6.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصویر از دختر شهید😭
اینا چطوری تحمل میکنن؟!😭😭
🌹
کرونا به ما نشان داد :
زنی که میتواند زیر ماسک نفس بکشد، قادر است که زیر حجاب نیز نفس بکشد🙂
و مردی که مغازهاش را بخاطر ویروسی، چند ماه میبندد! میتواند آن را برای ادای نمازجماعت در مسجد هم ۲۰ دقیقه ببندد🙃
کرونا به ما ثابت کرد :
امربمعروف_ونهی_ازمنکر
یک وظیفه همگانی است و جواب آن به تو چه نیست! چون آلودگی یک نفر به همه ربط دارد...
و اینکه، ای بشرخیلی ضعیف هستی! باخدایت ستیزه نکن!
🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸🏴
#واکسن
#هفته_وحدت
#امام_زمان
#انگیزشے🚌🌱↲💚⃟⃟ ⃟🌱
بعضۍڪارهامثللیموشیرینهستند🍋
اولششیرینه؛
امابعدازگذشتمدتڪوتاهۍ
تلخمیشه...🧡
درستمثلگناه
اولشباعثشادۍولذت؛
اماتاآخرعمرتبایدجواب
همونگناهتروبدۍ🌸✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_عشق_حججی💚
صحبت های داداش محسن😭
شادی روح همهی شهدا صلوات...♡
#امام_زمان
👩🏻ازت خوشم اومده...میخام باهات دوست شم...💞
💬✍🏻 دختره تو دانشگاه جلوی یه پسر رو گرفت وگفت : خیلی مغروری ازت خوشم میاد. هرچی بهت آمار دادم نگاه نکردی ولی چون خیلی ازت خوشم میاد، من اومدم جلو خودم ازت شمارتو بگیرم باهم دوست شیم.😉
👤پسرگفت : شرمنده نمیتوانم من صاحب دارم ☺️
👩🏻دختره که از حسودی داشت میترکید گفت : خوشبحالش که با آدم باوفایی مثل تو دوسته...😏😒
👤پسره گفت : نه خوشبحال من که یه همچین صاحبی دارم.😇
👩🏻دختره گفت اووووه چه رمانتیک😯 این خوشگل خوشبخت کیه که این جوری دلتو برده❔
عکسشو داری ببینمش❔☺️
👤پسر گفت : عکسشو ندارم خودم هم ندیدمش اما میدونم خوشگل ترین ادم دنیاست.😇
👩🏻دختره شروع کرد به خندیدن😂
ندیده عاشقش شدی؟😏
نکنه اسمشم نمیدونی؟😏🙁
👤پسر سرشو بالا گرفت گفت : آره ندیده عاشقش شدم اما اسمشو میدونم...😊
🌸اسمش مهدی فاطمه است...🌸
❣دوست مهدی با نامحرم دوست نمیشه❣
#غریبطوس
‹🌻💛›
مۍرَوَدقِصِہ؎ِمآبِہسـو؎ِسَراَنجـٰآمآرآم؛
دَفتَـرِقِصِـہوَرَقمِۍخـوردآرآمآرآمシ...!
💛⃟🍯¦⇢ #دلے ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 📲
رهبر انقلاب:🌷👇🏻
این حرف من نیست، حرف یک رزمندهی همدانی است که
اگر چنانچه از سیم خاردار میخواهی رد بشوی، اوّل باید از سیم خاردار نفْست عبور کنی.🕊
وقتی گرفتار خودمان هستیم، نمیتوانیم کاری انجام بدهیم؛ 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یا_امام_رضا 🌿💚
ازلَـحٰاظِروحِـۍالآنشَـدِیداًاحتِیٰاجدارَم
تـوصَحنِامـٰامرِضـٰا«؏»گُـمبِـشَم(:!'
-هَـمِینقَدرخَـستِہوَازهَـمِہجـٰارونـدِھ...!シ
-------•|📱|•-------
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهــرابانو💗
قسمت41
شب وقتی روی تختم دراز کشیده بودم
به امروز فکر می کردم.
به کارهای خوبی که انجام دادیم.
به حال خوبی که از این کارها گرفته بودم.
گوشی ام را چک کردم.
چند پیام از مینو داشتم که از
بی معرفتی گفته بود. نیشخندی زدم و بدون جواب به سراغ پیام بعدی رفتم.
پیام بعدی از نرگس بود.
باورم کردنی نبود تصوری که من از یک دختر چادری و مذهبی داشتم با نرگسی که الان می دیدم!
همیشه فکر می کردم دختر های مذهبی زیادی خشک اند!
بلد نیستند بخندن یا بخندونن...
فکر می کردم با هر بار دیدنشون کلافه بشم.
ولی الان نرگس و دوستانش کاملا برعکس تصوراتم بودند.
نرگس زیادی با مزه وگرم بود.
خوش خنده بود و باعث خندیدن دوستانش میشد. همیشه شوخی های بامزه ای می کرد که ادم دلش می خواست بازهم؛ هم صحبتش باشد.
پیامش را باز کردم که من و ملوک را برای برگزاری جلسه ی دعا دعوت کرده بود.
- چرا ملوک دیگر؟
اول پیش خودم گفتم
به ملوک چیزی نگویم و تنها بروم.
ولی اگر بی بی سراغش را گرفت چه بگویم؟
حالا اگر من گفتم ولی ملوک نیامد چه کنم؟
ولی در هر صورت درستش این بود که با ملوک صحبت کنم.
از اتاق بیرون آمدم تا موضوع را به ملوک مطرح کنم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸