🌼
#تلنگر
مظلومیت امام زمان:
یکی از شیفتگان امام عصر(روحی فداه) نقل می کند:
یک بار که توفیق پیدا کردم امام زمان(عجل الله فرجه) را ملاقات نمایم، حضرت سرشان را روی شانه من گذاشتند و آنقدر گریه کردند که لباس من تر شد!!!
من هم همراه حضرت گریه می کردم و نزدیک بود از غصه جان از بدنم خارج شود.
😭 آن حضرت در حالی که گریه می کردند و از دست دوستان بی تقوای خود اشک می ریختند فرمودند:
👈 اینها به من اظهار محبت می کنند ولی گناه هم می کنند!
👈 اظهار دوستی می کنند ولی غیبت هم می کنند، تهمت هم می زنند و دیگران را به بدی وا می دارند!
👈 اظهار دوستی با من می کنند ولی با خدا مخالفت می کنند!
به خدا قسم اینها را مواخذه می کنم، چون بدی از هر کسی بد است، اما از کسی که خودش را دوست ما معرفی می کند خیلی بدتر است.
😔 اینجا بود که فهمیدم امام زمانم چقدر مظلوم است.
📚 احسن الحدیث، جلد ۱، صفحه ۳۱۵
#یاقائم_المنتظر
#تلنگرانه
#زره ای خجالت 💔
∞♥∞
⚠️ #تـــݪنگـــر
یکی از تاثیرگذارترین جملههایے
ڪه تا حالا دیدم روی یک سنگ
قــبر بود نوشته بود:
ای رهگذر من هم روزی از اینجا
رهگذر بودم!!
👈 #تاوقتهستڪاریڪنیم
✅ چند پیشنهاد برای لحظات آغاز سال جدید؛ هر مقدار که مقدور باشد
1⃣ _ با وضو بودن
2⃣ _ رو به قبله نشستن و در محضر قرآن
3⃣ _ دعای تحویل سال
4⃣ _ تلاوت و تکرار سه دعای قرآنی
🌷_ آیه ۲۴ سوره قصص که دعای حضرت موسی ع هست و طلب خیر
🌷– آیه ۱۱۴ سوره مائده که دعای حضرت عیسی ع هست و تنها آیه ای که کلمه عید در آن بکار رفته
🌷_ آیه ۸۰ سوره اسرا =
رب ادخلنی ......
5⃣ _ خواندن دعای فرج قبل و بعد از تحویل سال
6⃣ _ خواندن صلوات شعبانیه قبل از تحویل سال
7⃣ _ دعا برای والدین و همه مومنین و شفای بیماران و رفع گرفتاری ها
8⃣ _ تکرار ذکر شریف صلوات
با آرزوی سالی پر خیر و برکت برای جمیع دوستان در پناه قرآن و اهل بیت علیهم السلام
چندمیننفرمکھسالِ#تولید_پشتبانـےها_مانعزادیـےها روبھتونتبریڪ مۍگم؟😻🤤♥️
❣ #سلام_امام_زمانم❣
هر روز...
روز توست
هر ثانیه وُ دقیقه ...
بهِ بهانهی نام وُ یادت
نان بر سفرهمان است و
دلِمان ...
قُرصِ قرص است
از اینکه امام زمان داریم!
از پدر مهربانتَر...
از مادر دلسوزتَر...
و رفیقی شَفیق ؛
خوش بحال ما
که |تو| را داریم.
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات
#رمان_حورا
#قسمت_بیستم
حورا حرص مے خورد و لبانش را مے گزید. دلش مے خواست از این شرایط رهایے یابد.
آقا رضا پرسید:حورا چیزے نمیگی؟
_چی..چی بگم؟
حورا با خودش گفت:تو ڪه این جورے نبودے حورا. تو ڪه انقدر ساڪت نبودے. حرفتو بزن.. تصمیمت رو بگو.
_من..من میخواستم بگم ڪه امشب فقط به خاطر داییم قبول ڪردم ڪه بیام و با شما حرف بزنم.
اقا رضا گفت:برےن تو اتاق حورا جان.
حورا هنوز به صورت خاستگارش نگاه نڪرده بود و دلش نمے خواست نگاه ڪند. با خجالت از جا برخواست و همراه سعیدے وارد اتاق شدند.
سعیدی روے صندلے نشست و حورا روے تخت.
_میشه سرتو یڪم بالا بگیرے ببینمت؟
چقدر صمیمے شده بود و حورا از این صمیمیت بیزار بود. آرام سرش را بالا گرفت اما باز هم به او نگاه نڪرد.
_گفتی به اصرار داییت قبول ڪردے باهام حرف بزنی.
_بله.
_چرا؟
_چون من دارم درس میخونم و...
میان حرفش پرید و گفت:درستو بخون من ڪه مخالفتے ندارم.
_میزارےن من حرفمو بزنم؟ هنوز حرفمو نزده بودم.
_تو اصلا منو نگاه نڪردے ببینے چه شڪلیم.
_برام مهم نیست چون جوابم به شما تغییرے نمیڪنه. من میخوام درس بخونم و به این زودیا قصد ازدواج ندارم. اگرم یک روز بخوام عروس بشم، پول و مال و منال طرف برام مهم نیست فقط مهم دین و ایمان و اخلاقشه.
_ببےن حورا..
_ببخشےد من با شما نسبتے ندارم ڪه انقدر راحت منو صدا مے ڪنید.
_با این گستاخیات و جواب رد دادنات نه تنها پشیمون نمیشم بلڪه مُسِر تر هم میشم. لطفا رو حرفام فڪر ڪن. من میتونم زندگے مرفهے برات درست ڪنم و بزارم درستو تا آخر بخونے و مایه افتخارم بشے. فقط بهش فڪر ڪن.
_من فڪرام...
_گفتم فڪر ڪن. موقعیت خوبیه از دستش نده.
سپس برخواست و گفت:خداحافظ
#نویسنده_زهرا_بانو
یڪ صلوات به نیت فرج اقا امام زماݩ الزامیست"