eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
8.1هزار ویدیو
769 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 دل اگـر پاڪــ نباشد نمیـآید آقــا نوع عابر بہ تمیزےِ گذر وابستہ اسٺ گوشہ چشمے نڪند زندگےِ ما مرگ اسٺ مثل طفلےڪہ بہ الطاف پدر وابستہ اسٺ باید از دورے آقــا همگے دق بڪنیم تابداند ڪہ دل ما چقدر وابستہ اسٺ 💥صبحت بخیر امام من ای دار و ندارم❤️ ‌ السلام وعلیک بجوامع السلام
و هرچه می گذرد به آخر سال نزدیکتر می شویم... وقت مناسبی است که بگویم هرچه دیدید را ببخشید و حلال کنید... دنیا ارزش این را ندارد که با دلخوری زندگیش کنیم پیشاپیش سال نوی همه مخاطبین عزیزم مبارك❤️
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
و هرچه می گذرد به آخر سال نزدیکتر می شویم... وقت مناسبی است که بگویم هرچه دیدید را ببخشید و حلال کنی
عزیزان اخرین ساعات سال ۱۴٠٠ هست اگر بدی دیدین ازمون اگر فعالیت خوبی نداشتیم اگر کم و کسری در کانال بود به بزرگی خودتون ببخشید سال ۱۴٠۱ هم پیشاپیش مبارک ان‌شاءالله سالی پر از خیر و برکتی داشته باشید.. حلالمون کنید التماس دعای شهادت یاعلی مدد🌹
هدایت شده از  حجاب و عفاف
7.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آسیب های ارتباط با نامحرم 👌 🔶حواسم هست❗️❗️ 🎵استاد حورایی 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
لیاقت؛ . . 💔!' ----------------------
عیدتون مبارک عزیزان 😍😍😍😍
سال نو رو بهتون تبریک میگم
بنده حقیر رو دعا کنید دعای شهادت😭💔🤲🏻
عـیـدتـون مبـارڪ پـدر جـانـم 💚✨😍
عـیـدتـون مـبـارڪ بـرادرهـای شـہـیـدم😍💚
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ? #قسمت_بیست_دوم ? آخرین امتحان که تمام شد، از دانشگاه بیر
رمان عاشقانه مذهبی ? ? …کمی بر خودش مسلط شد، سرش را پایین انداخت و گفت: سلام! مقنعه ام را کمی جلوتر کشیدم و گفتم: علیکم السلام! و راه افتادم که بروم. قدمهایم را تند کردم. سید دستپاچه شد و دنبالم دوید : خانم صبوری! یه لحظه…صبر کنید! اما من ناخواسته ادامه میدادم. اصلا نمیدانستم کجا میروم. سید پشت سرم میامد و التماس میکرد به حرفش گوش بدهم. برگشتم و ایستادم. اوهم ایستاد. گفتم : آقای محترم! من قبلا هم گفتم حرفامو. و به راهم ادامه دادم. بازهم پشت سرم آمد و صدایم زد : خانم صبوری یه لحظه وایسین! بذارین حرفمو بزنم بعد… دوباره برگشتم : خواهش میکنم بس کنین! اینجا این کارتون صورت خوشی نداره! به خودم که آمدم دیدم ایستادم جلوی مزار شهدای گمنام. بی اختیار لب سکو نشستم. سید ایستاد، نفس نفس میزد. اشکم درآمد. گفت : الان پنج ساله میام سر همین شهید تورجی زاده که گره کارم بازشه! پنج ساله بعد جواب منفی شما فکر ازدواج رو از سرم بیرون کردم. آخه خودتون بگید من چه دسترسی به خانوادتون داشتم؟ میخواستم ازتون اجازه بخوام که بیام رسما خدمت پدر ولی… نشست و ادامه داد: شایدم اصلا نباید حرفی میزدم! اینم قسمت ما بود! یعنی واقعا دوطرفه نیست؟ بلند شدم و گریه کنان گفتم : اگه نبود بدون لباس روحانیت نمی شناختمتون! و راه افتادم به سمت در، سید همانجا نشسته بود، دیگر دنبالم نیامد. داخل اتوبوس نشستم و نامه سید را از لای قرآن جیبی ام در آوردم. پنج سال بود که نخوانده بودمش. وقتی رسیدم خانه دیدم نامه خیس خیس است… … ادامه_دارد