازدماغم خون می اومد دستم گرفتم جلوش با اون کی دستم شستمش اومدم بیرون که دستم پراز خون بود اخه درشون تیزی داشت دستمو بریده بود داداش از پله اومد پایین داشت با تعجب به منو مهدیه نگاه میکرد مهدیه:وای توروخدا ببخشید من:اشکال...نداره زودلباسات بپوش دانشگاه دیر شد تااسم دانشگاه اومد یاد امتحان افتادم مهدیه:وایی امتحان سریع پله رو رفت بالا توی اتاقش داداشم که داشت به زمین نگاه میکرد بدبخت دستم پانسمان کردم رفتیم که برادرش اومد جلو گفت ببخشید حلال کنید و رفت بااینکه چیز خیلی مهمی نبود ولی یکمی دستم سوزش داشت تاکسی گرفتیم که زودتر برسیم به دانشگاه تازه به مهدیه دقت کردم روسری سفید مانتوی مشکی شلوار کرمی و کفش سفید پوشیده بود رفتیم توی دانشگاه که دیدیم نه خدارو شکر زود رسیدیم چند دقیقه بعد امتحان رو دادیم بعداز کلاس اومدیم بیرون نمازم رو خوندم، توی نماز خونه چون قرار بود فردا بریم راهیان نور رفتیم دفتر بسیج که برادر مهدیه رو دیدم مهدیه رفت سمتش بهش گفت که فردا کجا بیایم که با اتوبوس ها بریم گفت بیان مسجد حضرت زهرا منو مهدیه رفتیم بیرون خداحافظی کردیم رفتم خونه خوشحال بودم رفتم میرفتم راهیان نور سلام مامان مامان:سلام دختر خوش اومدی بعداز عوض کردن لباس هام اوندم پایین یکم شیر کاکائو و کیک خامه در اوردم خوردم ،چادر رنگی سرم کردم رفتم توی حیاط داشتم به گل ها اب میدادم که خسته شدم اومدم داخل رفتم بالا یکمی خوابیدم با شنیدن صدای اذان بلند شدم ساعت ۱۸:۲۵دقیقه بود وضو گرفتم نمازم خوندم رفتم پیش مامان من:چی کار کنم‌؟ مامان:سالاد درست کن گوجه و خیار و کاهو و... دراوردم سالاد رو درست کردم بعد مرغ رو پختم بعدم سرخ کردم من:مامان قرار بود کسی بیاد‌؟ مامان :نه حانیه هست (دختر خالم) در رو باز کردم بعداز احوال پرسی براش چایی بردم یکمی گپ زدیم که شوهرش هم با خاله اینا اومدند اول شوهر خالم بعد خاله محدثه(دختر خالم)اومدند داخل بعدشم شوهر حانیه اومد برا اونام مامانی چایی برد بعدم که غذا رو کشیدیم با محدثه ظرف رو شستیم کلا من و محدثه و حانیه باهم خوب بودیم با محدثه درمورد دانشگاه میگفتم که گفت :راستی گفتم حانیه بپه داره؟ من :واقعا بچه داره؟ محدثه :اره خاله قربونش بشه من:به سلامتی محدثه : سلامت باشی کم کم‌خاله اینا پاشدند رفتند انقدر خسته بودم سریع رفتم توی اتاق و که خوابم برد صدای اذان می اومد بلند شدم نمازم خوندم که کم کم چشمام گرم شد رو سجاده خوابم برد بارآلارم گوشی بیداز شدم چشمم که به ساعت افتا ناباورانه داشتم نگاهش میکردم که به خودم اومدم من:وایییییی‌...... ⭕️کپی رمان فقط باذکر نام نویسنده در غیر این صورت حرام و پیگرد قانونی دارد⭕️ نویسنده:نرگس جمالپور ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛‌
رو انتخاب رفیق هاٺوݩ حساس باشین... رفیــــــــــیق هم میتونھ ب پرواز ٺــــــــــا خدا ببرتٺ یاهم ب پایین ٺرین نقطه جهان... ➕ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این پست نه تایید می شود نه رد می شود 🔴
【 ↯ بِسْـ‌مِ‌اَللّٰھِ‌اَلْࢪَحْمٰنّْ‌اَلْرَحِیِمْ ↯ 】
به انتظار دیدنت دوباره برگ میشوم و با عبور شبنمی غریق اشک میشوم مرا رها مکن مگر به روز مرگ و رفتنم بدان فقط به یاد تو درون قبر میشوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذکر روز یکشنبه: یا ذالجلال والاکرام (ای صاحب شکوه و بزرگواری)ذکر روز یکشنبه که به اسم امیرالمومنین (ع) و حضرت زهرا (س) می باشد موجب فتح و نصرت می شود روایت شده است که در این روز زیارت حضرت امیرالمؤمنین (ع) و زیارت حضرت زهرا (س) خوانده شود. ٠٠