eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
7.9هزار ویدیو
768 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
تنھا راه ِ رسیدن‌ بہ‌سعادٺ ، فقط‌ بندگۍ خداست ! . - شھیدعلۍخلیلۍ - ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
- روایت فرش ها.:) مرده‌ام تا که تو جانم بدهی مثل یک فرش حرم خوب تکانم بدهی ..💔 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
هجران بس‌ است‌ ای‌ پسر‌ فاطمه ؛ بیا شاید که‌ مرگ‌ جسم مرا سهم گور کرد💔!(: ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
نگاهم به جعبه‌ی کوچک‌ِچوبی افتاد، درش رو برداشتم که یک ساعت بسیار خوشگل بهم چشمک زد... دایره‌ی بزرگی گه دورش طلایی و اکلیل های ریزی داره، با بند چرمی مشکی رنگ به دستم بستمش خیلی به دستم میاد و زیباست. ساعت رو از دستم باز کردم و روی میز درآور گذاشتم. * باصدای بابا چشم‌هام رو باز ‌می‌کنم. - پاشو نمازت رو بخون اسرا بلندشدم بعد گرفتن وضو به اتاقم برمی‌گردم و سجادم رو پهن می‌کنم. بعد سلام دادن نماز دعا کردم تا کنکورم رو خوب بدم، روی تختم دراز می‌کشم تا دوباره بخوابم... ولی خوابم نمیاد، یکم کتاب رو برمی‌دارم و می خونم. به ساعت نگاه ‌می‌کنم ساعت هفت و بیست و پنج دقیقه رو نشون میده از جام بلند میشم چون ساعت هست باید اونجا باشم. از روی تخت بلند میشم و به سمت کمد میرم، مانتو و شلوار مشکی رنگم رو برمی‌دارم با مقنعه سرمه ای کراواتی بعد پوشیدن لباسهام چادرمم سرم می‌کنم و از اتاق خارج میشم. قرآن کوچولو و شناسنامه و کارت ورود به جلسه رو که قبلا آماده کرده بودم رو از روی میز برمی‌دارم و داخل کیف سرمه‌ای رنگم می‌ذارم. مامان- بریم؟ -آره کفش راحتی می‌پوشم و با مامان سوار ماشین می‌شیم. بالاخره بعد از ده دقیقه که برام به اندازه یک قرن می‌گذره می رسیم‌، از ماشین پیاده میشم. مامان- اسراجان کاری نداری من برم؟ - نه مامان ممنون برام دعا کن یاعلی. - خدانگهدار ساعت مچیم رو نگاه می‌کنم تنها ده دقیقه تا ساعت هشت مونده، بعد رفتن مامان استرس شدیدی می‌گیرم و ضربان قلبم تند تند می زنه... بالاخره ساجده و کیانا اومدن، کیانا کنارم می‌نشینه و دست‌هام رو می‌گیره و بانگرانی میگه: - خوبی دختر؟ چرا انقدر دستات یخ زده؟ لبخند مصنوعی‌ای می‌زنم تا نگرانیش برطرف بشه و میگم: - چیزی نیست یکم استرس دارم ساجده- تو که کلی خوندی من گاهی تنبلی کردم ولی تو حتما رتبه‌ی خوبی میاری! - ان شا الله هممون قبول بشیم... به سمت سالن میریم راس ساعت هشت کنکور شروع شد. ... هوف...هوف...بالاخره تموم شد حالا باید سه ماه منتظرباشم تا جوابش بیاد ولی مطمئنم عالی دادم... از بس فکر کردم سرگیجه دارم، میرم یکمی آب به دست و صورتم می‌زنم بعد خداحافظی از کیانا با ساجده می‌ریم خونه.... رسیدم خونه چادرم رو از سرم بر می‌دارم و پرتش می‌کنم رو مبل، مقنعه ام رو درمیارم اونم انداختم یک گوشه مانتوم وسط خونه می‌ندازم. اسما- هوی این چه وضعیه خونه رو کردی شهر فرنگ؟ مثل این بچه کلاس اولی ها خونه رو شلوغ کردی؟ لبخند دندون نمایی می زنم ومیگم: - شما حرص نخور پیر میشی لبش رو کج می‌کنه و میگه: - خیلی بی مزه ای، تفلک همسر آیندت - لوس، از خداشم باشه اسما- سقف ریخت به سمت آشپزخونه میرم و برای خودم یک شربت آلبالوی خنک درست می‌کنم و نوش جون جاتون خالی چسبید" * اوف کنکور و که دادم راحت شدم...یک هفته از کنکور دادنم می‌گذره تو این یک هفته کاری جز استراحت و تفریح نداشتم. امروز هم که قراره با کیانا و ساجده بریم درمانگاه مامان تا تو این تابستون بیشتر با شغلمون آشنا بشیم. یک شال آبی آسمانی می‌پوشم با مانتوی زرشکی و شلوار کرمی، چادرم رو می‌پوشم و بعد چک کردن دوباره کیفم از خونه خارج میشم. در ماشین رو باز می‌کنم که همون موقع ساجده هم می‌رسه و حرکت می‌کنیم. شیشه ماشین رو میدم پایین تا باد به صورتم بخوره و هنذفری رو توی گوشم می‌ذارم و آهنگ محمد حامد زمانی رو پلی می‌کنم. " محمد مقتدای اهل عالم. محمد مصطفی آل آدم. محمد رحمته العالمین است. رسول آسمانی بر زمین است." رسیدیم. هر سه از ماشین پیاده می‌شیم.
دو پارت خدمت شما♥️🌷
آنݘھ‌امࢪوز‌گذشټ . . .🖐🏻🌱 شبٺۅݩ‌مھدۅ؎🌚♥️ عآقبٺ‌توݩ‌ݜھدایـےْ✨💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
《✨♥️》 اسکرین بگیرید و عکس هر شهیدی که اومد براش به نیت ۱۴ معصوم ۱۴ تا صلوات بفرستید.
«😄» - روزچهارشنبہ‌مجروح‌شدنش‌آخرین‌ ڪلاس‌حوزه‌روباهم‌بودیم... ڪلاس‌ڪہ‌تموم‌شد‌سریع‌وسایلشو جمع‌ڪرد‌که‌بره؛ گفتیم‌آرمان‌ڪجا‌میری؟ گفت‌امشب‌آماده‌باش‌هستیم‌:) گفتم‌آرمان‌نرو💔'! گفت‌نہ‌!باید‌برم.. بہ‌شوخۍ‌گفتیم:آرمان‌میرۍ‌شهید‌ میشی‌ها!باخندھ‌گفت این‌وصلہ‌ها‌بہ‌ما‌نمیچسبه:) گفتیم‌بیاعڪس‌بگیریم‌‌‌شھیدشدی‌ میگذاریم‌پروفایلمون نیومد‌؛هرکاری‌ڪردیم‌نیومد:)💔🖐🏼'! ‌‌‌‌ ❴ ❵ ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
نظرتون با پرداخت چیه😁😁 به مناسبت 2k شدنمون😁😁
🕊🍁توصیه های حضرت آقا به بسیجیان نصیحت اول: 🍀بسیجی بمانید! نصیحت دوم: 🍀قدر خودتان را بدانید! نصیحت سوم: 🍀دشمنتان را بشناسید. (کیست؟ ضعفش کجاست؟ نقشه هایش را بشناسید.) نصیحت چهارم: 🍀رشد معنوی خودتان را اندازه بگیرید. (محاسبه نفس) سعی کنید جلو بروید. نصیحت پنجم: 🍀امروز مهمترین شیوه دشمن، دروغ پردازی است. پس تبیین کنید. نصیحت ششم: 🍀یکی از آسیب پذیریهای دشمن، روشن بینی (بصیرت) شماست. روشن بینی خود را افزایش دهید. نصیحت هفتم: 🍀آمادگی عملی را حفظ کنید و غافلگیر نشوید. نصیحت هشتم: 🍀مراقب نفوذ دشمن در درون مجموعه بسیج باشید. توصیه آخر: 🍀وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحْزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ. و سست نشوید! و غمگین نگردید! و شما برترید اگر ایمان داشته باشید ۱۴۰۱.۰۹.۰۵