6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه سوال: ...
چقدر بچه هامونو برای یاری امام زمان آماده کردیم
▪︎فرزند مهدوی❤️✔️
استاد رائفی پور
حتما ببینید 😔😔
#تلنگر ↓
یه زمانی میگفتی امام حسین را یاری نکردن
خدا لعنت شون کنه😔
حالا اینده میگن امام زمان را کمک نکردن خدا لعنت شون کنه😒
✨______|[🌸]|______
☆♡☆
✨______|[🌸]|______✨
اینجا کسی به غیر تو مارا محل نداد
ما بندهی توایم ، فراموشمان مکن...!
بحقخواهرتامشبنجواکن
وظهورمولامونرونزدیککن🤲
#ایهاالرئوف
#امام_رضا_جانم
#مولایمن
#امام_زمان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت173
- پس حالا باید قول بدهید دل زهرابانو در خانه ی قدیمی خوش باشد.
همیشه درآمدت حلال باشد حتی قطره ای...
من طلا ؛ ماشین و این چیز ها را
نمی خواهم قول بدهید همیشه زهرا جانت بمانم ؛ مثل الان...
چیزی نگفت....چیزی نگفتم....
صدای نفس های ملایمش نشان از آرامشش می داد
گفت:
- تو که ساکن قلبم شدی کی ساکن خانه یمان می شوی؟
بعد از گرفتن مهریه ام!
- چشم ؛ همین فردا برای دادن مهریه اقدام می کنم. امشب چمدان را ببند.
بعد آرام ، آرام ؛ شمرده ، شمرده گفت:
- زهراجان خدارا هزار هزار بار شکر می کنم که تو را به من هدیه داد.
از این که یکی دوستت داشته باشد حالت خوب میشود ولی وقتی حال دل یک زن عالی می شود که از زبان همراه زندگی اش این دوست داشتن را بشنود.
دیگر جلوی این زبان را نمی شد گرفت
من نیز بی پروا گفتم:
- اجازه هست؟
- زهراجان برای چه کاری؟
- برای قربان شما رفتن که این همه آقایی
خندید و با خنده گفت:
- من بروم بی بی صدایم می کند
فردا در مورد سفر صحبت می کنیم.
من که می دانستم این ها همه از خجالت کشیدنش است که می خواهد زود قطع کنم.
گفتم: -چشم آقا شبت بخیر
- شب شما هم بخیر زهرا جان
برای گرفتن مهریه ام آماده بودم.
- زهراجان...
صدای نگران ملوک بود که من را به طرف خود چرخاند.
- بله چیزی شده؟
- دخترم اگر امروز به این سفر بروید یعنی این عقد را دائم باید کرد .
وقت برگشتن دیگر به خانه ی همسرت باید بروی.
می دانم ؛ این ها را کامل می دانی ولی باید یادآوری کنم تا به تصمیمی که گرفتی و مردی که برای یک عمر انتخاب کردی مطمئن تر شوی.
- هستم!
هیچ وقت این همه اعتماد و اطمینان نداشتم نگران نباشید...
همیشه دعای حاج بابا و کمک های شما در زندگی پشتوانه ی من بود و هست.
فکر کنم ملوک کمی آرام تر شد که با لبخند گفت:
- پس برو عزیزم ؛ امیدوارم هر روز خوشبختی را کنار هم حس کنید.
دیدن سرزمینی که از خون لاله ها بنا شده بود ؛ دیدن کانال کمیل ؛ کانالی که مردان بزرگی را به خود دیده ؛ یکی از آرزوهای من بود و امروز این آرزو محقق میشد.
روزی که کتاب سلام بر ابراهیم را می خواندم نوشته ها مفهوم درستی برای من نداشت ولی حالا که نقطه نقطه ی این زمین پاک قدم می گذاشتم تمام آن نوشته را با چشم دل می فهمیدم و درک می کردم.
وقتی به شهید ابراهیم هادی متوسل شده بودم هیچ گاه فکر نمی کردم پا جای قدم هایش در کانال کمیل بگذارم.
همراه سید جانم راهی سرزمین عشق شده بودم واز تک تک این لحظه ها استفاده می کردم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت174
- زهرا جان
بیا این سمت کنار هم بنشینیم
از اینجا کانال کمیل بهتر دیده می شود.
- چشم سید جانم
با آقاسید رفتیم کمی عقب تر و با فاصله از جمعیت نشستیم.
- سیدجانم شروع کرد به زمزمه کردن مداحی و من هم با جان و دل گوش می کردم.
تمام فکر و ذهنم رفت برای چند سال پیش...
سالهایی که کنار حاج بابایم بودم و چه روزهای خوبی داشتم.
دوران کودکی که با محبت های حاج بابا جان می گرفت وتمام آن لحظه ها و خاطرات برای من زنده بود.
کمی بزرگتر شدم با از دست دادن پدر دنیایم را هم از دست دادم.
دوستانی که داشتم به عوض شدن راهم کمک می کردند.
خدا خواست و دعای پدرم بود که راه مسجد محله ی قدیمی را جلوی پای من گذاشت.
شاید خاطرات ؛ شاید محبت بی بی یا شاید شیرینی نرگس بود که من را مشتاق تر می کرد برای رفت وآمد به آنجا...
سفر مشهد بهترین و شیرین ترین سفر من بود سفری که باعث آشنایی من با سید جانم شد بهترین هدیه را از همسفرم گرفتم.
چادری که به سر دارم همان هدیه ی سیدجانم هست...
وقتی برای سفر مکه معرفی شدم نگاه خدا زندگی ام را نور باران کرد.
تصمیمی که برای صیغه ی موقت باید می گرفتم سخت ترین تصمیم زندگی ام بود ولی الان رضایت کامل دارم.
تک تک لحظه های سفرمکه برای من دلنشین بود و پر از خاطرات ریز و درشت...
- زهراجان ؛ زهرابانوی من
به چه فکر می کنی؟
من را فراموش کردی خانم؟
- نه سیدم ؛
داشتم زندگی ام را مرور می کردم.
- خوبه!
مرور که کردی راضی بودی؟
- اگر کمی از گذشته ام را کم کنم و
ان شاالله روزهای شاد و خوب را کنار شما به آن اضافه کنم عالی میشود.
-زهراجان من یک آرزو می کنم تو آمین بگو...
-چشم همسری ؛ فقط بلند آرزو کنید من متوجه شوم تا یک بار آرزویتان خلاصی از دست من نباشد!
نگاه دلخور سیدم را که دیدم؛
سریع گفتم:
- سیدجانم
می دانستی لباس روحانی چقدر به شما می آید من عاشق شما و لباس پاکتان هستم.
لبخندش لحظه به لحظه زیبا تر میشد
- در ضمن سیدم حواستان باشد از این لبخندهای خوشکل تحویل کسی جز من نمیدهید؟
حرف آخرم باعث شد برای اولین بار لبخندش به خنده تبدیل شود و با خنده گفت:
- حالا دعا می کنم آمین را از ته قلبت بگو...
خدایا به حرمت خانم فاطمه ی زهرا
سال آینده با دخترمان فاطمه سادات مهمان کانال کمیل باشیم.
- الهی آمییییین..
🔶پایان🔶
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان زهرا بانو هم با نگاه های قشنگتون پایان یافت♥️✨
امیدوارم که خوشتون آمده باشه و راضی باشید🌱🍓
لطفا نظراتتون به آیدی بنده درمورد رمان بدید🌱💚
هدایت شده از پـــلــاکـ خـــاکی🕊️
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 پسر کوچولوی شهید حججی رو یادتونه؟!!!!
الآن مردی شده واسه خودش...ماشاءالله 😍
رجز خوانی علی پسر شهید حججی
برای دشمنان 💪
فرزند شیری مثل شهید حججی بایدم برا ترامپ رجز بخونه😇✌️
#دعاےفرج🌱
-بسمالله...🌸
بخونیمباهم...🤲🏻
ـاِلٰهےعَظُمَالْبَلٰٓآوَبَرِحَالخَفٰآء
ُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…✨🍃
#قرار_شبانھ🌙
{ سهم شما پنج صلوات
جهت تعجیل در امر فرج
هدیه به روح مطهر
#شهیدمحمدرضادهقانامیری }🌻♡
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
مرضیه بانو✅ فاطمه بانو✅
برای حاجت روایی برنده هامون صلوات