#تلنگرانه
‹‹ نامهازطرف شیطان ››
روزی که 1440 دقیقه است ؛
اما نمیتونی حداقل
پنج دقیقہاش رو قرآن بخونی ..
خوشحالم از این محرومیتت !'
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
هدایت شده از رمان
💜رمان اورا 💜
قسمت بیست و ششم
تمام ماست رو ریختیم رو سرش
بی ت چشمای برزخی نگامون میکرد
منو مهدی از خنده غش کرده بودیم
خیلی قیافش خوب بود
فکرشو بکن یه دختر چادری با روسری سبز رنگ
بعد روش اکلیل آبی و ماست عین مترسک دستاشو باز کرده بود
خخخخخخ
قیافش عالی بود
+خخخ
زهرا..... تو..... خیلی.... خوب.... شدی
+میخندی های میدونم باهات چی کار کنم خانم ترنممممم
_زهرا خانم..... چیزی نشده که.....من...
دیگه خنده نذاشت بقیه حرفشو بزنه
حدود 20دقیقه ای زهرا همین طوری بود و ما داشتیم بهش میخندیدیم
دیگه نفسم بریده بود آقا مهدی که قرمز شده بود
از زهرا هم که هی ماست ازش چکه میکرد
برای اینکه خنده ام قطع بشه
نفسی عمیقی کشیدم
+خب زهرا جونم چادرتو دربیار و بده من
_کجا میخوا یبزاریش
+یه پلاستیک اوردم تو اون میزارم
_آهان.......... بیا
+بده من..آهان حالا شد بشین حالا
_وای روسریم
+بیا آجی من برات روسری اوردم
_مرسی بده
+بیا
زهرا اومدم پشت سر من تا روسری شو درست کنه
هنوز با آقا مهدی عقد نکرده بودن
فقط صیغه محرمیت خونده بودن که بچه ها راحت تر باشن و
خرید های عقد رو انجام بدن
واقعا کار خوبی کردن
ولی باهم راحت بودن و اسم هم دیگه رو به اسم کوچیک صدا میزدن
زهرا که روسری شو عوض کرد ازپشت من اومدم بیرون و نشست رو صندلی
آقا مهدی تکیه داده بود به دیوار و زهرا رو نگا میکرد
زهرا که متوجه نگاه آقا مهدی شده بود لپاش گل انداخته بود
نگا کردم بهشون واقعا برای من ساخته بودن
+خب خب بسه این عاشقانه بازی هاتون
بریم سراغ بقیه این جشن
_باشه من که از خیرش گذشته ام ولی میدونم با شما چی کار کنم ترنم خانم
+من هیچ کارم عشقم
از آقاتون بپرسید
زهرا از اینکه کلمه آقاتون رو برده بودم کلی ذوق کرده بود
آخی الهی
من دور اون ذوق کردنت برم من
یهو جدی شد
_مهدی اینا رو برنامه ریخته بودی؟
شوخی نکن؟
_خخخخ بله من ریخته بودم
_مهدیییی
_بابا خودت وقتی جواب بله رو دادی گفتی من شوهر شیطون میخوام
اینم از شیطنتم
_مهدی من گفته بودم رو من امتحان کن؟😳
خدایا ااااا!😑
_باشه چشم ببخشید غلط کردم😉
+آه آه آه بس کنید مثلا من مجردما🤨
رومو به عنوان قهر کردم اون ور
هردوشون خیلی ریز میخندیدن😁
_چشم ببخشید ترنم
+چون اسرار میکنی باشه
_من اسرار کردم؟😳
+نکردی؟
_پووووووف باشه😒
+همینه😎💪🏻
_اول بریم سراغ کیک
+آره بریم
شمع رو گذاشتیم رو کیک که آقا مهدی روشنش کرد
زهرا اول آرزو کرد بعدم شمع رو خاموش کرد با آقا مهدی کیک رو برده ان
ولی اصلا دستشون نخورده بود به هم
حس کردم آقا مهدی ناراحت شده بود
و حدسمم درست بود
برای هر کس یه تیکه بزرگ گذاشت آقا مهدی برای زهرا بیشتر!
موقع کادو ها شد
+خب خب بریم سر کادوی من
_واقعا مرسی ازت ترنم جونم
+کاری نکردم عشقم که
هرکاری کردم برای آرامش و خوشحالی تو بود
_مرسی واقعا
+میدونی زهرا تو کاری کردی که من از اون راه کج یه راه درست رو انتخاب کنم
تو زندگیم رو تغییر دادی
ممنونم ازت برای وجودت
لبخندی پر از محبت بهم زد
کادوشو باز کرد
توش یه دونه روسری نگین دار خوشگل به رنگ گلبهی بود با ساق دستش
و یه دونه ساعت ست رنگ گلبهی
و یه دونه کلیپس گلبهی
_جییییییییییییغ
ترنم اینا خیلی خوشگلنننن
+قابل نداره عشقم
_وااااایییی مرسیییییی
_خب من برم برای زهرا خانم کادوشو بیارم
+بزرگه نه
_معلوم نیست ترنم خانم
من رفتم الان میام
+زهرا قدر این آقا مهدی رو بدون خیلی مرده خوبیه
جلتنمن
خوشگل و مذهبی
وپولدار دیگه چی. میخوای؟
زهرا چیزی شده؟
_اجی مهدی عالیه از همه نظر
+خب؟
_ولی....
+ولی چی؟
_آخه من هیچ پسری تاحالا تو عمرم نبوده
سخته عادت کنم به مهدی
+خب آخه موقع کیکی بریدنم ناراحت شده بود که دستشو نگرفته بودی
_آره چون هنوز خجالت میکشم ازش
+دیوونه اون شوهرته
_آره ولی
+ولی و اما رو بزار کنار خودم درستت میکنم
_ممنونم اجی
+چاکریم
آقا مهدی اومد بالا واییییی این هدیه زهرا بود ایول
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
بسمرب الحسین..:)💔
انچھامـروزگـذشت🖐🏾
.•شبتونـ فاطمے .•
عشقتـونـ حیـــ♥️ــدرے
°•مهرتونـ عباسے🌱•°
'آرزوتونـ همـ حرمـ اربابـ ان شاءالله🕌'
یازینبـ مدد...✋🏻
•• نماز شبـ و وضو یادتونـ نرهـ📿••
التماس دعاے فرج ....♡
گفت:بازهمشهیدآوردن؟
یکمشتاستخوان..
شبخوابدیددریکباتلاقه!!
دستیاوراگرفت...
گفت:کیهستی؟؟
گفت:منهمانیکمشتاستخوانم..!
https://eitaa.com/joinchat/246350067C0669aa799e
اگہ عاشقِ شـُهداو شهادتـــــے بیا🚶🏾♂✨