eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
「🖤🖇•••」 .⭑ پسراول‌گفت: مادر،اجازه‌هست‌‌برم‌جبہہ؟ گفت‌:بروعزیزم... رفت‌و؛والفجـرمقدماتےشہیدشد': ⟦ پسردوم‌گفت: مادر،داداش‌ڪہ‌رفت‌من‌هم‌برم!؟ گفت‌:بروعزیزم... رفت‌وعملیات‌خیبرشہید‌شد': ⟦ همسرش‌گفت‌: حاج‌خانوم‌بچہ‌هارفتند،ماهم‌بریم‌ تفنگ‌بچہ‌هاروےزمین‌نمونہ . . رفت‌وعملیات‌والفجر۸شہیدشد': ⟦ مادربہ‌خداگفت: همہ‌دنیام‌روقبول‌ڪردے، خودم‌روهم‌قبول‌ڪن... رفت‌ودرحج‌خونین‌شہید‌شد: ⟦ (:'
مبارکॐ 😍❤️ خرداد7⃣1⃣°ॐ🎂💕 •┈••✾❀•🌼•❀✾••┈•
♥️: 🍁پروفایل خوشگلتو بردار 🤩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همونطور ڪہ با بهار از پلہ‌های‌دانشگاہ پایین مےرفتیم، نفسم رو بیرون دادم و گفتم : ــ مرگ مریم هنوز باورم نشدہ، یہ حس و حال گنگے دارم! بهار دستم رو گرفت و گفت : ــ من ڪہ اصلا نمیشناسمش هنوز ناراحتم، چہ برسہ بہ تو ڪہ دخترشم جلوی چشمتہ!رسیدیم نزدیڪ در دانشگاہیڪے از دخترهای ڪلاس هراسون وارد شد با دیدن ما گفت : ــ بیاید ڪمڪ! نفس‌نفس زنون بہ بیرون دانشگاہ اشارہ ڪرد و ادامہ داد : ــ استاد سهیلے! نگاهے بہ بهار انداختم و دویدم بیرون! چندنفر هم پشت سرم اومدن، همونطور ڪہ چادرم رو بہ دست گرفتہ بودم بہ دو طرف خیابون نگاہ ڪردم، چندنفر سر خیابون حلقہ زدہ بودن!با عجلہ دوییدیم بہ اون سمت، رو بہ جمعیت گفتم : ــ برید ڪنار... دو تا از طلبہ‌هاجمعیت رو ڪنار زدن،سهیلے نشستہ بود روی زمین، از گوشہ سرش خون مےچڪید، صورتش از درد جمع شدہ بود سریع گفتم : ــ بہ آمبولانس زنگ بزنید...! ڪسے گفت : ــ تو راهہ...! یڪے از طلبہ ها خواست ڪمڪ ڪنہ بلند بشہ ڪہ سریع گفت : ــ نڪن،فڪرڪنم پام شڪستہ! بهار با عصبانیت گفت : ــ بابا یڪے ماشین بیارہ آمبولانس حالاحالاها نمیرسہ! سهیلے لبش رو بہ دندون گرفت و با دست پیشونیش رو گرفت! دورہ امداد گذروندہ بودم بلند گفتم : ــ ڪسے چیزی ندارہ پاشو ببندیم؟ چندنفر با تعجب نگاهم ڪردن، نمیتونستم معطل این جمعیت بشم! چادرم رو درآوردم و نشستم رو بہ روی سهیلے! همونطور ڪہ نگاهش مےڪردم گفتم : ــ ڪدوم پاتونہ؟ چشم‌هاش رو نیمہ باز ڪرد و آروم لب زد : ــ چپ! سریع چادرم رو محڪم بستم بہ پاش! با صدای خفیف گفت : ــ مراقب خودت باش! از فعل مفرداستفادہ ڪرد،معلوم بود حالش اصلا خوب نیست! صدای آژیر آمبولانس اومد، چندنفری ڪہ درمورد ماجرا صحبت مےڪردن صداشون بہ گوشم مے رسید : ــ یه ماشین با سرعت از اون سمت اومد این بندہ خدا داشت مےرفت طرف دانشگاہ، بدون توجہ مستقیم رد شد خورد بهش! زیر لب گفتم : ــ بنیامین...! حالا متوجہ حرفش شدم! سریع سهیلے رو بردن بیمارستان، بهار بازوم رو گرفت : ــ هانے منو ڪہ نفرین نڪردی؟! با تعجب نگاهش ڪردم و گفتم : ــ چے؟! با خندہ گفت : ــ آخہ هرڪے ڪہ اذیتت ڪردہ دارہ میرہ زیر خاڪ! محڪم بغلم ڪرد : ــ شوخے میڪنما...ناراحت نشے! ازش جدا شدم... بدون توجہ بہ حرفش گفتم : ــ حتما ڪار بنیامینہ فڪرڪنم تا ابد باید شرمندہ و مدیون سهیلے باشم! بهار بہ شوخے گونہ‌م رو ڪشید : ــ فیلم زیاد می‌بینی‌ها حالا بذار مشخص بشہ، چادرتم ڪہ نصیب برادر سهیلے شد! زل زدم بہ مسیری ڪہ آمبولانس ازش گذشتہ بود. ــ بهار...امیرحسین چیزیش نشہ! به قَلَــــم لیلی سلطانی