eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💕 الان میخواستم پاشم بذارم. شماها هم که صبحونه نخوردید - میل نداریم مامان جان - اگه اجازه بدید من ناهار رو درست کنم اسماء جان خودم درست میکنم شما برو استراحت کن _ با اصرار های من بلاخره راضی شد - خوب قورمه سبزی بذارم الان نمیپزه که - اشکال نداره یکم دیرتر ناهار میخوریم. علی دوست داره،امشبم که میخواد بره گفتم براش درست کنم. مادر علی از جاش بلند شدو اومد سمتم. کجا میخواد بره؟ وای اصلا حواسم نبود از دهنم پرید - إم إم هیچ جا مامان خودت گفتی امشب میخواد بره - ابروهامو دادم بالا و گفتم:من حتما اشتباه گفتم خدا فاطمه رو رسوند... با موهای بهم ریخته و چهره ی خواب آلود وارد آشپز خونه شد. با دیدن من تعجب کرد: إ سالم زنداداش اینجایی تو؟؟ به سلام خانم. ساعت خواب ... وای انقد خسته بودم ییهوش شدم باشه حالا برو دست و صورتتو بشور بیا به من کمک کن _ با کمک فاطمه غذا رو گذاشتم. تا آماده شدنش یکی دو ساعت طول میکشید علی پیش بابا رضا نشسته بود از پله هارفتم بالا وارد اتاق علی شدم و درو بستم به در تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم. اتاق بوی علی رو میداد میتونست مرحم خوبی باشه زمانی که علی نیست همه جا مرتب بود و ساک نظامیشو یک گوشه ی اتاق گذاشته بود. _ لباس هاش رو تخت بود. کنار تخت نشستم و سرمو گذاشتم رو لباس ها چشمامو بستم نا خودآگاه یاد اون بازو بند خونی که اردلان آورده بود افتادم. اشک از چشمام جاری شد. قطرات اشک روی لباس ریخت اشکهامو پاک کردم و چشمامو بستم ، دوست نداشتم به چیزی فکر کنم، به یه خواب طولانی احتیاج داشتم ، کاش میشد بعد از رفتنش بخوابم و، وقتی که اومد بیدار شم. _ با صدای بازو بسته شدن در به خودم اومدم علی بود اسماء تنها اومدی بالا چرا منو صدا نکردی که بیام ؟ آخه داشتی با بابا رضا حرف میزدی راستی علی نمیخوای بهشون بگی؟ الان با بابا رضا حرف زدم و گفتم بهش: بابا زیاد مخالفتی نداره اما مامان. قرار شد بابا با مامان حرف بزنه اسماء خانواده ی تو چی؟ خانواده ی من هم وقتی رضایت منو بیینن راضی میشن. اسماء بگو به جون علی راضی ام ... راضی بودم اما ازته دل ، جوابی ندادم ، غذارو بهونه کردم و به سرعت رفتم پایین مادر علی یه گوشه نشسته بود داشت گریه میکرد پس بابا رضا بهش گفته بود _ با دیدن من از جاش بلند شد و اومد سمتم چشماش پر از اشک بود. دوتا دستشو گذاشت رو بازومو گفت: اسماء ، دخترم راستشو بگو تو به رفتن علی راضی هستی؟؟؟ یاد مامانم وقتی اردلان میخواست بره افتادم،بغضم گرفت سرمو انداختم پایین و گفتم: بله پاهاش شل شد و رو زمین نشست. بر عکس مامان، آدم تودارو صبوری بود و خودخوری میکرد. _ دستشو گرفت به دیوار و بلند شد و به سمت اتاقش حرکت کرد. خواستم برم دنبالش که بابا رضا اشاره کرد که نرو آهی کشیدم و رفتم به سمت آشپز خونه. غذا آماده بود. سفره رو آماده کردم و بقیه رو صدا کردم اولین نفر علی بود که با ذوق و شوق اومد. بعد هم فاطمه و بابا رضا همه نشستن _ علی پرسید:إ پس مامان کو؟؟ بابا رضا از جاش بلند شد و گفت:شما غذارو بکشید من الان صداش میکنم. بعد از چند دقیقه مادر علی بی حوصله اومد و نشست. غذاهارو کشیدم به جز علی و فاطمه هیچ کسی دست و دلشون به غذا نمیرفت. علی متوجه حالت مادرش شده بود و سعی میکرد با حرفاش مارو بخندونه. _ ساعت ۵ بود گوشی رو برداشتم و شماره ی اردلان رو گرفتم. بعد از دومین بوق گوشی برداشت الو!!!.... .. نویسنده خانم علی ابادی
دو پآرت دیگه‌ی رمان تقدیمتون🙂🚜
دم مسجد برادره اما وقتی میرسی خونه موبایل میگیری دستت شروع میکنی به چت با نامحرم 😳 کدوم شبکرو گرفتی /= @a_t_r_g_o_a_l_n_a_r_g_e_s از این متنا میخوای ؟ کلیک کن منبع تلنگر ها ایتا😎💯
از این پروفایل فیک میخوای؟👀😎 از اونایی که همه فکر کنن خودتی(= 🖤 @a_t_r_g_o_a_l_n_a_r_g_e_s عضو شو معدنش اینجاس گفتم نگی نگفتی!؟
‌تواگہ‌موقع‌گـناه‌ڪرد یادهمین‌یہ‌جملہ‌بیوفتے مطمئن‌باش‌اون‌گناه‌کوفتت‌میشه هرگناه=یہ‌سیلے‌بہ‌صورت‌امام‌زمان‹عج› - حاج‌حسیــــن‌یکتا‌هم‌میگہ: بہ‌خـداازشهداهم‌جلومیزنیــد اگہ‌لذّت‌گناه‌کردن‌کوفتتون‌بشہ(: 👌
!-🌿 ³¹³ بہ‌مـٰاایرادمیگیرن‌ڪہ‌مـٰاآهنگ‌غمگین گوش‌میدیم‌افسردھ‌میشیم‌امـٰا‌شمـٰا نوحہ‌وروضہ‌گوش‌میدیدافسردھ‌نمیشید¿¡ درجواب‌این‌عزیزان‌بـٰایدگفت‌: زمـٰانۍڪہ‌شمـٰابـٰایہ‌آهنگ‌گریہ‌مۍڪنید گریہ‌تون‌فقط‌برا؎دنیـٰاوزمینۍهـٰاست امـٰاگریہ‌هـٰا؎روضہ‌آسمونیھ...! 💛!
جـٰان‌دادن‌سخت‌است‌امـٰابہ‌استنـٰادروایـٰات شیعیـٰان‌امیرالمومنین‌هنگـٰام‌‌جـٰان‌دادن، مثل‌زنـٰانی‌ڪہ‌محوجمـٰال‌‌یوسف‌بودند وانگشتـٰان‌خود‌رابریدند،جـٰان‌میدهند ومحوجمـٰال‌‌امیرالمومنین‌‌علی‌«؏»هستند(:!' •. -آیت‌اللھ‌جـٰاودان🌱!
بہ‌مـٰاایرادمیگیرن‌ڪہ‌مـٰاآهنگ‌غمگین گوش‌میدیم‌افسردھ‌میشیم‌امـٰا‌شمـٰا نوحہ‌وروضہ‌گوش‌میدیدافسردھ‌نمیشید¿¡ درجواب‌این‌عزیزان‌بـٰایدگفت‌: زمـٰانۍڪہ‌شمـٰابـٰایہ‌آهنگ‌گریہ‌مۍڪنید گریہ‌تون‌فقط‌برا؎دنیـٰاوزمینۍهـٰاست امـٰاگریہ‌هـٰا؎روضہ‌آسمونیھ...! •. 💚!
. . رفتہ‌بودیم‌مشهد... میخواست‌رضایت‌مادرش‌رو‌براے‌سوریہ‌ بگیره... یڪ‌بار‌ڪہ‌از‌حرم‌برگشت، همان‌طور‌ڪہ‌علے‌در‌بغلش‌بود، موبایل‌رو‌برداشتم‌و‌شروع‌ڪردم‌بہ‌فیلم‌ گرفتن...:)🌱 از‌او‌پرسیدم: _ چہ‌آرزویے‌دارے‌؟ +یہ‌آرزوۍخیلے‌خیلے‌خوب‌بر‌اۍخودم‌ ڪردم؛ان‌شا‌اللھ ڪہ‌برآورده‌بشہ... _چہ‌آرزویے؟ +حالا‌دیگہ... -حالا‌بگو +حالا‌دیگہ...نمیشہ! _یہ‌ڪمشو‌بگو با‌ ادا و‌اصول‌گفت: +شِ‌داره،شِ... _ بعدش‌چے؟ +شِ‌داره...هِ‌ داره...الف‌داره...تِ‌داره... _ شهادت؟ . ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌
✨ راه‌رشد‌فقط‌از‌سختی‌میگذره و‌منم‌باید‌از‌خودم‌و‌خانواده‌ام که‌دوستشون‌دارم‌بگذرم آدم‌باید‌هیچ‌بشه‌تا‌به‌خدا‌برسہ.. اول‌توپ‌خورد‌زمین‌ بعد‌رفت‌آسمون..:) '!🌿