رمان عشق گمنام
پارت ۵۱
هی طول ،عرض اتاق رو طی میکردم واقعا استرس داشتم میخواستم ببینم جواب بابا چیه .
در حال راه رفتن بودم که گوشیم زنگ خورد نگاهی به صفحه انداختم ویدا بود .
سریع جوابش رو دادم : الو ویدا تویی؟
ویدا: نه منم آقا گرگه
من: خیلی بی مزه ای
ویدا خندید گفت شنیدم امروز پشت تلفن گند زدی خانم خانما .
من:همش تقصیر توعه که گوشیت رو خودت برنداشتی دیووونه .
ویدا: 😂😂😂😂
خب ولش کن حالا بابات چی گفت این علی ما که اصلا آروم قرار نداره مامان میخواد چند دقیقه زنگ بزنه برای اینکه کی بیاییم .
من: بابا که پایینه نمیدونم مامان بهش گفته یانه .
ویدا: تو استرس نداری ؟
من: چرا خیلی دارم
ویدا: من دیگه برم که اگه علی بفهمه دارم باتو حرف میزنم هی میپرسه بهش بگو باباش چی میگه ،خداحافظ .
بدون اینکه خداحافظی کنم گوشی رو قطع کردم .
اوففففففف
دیگه دراز کشیدم روی تخت وبه دیوار روبه رو نگاه کردم .
بعد از چند دقیقه در اتاق باز شد تصویر مامان نمایان شد .
نیم خیز شدم نشستم روی تخت مامان هم اومد طرفم گفت : به بابات گفتم بابات که راضیه گفت فردا شب بیان فقط جواب تو چیه ؟
خجالت کشیدم سرم رو انداختم پایین چیزی نگفتم که مامان خندید گفت : پس زنگ زدن میگم فرداشب بیان .
بعد هم از اتاق رفت بیرون .واقعا خوشحال شدم ،نمیدونم چرا .😁😶
این دفعه دیگه استرسم برای فردا شب بود که چی بپوشم .
اوففففففف
باید فردا یه سر بعد از دانشگاه برم پاساژ یه لباس خوب برای خودم بخرم .
بیا خیال راحت سرم رو گذاشتم روی بالشت وبه خواب رفتم .
یه جایی بودم یه جای کویری یه مردی داشت میدویید علی اقا بود .داشت میدیید از چیزی داشت فرار میکرد به من میگفت ؛ بیا اینجا .
سعی کردم برم طرفش که یه نفر اومد یچیزی شبیه لیوان آبی رو ریخت طرف ما واین آب شد
دریا و فاصله ای بین ما ایجاد شد .
یک دفعه از خواب بیدار شدم قلبم تند تند میزد ترسیده بودمبودم
ادامه دارد .....🥀
نویسنده : فاطمه زینب دهقان🌼
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است
#شهیدانہ•|🌱
وصیتیتکاندهنده . . .
اگربهواسطـهخونـمحقـیبرگـردن
دیگرانداشتـهباشم؛
بهخـدایکعبهقسم؛
از#مـردانبیغـیرت و
#زنانبیحـیانمیگـذرم . . .!
#شهیدامیرحاجامینے♥
¦♥️⃟🌿¦
شیطانمیگہهمینیهباروگناهڪن..!
بعدشدیگهخوبشو...
•[۹،یوسف]•🌿
خدامیگهباهمینیهگناه..
ممکنہدلتبمیرهوهرگزتوبہنکنۍ
وتاابدجهنمۍبشۍ..!
•[۸۱،بقره]•🌿
#آیہگرافے
2.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•[﷽]•
「📱|#استوری」
👤#Martyr_Mohammad_Reza_Dehghan:
Try to defend your heart;
From the influence of the devil!
It may be harder to defend the heart than to defend the sanctuary...
#شهدا_به_زبانی_دیگر 💬
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیرے
محمد حسین حدادیانenc_16289274536298472668504.mp3
زمان:
حجم:
3.6M
بسم الله وفی سبیل الله
#مداحی
#محمدحسین_حدادیان
°•→🚶🏻♂🍂
#حرفدݪ..✍🏻"!
میدونین ؛
هرگناهےیہاثرخاصدارھ ..
مثلابعضےازگناها
نعمتاروازتمیگیرن
حالخوبوازتمیگیرن
اشكبراسیدالشھداروازتمیگیرن ..
جاها؎خوبوازتمیگیرن(:
یھموقعایےمیبینےبهدرُدیوارمیزنے
جورنمیشہبر؎هیئت؟!
بشینببینچیکارکرد؎ڪھ
دعوتتنکردن(:؟💔
میبینےیهموقعایےنمازاولوقتنمیتونے
بخونے ؛ دیگهحالِخوبِنمازاولوقتونداری
-
بشیندودوتاچهارتاکنکهچیکارکرد؎
ڪھخدانخاستھجلوشوایسے(:💔. .
#آرهخلاصعحواستبهخودتباشہ🍂🖐🏻
فوتےهاے ڪرونا در ڪربلا،
پس از اربعین و حضور بیش از؛
15 میلیون زائر همچنان صفر است !
حاج حسین یکتاگریه انقطاع.mp3
زمان:
حجم:
219.9K
🔸| #حاج_حسین_یکتا
تا حالا گریه انقطاع داشتی⁉️
#دلـانـہ💙🌈
قرآن را فراموش نڪنید
و بدانید که بهتࢪین وسیله
برای نظارت بر اعماݪتان قرآݩ است..:)✨
#شهید_احمدعلینیری
⬆معـرفے شهیـد⬆
💫شهیـد مجید بهرامآبادی💫
✨جـزء شهـداے مدافعوطـن✨
🌴ولادت⇦3دی سال1358🌿
🌴محـل ولادت⇦کرمانشاه🌿
🌴شهـادت⇦4اردیبهشت سـال1388🌿
🌴محـل شهـادت⇦پاسگاه پليسراه روانسر_پاوه🌿
🌴نحـوه شهـادت⇦در درگیری با عوامل گروهک تروریستی پژاک بـہ فیـض عظیـم شهـادت نائـل آمـد🥀🕊
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپےبـدوننـامنـویسنـدهحـرام🚫