eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜 رمان اورا 💜 قسمت صد و سی و یکم در زدم و وارد شدم _خانم دکتر اینم عکس بفرمایید _خب.... ام.....نه شکسته نه در رفته یه کبودی ساده است پماد و یه سری چیز ها براش مینویسم بگیرین و بمالین روی پاش تا کبودیه از بین بره _هووووف خداروشکر ممنون از اتاق اومدم بیرون خیلی خوشحال بودم که خیلی طوریش نشد اگه پاش می شکست من چه خاطی باید به سرم می‌ریختم " ترنم" چشمام رو بسته بودم خدا خدا کردم نشکسته باشه چون اصلا موقعیتش رو نداشتم دستمو گذاشتم روی پیشونیم و نفس های عمیق میکشیدم داشت چشمام گرم میشد که صدای حسین رو شنیدم پرستار کاری کرد که بیاد پیشم با حرفی که زد چشمام برق زد " حسین" رفتم دم در قسمت زنونه و ترنم رو صدا زدم که پرستاره اومد و پرده رو جوری تنظیم کرد که فقط خودم و ترنم باشیم _بهتری؟ چشماش رو گذاشت روی هم _آره خداروشکر دکتر چی گفت حسین من پام مسوزه _گفت که نشکسته الحمدالله فقط کبود شده وایسا الان برات میخرم پماد بیاد بزنه روی پات _باشه مرسی _فدات سر به زیری اومدم بیرون و رفتم سمت داروخونه پماد و بقیه دارو هارو خریدم و رفتم بیمارستان به خانمه توی بخشه تحویل دادم و نشستم روی صندلی دست خودم نبود کلافه بودم بیش از حد پاهام رو روی زمین ضرب گرفته بودم فکرم رفت سمت حرف حامد حالا!؟ آنقدر خوشحال بودم ولی وقتی به ترنم فکر میکردم پر می‌کشید هرچی ذوق کرده بودم حالا چجوری بهش میگفتم که میخوام برم.... سوریه! " ترنم" سرمم داشت تموم میشد پرستار با تمام لطافت پام رو ماساژ داد و باند پیچی کرد تشکری کردم و سوزن رو از توی دستم در آورد که چادرم رو پوشیدم پرده رو کنار زدم و نگاهی توی سالن انداختم حسین رو دیدم عجیب ریخته بود بهم داشت دیگه گریه ام می‌گرفت نمتونستم که تحمل کنم رفتم جلوش ایستاده ام که سر بلند کرد و لبخندی زد دستمو گرفت و آروم از بیمارستان رفتیم بیرون که چیزی نگفتم تا خودش بهم بگه سوار. ماشین شدم که به حسین گفتم که بره چیبس و.... بگیره سعی کردم که ذهنم رو دور کنم که موفق بودم ولی خیلی کم وقتی نشست یکی از چیبس هارو باز کردم و شروع کردم یکی یکی جوک هایی که بلد بودم براش گفتم که. اخمش رفت و جاش لبخند قشنگی روی لبش بسته شد. چشمام داشت می سوخت چشمان رو مالیدم و صندلی رو تنظیم کردم چشمام رو بستم و دینم رو گذاشتم روی دست حسین متوجه لبخندش شدم لبخندی زدم و چشمام رو به آرومی بستم 💜نویسنده : A_S💜
ذکر روز چهارشنبه: {یا حی و یا قیوم ...}
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جانم...! نیا اینجا همه بی رحمن حرمت نوامیس تورو کوفیان نمیفهمن💔🥺
بی حجابی خانومها هم به اقایون خیییلی ضربه ها میزنه هم به خوده خانومها در واقع هردو جنس بخاطره این گناه حسابی اسیب میبینن....فقط جنس اسیباشون فرق داره بی حجابی یه رفتاره فوق العاده بی رحمانس و علاوه بر اون بی حجابی یه گناه ترسناکم هست حالا این دنیا معلوم نمیشه ها....ولی اون دنیا یه خانوم بیحجاب کاملا درک میکنه که با یه بیرون رفتن تا بازار و اومدن به خونه چند هزار سال گرفتاری و عذاب برا خودش ذخیره کرده.... 🔥
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
بی حجابی خانومها هم به اقایون خیییلی ضربه ها میزنه هم به خوده خانومها در واقع هردو جنس بخاطره این گن
اثاره بی حجابی بشددددت گسترده و زنجیرواره...یعنی ادم یکم که بشینه بهش فکر کنه روانی میشه... میدونستی از تک تک مردایی که تورو میبینن و الوده میشن باید حلالیت بگیری؟ میدونستی هر گناهی کنن براتوهم نوشته میشه؟ واقعا چقددددر زور داره یکاری رو نکرده باشی ولی مجبور باشی عذابشو تحمل کنی...چقدر بده یه نفر دیگه لذتشو برده باشه ولی تو تاوانشو بکشی..خیلی درداوره خدایی💔 به نظرت ارزش داره بخاطره یه خودنمایی اینجوری آش نخورده و دهنه سوخته بشی؟ اخه‌عزیز‌ه‌ من خوشتیپی‌به‌چه‌قیمتی؟زیبایی به چه قیمتی؟ هرضرری به دیگران بزنی به زندگیت برمیگرده هاا💔 شاید این چیزارو نمیدونستی...بهت حق میدم.... ولی حالا که میدونی خواهشا دیگه ادامش نده...
اگه راه داره ... اگه میشه برگرد ... عزیزم ...!💔🖤🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگتم جان برادر...! نکند مرا فراموش کردی...!💔🥺 میدونی دلم طاقت دوری از تو رو نداره ..💔
محمدرصا هشت ساله بود که پدر بستری شد بیمارستان. مادر مارا دور هم جمع کرد تا ختم صلوات بگیریم برای سلامتی پدر. سهم محمدرضا هم هزار صلوات بود. تسبیح را برداشت و شروع کرد. پنج دقیقه نگذشته بود که گفت: تموم شد!فرستادم. زنگ بزنید بیمارستان اگه هنوز خوب نشده، باز بفرسم. تعجب کردیم :چطوری انقدر زود فرستادی؟ جلوی ما بفرست ببینیم! گفت: فرستادم دیگه اینجوری: یه صلوات، دو صلوات، سه صلوات،... کلا استعداد داشت در کاشتن لبخند بر لب دیگران!!! 🌷
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا مضطربی؟؟ چرا افسرده ای؟؟ چرا غصه می خوری؟؟ ما امام زمان داریم😍 حجه ابن الحسن علیه السلام را داریم💚! ارزش صد بار دیدن رو داره🥺