هدایت شده از |قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
خندیدم و رفتم سمتش این دختر عشق من بود
نباید دیگه غم و غصه رو بزارم بیاد تو زندگیم
میخواستم بترسونمش. هرچی صدا زد جوابشو ندادم که دیدم با دستای کفی و پیشبند اومد دم آشپز خونه که
یهو پریدم جلوش که سه متر پرید هوا
از بس هر دومون خندیده بودیم
خودمون قطع نمیشد
_پاشو..... خخخخخخ...... پاشو بیا... خخخخخ
+زهر..... خخخخخخ خخخ..... من....... خخخخخخخ
رفتم سمت آشپز خونه
خب
اول شروع کردیم برای جمع جور کلی هم خنديدم
بعدش رفتیم تو قسمت ظرف شستن
عین بچه دوساله هایی که تازه آب دیدم به هم آب میپاشیدیم
جوری که سر تا پاهامون خیس آب بود که دیدم آخری زهرا با یه پارچ آب داغ ها رو یه سره کرد و ریخت سر من
منم آدمی نیستم که تلافی نکنم به پاچ آب داغ ریختم روش
همینه
از هردومون آب میچکشید
ولی هنوزم میخندیدم
این بهترین ظرف شستن بود که تاحالا تو عمرم داشتم
بعد از اینکه تموم شد هرکدوممون رفتم که لباس بپوشیم
+زهرا من لباس ندارم
نیاوردی لباسم رو از توی ماشین
_بیا من بهت میدم فعلا
وایسادم تا برام لباس بیاره
چون اگه تکون. میخورم آب همه جارو پر میکرد
برام لباس آورد که عوض کردم
که سر همین عوض کردن هم یه برنامه ای داشتیم
که یهو زنگ در خونه خورد....
💜نویسنده :A_S💜
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
بسم رب الحسن ...💚
انچھامـروزگـذشت🖐🏾
.•شبتونـ فاطمے .•
عشقتـونـ حیـــ♥️ــدرے
°•مهرتونـ عباسے🌱•°
'آرزوتونـ همـ حرمـ اربابـ ان شاءالله🕌'
یازینبـ مدد...✋🏻
•• نماز شبـ و وضو یادتونـ نرهـ📿••
التماس دعاے فرج ....♡
اگه سر سفره افطار به کسی که کنارت نشسته بگی: روزه ات قبول باشه ،اون چی جواب میده⁉️
حتما میگه ازشمام قبول باشه و ممنونم و کلی بهت محبت میکنه
حالا اگه سر افطار سرت رو بالا گرفتی و به امام زمان عج گفتی، آقاجون روزه ات قبول باشه انشاالله آقا هر جوابی بدن ، دعاشون در حقت مستجابه
من سر سفره افطار میگم آقاجون روزه تون قبول باشه و امید دارم به اینکه آقا بفرمایند ؛ از شمام قبول باشه ، عاقبت بخیر بشی
این پیام رو اینقدر منتشر کنین که همه سر افطار با امام زمان عج حرف بزنن و به یاد حضرت مهدی باشن.
🌹اللهم صل على محمد وال محمد🌷
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
میخونه"اللهمفُکَّکُلَّاَسیر.."
وهمچناناسیرفضایمجازیوگوشیه :) 🙃
.
.
صداقتوشهادتاتفاقیهمقافیهنشدن
اگرصادقباشیمحتماشهیدمیشویم
يَجْزِيَاللَّهُالصَّادِقِينَبِصِدْقِهِم🌱
#حاجحسینیکتا🌻
#صادق_باشیم
💜رمان اورا 💜
قسمت سی ام
رو کردم به سمت زهرا بهش گفتم که
+تو کسی رو دعوت کردی؟
_نه!
+پس کیه؟
ههه نکنه مامان و بابات باشن
_نه بابا
آهان یادم اومد
+کیه؟ خب برو دم در! زهراااا من که لباس ندارم
_نه بابا پیتزا است
+هوووووووووف قلبم ریخت
_الان میام
+باشه
بعد از اینکه چادرشو برداشت و رفت نشستم روی پله اصلا دلم نمیخواست برگردم به گذشته تا برام دوباره تداعیی بشه
چشمامو بستم و سرمو به نرده تکیه دادم
کم کم داشت خوابم میبرد
ولی زهرا با در باز کردنش چشمامو با شدت بدی باز کردم که باعث شد
سرم درد بگیره
_آوخ...... اوخ..... ببخشید نمیدونستم خوابیدی
+نه بابا این چه حرفیه
_خوبی؟ رنگت پریده؟
+من؟ رنگم؟
_آره یه دقیقه وایسا
رفت برام یه لیوان چایی شیرین آورد با قرص
_بیا ترنم قرص سر درده با چایی شیرین
+برای توموره بد نباشه
_نه از دکترت..(نفس عمیقی کشید) .... پرسیدم
خودش گفت مشکل نداره
+آهان باشه مرسی
_پاشو برو بالا رو تختم بخواب
+باشه
یکی از دستاشو گذاشت پست کمرم و با اون یکی دستش دستمو گرفت
باهم پله ها رو رفتیم بالا پله هاش زیاد نبود ولی پیچ پیچی خم نبود یه پله صاف بود خدارو شکر
وقتی رسیدیم به اتاقش سرم گیج رفت که اگه زهرا نبود تا منو بگیره حتما پهن زمین میشدم
_بیا بشین بیا بشین ببینم
چت شد تو؟
+سرم...... آخ...... سرم دردمیکنه
_چرا میخوای بریم دکتر
+نه خوبم قرص رو بهم میدی
_بیا اول چایی رو بخور بعد قرص
+زهرا؟
_رو حرف من حرف نزن ببینم دختر
بخور
لبخندی زدم و چایی رو با حرف های زور زهرا خوردم تا تهش که داشت حالم به هم میخورد
+خب دیگه زهرا حالم داره به هم میخوره
_خوبه خوبه حالا خوبه یه لیوان نخوردی ها یه نصف لیوان بود
+این نصف استکان بود این یه پارچ بود
زهرااااااا
_هییییس
بیا اینم قرصت
+بده بده الان سرم میترکه
قرص روکه خوردم خوابیدم زهرا هم روم پتو انداخت
+ببخشید مزاحمت شدم و زحمت دادم بهت
_بهخدا یه با دیگه به کار ببری این حرفو و جمله رو میزنمت
+چشم ببخشید
_خدا ببخشه
راستی ترنم
+جانم
_جانت سلامت
ميگما یادته
روز اولی که دیدمت هنوز یاد نگرفته بودی که درست شالتو سرت کنی خخخخ
_آره یادته
همون اول گفتم این خیلی دختر خوبیه
_آره صورتت خیلی مهربون بود اما...
+اما چی
_اون زخم
زخم روی صورتت
هیچ حرفی نداشتم که بزنم بگم چی؟
بگم یه بی ناموس ضربه بهم زد؟
بهش بگم چون دوسم داشت اینکارو باهام کرد؟
چی میگفتم؟
خدایا کمکم کن
+چیزه زهرا
_اگه نمیخوای بگی مشکلی نیست
من برم بخوابی
+ممنونم
همین که رفت بیرون سرم رو گذاشتم رو بالشت و روی سرمم یه بالشت گذاشتم
سرم داشت میترکید
داشتم میپختم ولی بازم روی خودم پتو انداختم
با کلی فکر و خیال بلخره خوابم برد
وقتی بیدار شدم ساعت 4نصف شب بود سرم بهتر شده بود و درد نداشتم
پتو رو کنار زدم و رفتم بیرون دیدم زهرا با یدونه پرتقال نیمه باز روی مبل
جلوی تلوزیون خوابش برده با دهن باز
خنده ای توی گلو کردمو نشستم مبل بغلش جوری که هم تلوزیون تو دیدم بود
هم زهرا
نگاش کردم این دختر عالی بود
هم خجالت کشیدناش هم حجب و حیا
هم
خیلی هم خوشگله
چشمای مشکی ابرو های پیوسته و چال گونه و لب های کوچولو
خدا برای مهدی نگهش داره
راستی زهرا میخواست چه خبر خوبی بهم بده؟
اون ماشین اصلا مال کی بود؟
تا این سوالا اومد تو ذهنم عین کسایی برق سه فاز بهشون وصل کردن پریدم از جام
و زهرا رو صدا زدم
+زهرا زهرا زهرااااااااااااا
_بله......بله.....بله.....جانم....چی شده...؟
چشمامو ریز کردم
+میخواستی چه خبر خوبی بهم بدی؟
_آهان وای ترسوند...(اینجا داره خمیازه میکشه) یم
هیچی بابا تو هم اینجوری نگام میکنی
این هفته بله برون منو و مهدیه
هفته دیگه هم عقد... (دوباره خمیازه) عقدمون
آخ خوابم میاد برو تو هم بخواب
گیج و منگ بهش نگا کردم
عقد؟
بله برون؟
زهرا.... نه.... داشت ازدواج میکرد.....
جییییییییییییغ
زهرااااااااااااااا
بد بخت از خواب پرید
_ چیشده؟
+تو داری عقد میکنی
_خخخخ
خنده ای کرد منم از ذوقم بالا و پایین میپریدم و کل میکشیدم
زهرا هی با دستش بهم میفهموند که آروم ولی عمرا عقد خواهرمهههههه
ایولاااالاللللللللللل
+عاشقتم زهرااااااااااا
وااااااییییی خدااااااا
_راستی ترنم
+جان ترنم
_خخخ. اون ماشین آلبالویی خوب؟
+خوب؟
_بابای آقا مهدی برام خریده
+بروووو واقعا
دمشون گرم
_آره واقعا
اون شب رو با دیوونه بازی های من و قر دادنم و حرص خوردن زهرا تموم شد هردومون از خستگی مونده بودیم چی کار کنیم
هوووف
اگه آقا مهدی رو نمیشناختم و شماره شو نداشتم عمرا میزاشتم خواهرم باهاش ازدواج کنه
💜نویسنده :A_S💜