❤️🔰طبقه بالای حرم امام حسین (ع) را بخاطر ایام امتحانات برای درس خواندن قرار دادهاند.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
چنین درس خوندنی هم آرزوست(:🥲🥺
توینمازاشمیگه:
اهدناالصراطالمستقیم..
بعد،تویمسائلروزواجتماعی
گوشاشوباپنبه؛چشماشوباچشمبندبسته؛..
بعدهمانتظاردارهندایالهیروبشنوهو
مسیرالهیروببینه/:💔
ـ اندکیتفکر
ــ ــ ــ ــــــــ✿ـــــــ ــ ــ ــ
♥️🍃https://eitaa.com/joinchat/2951282779Ca3749dec3f
بچه ها یه خبر توپ
قراره فردا پارت هایی رو قرار بدم که کلی چیز ازش یاد بگیرین
پس فردا شب رو از دست ندید
هدایت شده از |قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
💜 رمان اورا 💜
قسمت صدم و یکم
سرم داشت میترکید از سردرد زیاد از خواب پاشدم و نشستم روی تخت
چشمم خورد به پرچم ها رو توی جعبه بودن.!
لبخند ریزی زدم و خمیازه بلند بالای کشیدم
_به به... به به... صبح به خیر خانوم
اونجوری که تو خمیازه کشيدی منم خوابم گرفت
چشم بسته تو گلو خندیدم که با بالا پایین شدن تخت متوجه نشستن حسین شدم
_راستی ترنم بابت دیشب معذر میخوا...
_این چه حرفیه آخه.... خیلی هم بهم کیف داد دستت طلا
_خواهش میکنم.... فقط ترنمم
_جانم؟
_قراره امروز عصر ببرن پرچم هارو!
نفس عمیقی کشیدم و جوابش رو با بغض دادم
_باشه🥺
_خانومم من بهت قول میدم که انشالله برای ماه عسل بریم کربلا
حالا لباس عوض کن بیا پایین تا بریم برا ناهار 🍽
منتظرتم!
💜نویسنده : A_S💜
هدایت شده از |قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
💜 رمان اورا 💜
قسمت صد و دوم
با بهت به در نگاه کردم که حسین رفت 🥺نشستم تو تخت و به پرچم ها نگاه کردم...
قراربود اینایی که من باهاش آرومم میگرفتم رو ازم دور کنن
همینجوری داشتم به اون پرچم نگاه کردم و اشک چشمام صورتمو خیس کرد💔
اگه حسین میدید اشکامو حتما ناراحت میشد ..دستامو کشیدم تو چشمام ،رفتم تو دستشویی و دست و صورتمو شستم
ام هنوز چشمام سرخ بود🥺
با قدم هایی که اصن جون راه رفتن نداشت به سمت آشپز خونه رفتم
حسین سر میز نشسته بود و تو فکر بود..میتونستم بفهمم الان تو فکر کربلاست
منم آروم و بدون سر و صدا رفتم و پیشش نشستم که حسین انگاری تلزه متوجه حضورم شده بود گفت
_بلاخره اومدی ترنمم😍
اون شاد بود و من غمگین 🥺
مامان داشت غذارو میکشید
مامان غذارو کشید و جلومون گذاشت
منم اول بسم الله رو گفتم ..حسین داشت غذا شو میخورد و من داشتم با غذا بازی میکردم
_ترنمم چرا غذاتو نمیخوری ..؟
بغضم گرفت ...تو چشماش ناراحتی و شرمندگی رو دیدم ...ای لعنت به من که باعثش من بودم
_هیچی نیست حسین ..
لبخند زدن و ادامه دادم :
اصن میل دارم....
به اتاقش پناهم بردم دویاره اون پرچما به چشمم اومد ...ساعتو نگاه کردم ببینم جقدر میتونم باهاشون بمونم🥺
ساعت تقریبا ۱ بود و کم کم میومدن واسه بردن ...داد زدم:
_حسین کی میان پرچمو ببرن
این جمله رو با بغض گفتم که اشکی از چشمام سر خورد تو گونه هام
حسین که فهمیده بود من ناراحتم زود خودشو به اتاقم رسوند گفت :
ترنم اینقدر نمیخواد بغض کنی ..پزچمم ساعت ۴ ، ۵ میان و میبرن
منم با سر تکون دادن تایید کردم
تو تختم نشستم و پاهامو درازش کروم و پتو رو روم کشیدم..به تخت تکیه دارم و و دستامو گذاشتم تو چشمام🥺
حسین که فهمید میخوام بخوابم و خسته ام خودش رفت
ولی اون نمیدونست که من میخوام تا ساعت ۴و ۵ با پرچما باشم🥺
با بسته شدن در فهمیدم که در بسته شده و حسین رفته
منم پتومو کشیدم اونور و گوشیمو از میز عسلی کنار تخت برداشتم
یه مداحی حسین علی فانی رو پلی کردم و ، پرچما رو بغل کردم و دوباره گونه هام خیس شد..و خیس شدن گونه هام نشونه اشکام بود💔🥺
💜نویسنده : A_S💜
7.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 انا لله و انا لله الیه راجعون
رحلت جانسوز امام ره بر همگان تسلیت باد🏴
ــ ــ ــ ــــــــ✿ـــــــ ــ ــ ــ
♥️🍃https://eitaa.com/joinchat/2951282779Ca3749dec3f
14.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- امام: خاک بر سر من که بخوام از خون شما سواستفاده کنم...🙂🖤
#خمینی_کبیر🔥
#رحلت_امام_خمینی
#امام_خمینی