9.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعد قد قامت مهدی چه نمازی بشود🔗❤️
عید قشنگ مون مبارک😇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چرا امام زمان در نیمه شعبان به دنیا آمدند؟
🎙 مرحوم آیت الله مجتبی طهرانی
{بسمربِّالقُلوبِالمُنکَسِرَه}
💔به نام خدای دلهای شکسته💔
خودسازی لازمهی شهادت است :)💔
محفل کوچکی داریم ، و در همین محفل کوچک آماده میکنیم خود را برای ظهور منجی عالم بشریت .🌹💔.
خوشحال میشیم رفیق اگه بهمون سر بزنی .☺️🕌.
@firmament🚶🏻♀☁️
#طـنـز
هوا خیلی سرد بود🥶
از بلندگو اعلام کردند📢
جمع شوید جلوی تدارکات و پتو بگیرید😃
فرمانده گردان با صدای بلند گفت🗣: «کی سردشه؟»
همه جواب دادند: «دشمن»😡
فرمانده گفت: «احسنت، احسنت. معلوم میشود هیچکدام سردتان نیست. بفرمایید بروید دنبال کارهایتان. پتویی نداریم که به شما بدهیم👌🏻😂»
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ? #قسمت_هجدهم ? وقتی کنارم نشست و به گرمی سلام و علیک ک
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
?#قسمت_نوزدهم ?
– بله؟
– ببین حاج آقا چکارت داره؟
آقاسید روی جانماز نخ نما و کهنه اش نشسته بود و تسبیح میگفت. هوا خیلی گرم نبود اما عرق میریخت. با فاصله پشت سرش نشستم: سلام. کارم داشتید؟
سلام. ببخشید… راستش…
تسبیح فیروزه ای رنگش را در دست میفشرد و انگشتر عقیق را دور دستش می چرخاند. گفتم: اگه کاری دارید بفرمایید!
– عرضم به خدمتتون که…
با دستمال عرق از پیشانی گرفت. سرخ شده بود: خانم صبوری! الان ۶ماهه که من تو این مدرسه امام جماعتم. امسال سال دومی بود که میرفتم مدارس، ولی امسال با سالای قبل خیلی فرق داشت؛ چون بین دانش آموزای۱۴-۱۵ ساله این مدرسه یه دانش آموزی بود که خیلی بزرگتر بود، بزرگتر فکر میکرد. من وقتی اومدم اینجا میخواستم یه چیزی به بچه ها یاد بدم ولی شما خیلی چیزا به من یاد دادید.
مکث کرد، آب دهانش را به سختی قورت داد و با لکنت گفت: روز قبل از اومدن اینجا رفتم سر مزار شهید تورجی زاده و ازشون حاجت خواستم، فرداش شما رو دیدم…
صدایش را صاف کرد و گفت: اینه که اگه… اجازه بدید… بنده با خانواده…بیایم خدمتتون…
مغزم داغ کرد.از عصبانیت می خندیدم! صدایم را بالا بردم و گفتم: شما درباره من چی فکر کردید؟ مگه من چند سالمه؟ اصلاً به چه حقی این حرفا رو اونم توی مدرسه به من میزنید؟ الان مثلاً انتظار دارید برم به پدرم چی بگم؟
– من…من واقعا قصد بدی ندارم! میخوام طبق سنت ها عمل کنم!
– شما رو نمیدونم ولی تو خانواده من ازدواج تو سن پایین رسم نیست!
– من حاضرم تا هر وقت شما بخواین صبر کنم!
بلند شدم و گفتم: آقای محترم! اولا من خانواده دارم، دوما اگه کاری دارید به پدرم بگید.
راه افتادم که بروم. صدای آقاسید را میشنیدم: خانم صبوری! یه لحظه…لطفا…
ادامه_دارد