هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
مولودی میلاد امام باقر میرداماد - www.mplib.ir.mp3
3.13M
🎼 مولودی میلاد امام محمد باقر (ع)
🎤 میرداماد
💐میلاد امام محمد باقر(ع) شکافنده علم مبارکباد💐
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🎼 مولودی میلاد امام محمد باقر (ع) 🎤 میرداماد 💐میلاد امام محمد باقر(ع) شکافنده علم مبارکباد💐 ک
مولودی میلاد امام محمد باقر (علیه افضل الصلاة و السلام) خدمت شما 😁
نزدیکعملیـاتبود،میدانستمدختـردارشده
یکروزدیدمسرپاکتنامهازجیبشزدهبیرون
گفتماینچیه؟
گفت:عکسدخترمه..
گفتم:بدهببینمش!
گفت:خودمهنوزندیدمش،گفتمچرا..؟
گفت:
الانموقععملیاته،میترسممهرپدروفرزندی
کاردستمبده؛باشهبعد..
|شھیدمھدیزینالدین.
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡#part_5
بلند شدم چند دقیقه بعد یه مانتوی خاکستری یه روسری سفید با گل های ابی و شلوار کرمی زیبا چادرمم سرم کردم کوله پشتیمو برداشتم
کارتمم برداشتم اومدم پایین
من:مامان من دیرم شده خداحافظ
مامان:وایسا این ساندویج هارو هم ببر که بخوری
ساندویج هارو گرفتم اومدم بیرون کفشا های سفیدمو پوشیدم دیدم تاکسی دم در هست میدونستم کار مامانمه سریع ادرس مسجد رو بهش دادم
رسیدم سریع حساب کردم اومدم پایین دم در اتوبوس بود رفتم پیش مهدیه
نفس نفس میزدم
مهدیههههه
مهدیه:سلام اومدی؟بدو زود باش
رفتیم پیش یه اقایی که اقای رامهر(برادر مهدیه) اومد و اسم هارو خوند اتوبوس اول
فاطمه امینی
زهرارستمی
مهدیه راد مهر(دوستم)
رویا جمالی
دنیا حسینی
نازنین کریمی منش
و.....
فاطمه کیانی(اسمم رو گفت)
و....
رفتیم نشستیم منو مهدیه کنار هم نشستیم بقیه هم که روی جاهای خودشون نشستند
یه دختر که جلوی ما بود برگشت گفت سلام مهدیه خوبی ؟
مهدیه:سلام ممنون تو چطوری؟
دختره:معرفی نمیکنی؟
مهدیه:فاطمه هست دوست خیلی خوبم
دختره:سلام من زهرام
من:خوشبختم
بعداز یکمی صحبت کردیم
مهدیه گفت که زهرا زن دوست برادرش هست
خیلی خسته شده بودم کتاب یادت باشد رو کمی ازش خوندم
که ایستادند که بریم نمازبخونیم
نمازم رو خوندم اومدم بیرون یه مغازه دیدم رفتم یکمی لواشک و الوچه و تمر ،پف،پاستیل،چیپس،اب میوه خریدم تقریبا از هر کدوم ۲ تا گرفتم اومدم بیرون
رفتم توی اتوبوس خوراکی ها رو گذاشتم توی کولم گوشی مو باز کردم ۵تا تماس داشتم همینطور میرفتم بیرون که گوشیم از دستم افتاد جلوی پای اقای رادمهر ،
بی تفاوت رفت برداشتمش
یکم صحفه اش شکسته بود
رفتم پیشه مهدیه یکمی که گذشت رفتیم تا ناهار بخوریم ولی من نمی تونستم یعنی اشتها نداشتم اومدیم نشستیم توی اتوبوس داشتم کتابم میخوندم که دیدم گوشیم میلرزه از جیبم درش اوردم مامان بود
مامان:الوسلام دخترم خوبی
من:سلام ممنون خوبم
مامان: چیزی خوردی ؟
من:هنوز نه ولی میخورم
مامان:قربونت برم حتما یه چیزی بخوری حتما مواظب خودت باش فعلا خداحافظ
من:خداحافظ
و........
⭕️کپی رمان فقط باذکر نام نویسنده در غیر این صورت حرام و پیگرد قانونی دارد⭕️
نویسنده:نرگس جمالپور
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓#part_6
با احساس ضعف یکی از ساندویج ها رو در اوردم و خوردم
چادرم روی سرم کشیدم که کم کم چشمام گرم شد وخوابم برد.
.
.
.
.
.
با حس گرما بیدار شدم که دیدم مهدیه منو بغل کرده مهدیه رو بیدار کردم ایستاده بودند که نماز بخونند
نمازمون رو خوندیم هنوز کسی نیومده بود رفتند که شام بخورند
منو مهدیه هم توی اتوبوس بودیم
ساندویج هارو دراوردم به مهدیه یکی دادم دبعداز خوردند ساندویج ها لواشک در اوردم و منو مهدیه داشتیم میخوردیم که مهدیه گفت وای زبونم زخم شد
مهدیه:من میرم الان میام
من:باشه
من با بی حوصله گی داشتم به اطراف نگاه میکردم
که زهرا اومد داشتیم صحبت میکردیم که
《نو که اومد به بازار کهنه شد دل ازار》
من:وای اخه من که ازارم به مورچه نمیرسه
کم کم همه اومدند
و خواستیم حرکت کنیم که چادرم رو روی سرم کشیدم و چشمام رو بستم
.
.
.
.
.
.
با حس تشنگی بیدار شدم
خداروشکر که مهدیه اب معدنی رو آورده بود
یکمی خوردم وبعد
کتاب(^یادت باشد^)
رو در اوردم و داشتم میخوندم که....
⭕️کپی رمان فقط باذکر نام نویسنده در غیر این صورت حرام و پیگرد قانونی دارد⭕️
نویسنده:نرگس جمالپور
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
【 ↯ بِسْـمِاَللّٰھِاَلْࢪَحْمٰنّْاَلْرَحِیِمْ ↯ 】
آنݘھامࢪوزگذشټ . . .🖐🏻🌱
شبٺۅݩمھدۅ؎🌚♥️
عآقبٺتوݩݜھدایـےْ✨💛