|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#تتلو_حرامزاده #نه_به_هتک_حرمت_عمه_سادات جادارهبهتتلوبگیم.... داعشکهگندهلاتتونبود بهناب
تتلو بی غیرت با کیا گیر افتاد
با بچه های سید علی گیر افتاد😎
اهوی بچه برو اول از شیر مامانت فاصله بگیر بعد بیا باهامون گیر کن
ما بچه های سید علی هستیم😎💪🏻
ما بچه های امام علی هستیم
پایداریم پای ولایت فقیه😎💪🏻
از همه خواهران و از همه زنان امت رسوال الله مي خواهم روز به روز حجاب خود را تقويت كنيد مبادا تار مويي از شما نظر نامحرمي را به خود جلب كند، مبادا رنگ و لعابي بر صورتتان باعث جلب توجه شود، مبادا چادر را كنار بگذاريد.
هميشه الگوي خود را حضرت زهرا(س) و زنان اهل بيت پيامبر قرار دهيد، هميشه اين بيت شعر را به ياد بياوريد آن زماني كه حضرت رقيه (س) خطاب به پدرش گفت:
💫
غصه حجاب من را نخوري بابا جان
چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز
💫
#شهید_محسن_حججی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۵ روز تا نیمه شعبان🙂😍❤️
#امام_زمان
#استوری
•°🌼
مژده بدین آی عاشقا
شبه پیمبر اومده🌹
میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام🦋
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ? #قسمت_هشتم ? فردای همان روز با ذوق رفتم نمازخانه و کی
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
? #قسمت_نهم ?
نماز تمام شده بود. جلوی در بودم و میخواستم بروم که حاج آقا آمد و پرسید: ببخشید… شما مسئول بسیج مدرسه اید؟
-بله…شما از کجا میدونید؟
– از خانم پناهی پرسیدم. میخواستم درباره جو عقیدتی مدرسه بیشتر بدونم.
– در خدمتم.
– شما بیشتر بین بچه هایید. میخوام دغدغه هاشون و سوالاتشون رو بدونم که بتونیم برنامه نماز جماعت رو پربارتر کنیم.
– حتما.
بحث مان به درازا کشید. وقتی بلند شدم، تقریبا هیچکس در نمازخانه نبود بجز صالحه که گوشه ای نشسته بود و کرکر میکرد. طبق مسئولیت همیشگی ام جانماز حاج آقا را جمع کردم(خانم پناهی گفته بود اجازه ندهیم حاج آقا دست به سیاه و سفید بزند چون سید اولاد پیغمر گناه دارد!) حاج آقا خداحافظی کرد و رفت. و کنار صالحه نشستم که داشت از خنده غش میکرد. گفتم: چته؟ به چی میخندی؟
با شیطنت گفت: چکار داشتی با حاج آقا؟!
– به تو چه؟ سوال داشتم حتما!
– عههههه؟ که سوال داشتی؟
زدم توی سرش و گفتم: بی مزه!
اما ماجرا ختم به اینها نمیشد. شوخی صالحه برایم زنگ هشدار بود. چرا این طلبه فقط برای من متفاوت است؟ ؟؟؟
ادامه دارد...
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ? #قسمت_نهم ? نماز تمام شده بود. جلوی در بودم و میخواست
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
?#قسمت_دهم?
خانم محمدی عجله داشت. دعوتنامه ام را داد و گفت: بیا! فردا با بسیج قراره بریم گلستان شهدا. باید کمک دست من باشی! یه صبح تا بعد از ظهر اونجاییم!
بعد هم از بین کاغذهایی که دستش بود یک دعوتنامه بیرون کشید و گفت: بیا اینم بده حاج آقا؛ایشونم باید به عنوان روحانی باشن حتما. من عجله دارم تو بهش بده. باشه؟
– چشم!
-پس خداحافظ!
و سریع از پله ها بالا رفت. من ماندم و نمازخانه و صفهای نماز جماعت که داشت بسته میشد. سرجایم نشستم و دعوتنامه حاج آقا را خواندم: سید مهدی حقیقی!
نماز که تمام شد، صدایم را صاف کردم و پشت سرش نشستم. سلام کردم و دعوتنامه را به طرفش گرفتم: خانم محمدی گفتن اینو بدم به شما. قراره از طرف بسیج دانش آموزی بریم گلستان شهدا. شمام باید حتما باشید!
دعوتنامه را گرفت و نگاهی کرد و گفت: چشم. ممنون که اطلاع دادین!
دو روز بعد؛ زودتر از همه خودم را به مدرسه رساندم. خانم محمدی و پناهی داشتند وسایل را آماده میکردند و جعبه های ناهار را داخل اتوبوس می چیدند. با من و آقافیروز، سرایدار مدرسه چهارنفر میشدیم. راننده های اتوبوس نمیدانم کجا بودند؟ در دلم به بقیه بچه های بسیج فحش میدادم که چرا انقدر دیر کرده اند و ما دست تنها مانده ایم. همان موقع صدای موتور آمد؛سرم را برگرداندم و دیدم حاج آقا ترک موتور یک جوان شبیه خودش رسید به ما. پیاده شد و درحالی که به طرف ما میامد به جوان گفت: علی آقا ساعت سه میتونی بیای دنبالم؟
-چشم آقاسید!
و رفت…
ادامه دارد...
جشن روز جوونه_۲۰۲۲_۰۳_۱۳_۱۹_۴۷_۱۸_۳۱۶.mp3
11.23M
💕از آسمون باز،بارون میباره، هِی دونه دونه
💕نوبتی هم باشه وقت جشنِ، روز جوونه
#سید_رضا_نریمانی 🎤
#ولادت_حضرت_علی_اکبر😍👏🏻😎
علی اکبر شب تولدت حیرونم_۲۰۲۲_۰۳_۱۳_۱۹_۵۳_۵۰_۲۴۵.mp3
3.22M
💐•°علی اکبر شب تولدت حیرونم
علی اکبر شب تولدت مجنونم
🎤 #امیر_کرمانشاهی
💐🎉💐🎉💐🎉💐