5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلم حرم ميخواهد...♥️
#استوری
[♥️]
هر زمان...
#جوانیدعایفرجمهدی(عج)
رازمزمهکند...
همزمان #امامزمان(عج)
دستهای مبارکشان رابه
سویآسمانبلندمیکنندو
برایآن جوان #دعا میفرمایند؛🤲🏼
چهخوشسعادتندکسانیکه
حداقلروزییکبار #دعایفرج
را زمزمه میکنند...:)❤️
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
•••‼️
••↻
یهروزلباسِتنگ ...
یهروزلباسِگشـاد ...
یهروزلباسِڪوتـاه ...
یهروزلباسَبلند ...
یهروزلباسِتیره ...
یهروزلباسِشاد ...
یهروزلباسِپاره ...
••
هیرفتیمدنبالِمدڪهیهوقت
بھموننگنعقبموندھ❗️
رفتیمدنبالسِتڪردنڪه
بشیمشیڪتریــنآدمِدنیا :|
یهوقتبهخودتمیایمیبینی
باشیطونستشدی !!!
••
« ســـورهاعـــرافآیــھ²⁶ »
وَلِبٰـــــاسُاَلتَّقْــــوىٰذٰلِكَخَیْــــرٌ
بھترینلباس؛لباسِتقواست((:♥️
••
#وقتشھکھبیداࢪشویم‼️
هنوزم هستن آدمایی که نگران جوونای هم سن و سال من باشن..✌🏻 هرموقع میرم پیششون با انبوهی از کار ، میگند و میخندن و کلی به آدم انرژی میدند... با اینکه خودشون کلی کارهای شخصی دارند،ولی کارای دیگه رو اولویت میزارند و هدفشون تاثیر گذاشتن روی نوجوناس .! +ببخشیدطولانی شد ولی واقعا ممنونم ازتون که انقدر زحمت میکشین و همیشه با کلی خستگی, پر انرژی هستین...😍💪🏻❤️
- ࢱ(: !
....
#شھید کسیہکہجزخداکسےࢪونمیبینہ'
وماکسانےهستیمکھجزخودمون🥀 ...
کسےࢪونمیبینیم !
....
#چقدفࢪق!!!
#کِےقراࢪھبھخودتبیاے🥀؟
#فلذاهوامونوداشتہباشرفیقِعراقیِما💔
⸤ نامھاےازطࢪفخدا💌 ⸣
اےفࢪزندآدم!خودتࢪامحوبندگےمن ڪنتادلتࢪاپࢪازبےنیازےڪنم.
...
#چھمعبودےداࢪیمـ🌧🌿
ــــــــــــــــــــ''♥️🍂''
فکرش را بکنید! 💭●•
فرماندھ لشگری کہ ارتش
عـراق از او حساب مےبرد،🙋🏻♂●•
با دوچرخہ کارهایِداخلِ
شهر را انجام مےداد..! 🚲●•
یك شلوار سادھ مےپوشید
و یك دوچرخہ هم داشت
کہ از پدرش بود..🧔🏻●•
زماݧاعزام بہ جبهہ بود و
مےخواستیم با اتوبوس بہلشگر برویم..🚌●•
حسین با دوچرخہ آمد..👋🏻●•
یك شلوار کاربسیجے تنش بود..
سلاموعلیك کرد،
دوچرخہاش را گذاشت
و وارد ساختمان سپاه شد..!🚶🏻♂●•
#شهیدحسینخرازی
🦋🥀
گفت: دوماہمنتظرم😢🙁
تاآهنگفلاڹخوانندھ🎤ڪهگفتهبود..
منتشر بشھ💿
میدونیچندینوقتھ منتظرم⌚️تولدمبشھ
تافلان چیز رو برا خودم بخرم🎼 ...؟!
میدونےمنتظرم⏰فیلم📹...شروعبشھ😕
اخهفلانبازیگرداخلشبازیمیکنه🎭، کارگردانشهمونمعروفھاست...😃
خیلیدلممـــیخوادمثلاونمجریه📺باشم😎
گفتم:🍃
ایڪاشیکممنـــتظر⏳ #صاحبالزمانبودیم
اگھ انـقدرمشــتاقومنتظـــرشبودیمتا الان آقامون ظهور کرده بود ...😔
°
°
--⃟💫⇣———
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #سی_وهشت
زخم دستش ترمیم شده بود
و تا حدودی به موقعیتش مسلط شده بود.
چندباری به محل کارش رفته بود و هر بار پکر و ناراحت تر از قبل به خانه می آمد. نمی دانم چه شده بود و با من حرفی نمی زد.
دوست داشتم از حال دلش با خبر باشم. دوست داشتم ناراحتی خاطرش را با من درمیان بگذارد.
نمی خواستم تنها و در سکوت هر کدام بار غممان را به تنهایی به دوش بکشیم و دم نزنیم. این چه مدل زندگی متاهلی بود؟😣😞
ــ صالح جان...
نگاهش را از تلویزیون گرفت و به من خیره شد:
ــ جونم خانومم؟
ــ چرا ساکتی؟😕
ــ چی بگم عزیز دلم؟
ــ هر چی که اینطوری ساکتت کرده. می دونم که مشکلی برات پیش اومده وگرنه تو و اینهمه سکوت؟؟؟!!!!
لبخند بی جانی زد و خودش را به من نزدیک کرد. نگاهی به بازویش انداخت و گفت:
ــ میای این سمتم بشینی؟😒
دلم ریش شد😞
اما به روی خودم نیاوردم و با ذوق کودکانه ای😍 بلند شدم و سمت راستش نشستم. دستش را حلقه کرد دور شانه ام و گفت:
ــ از این به بعد هوای دلمو داشته باش. قبل از اینکه بهت بگم خودت بیا سمت راستم.😞
چشمم را روی هم فشردم و گفتم:
ــ حالا بگو ببینم چی شده که اینقدر ناراحتی و ساکت شدی؟😒
پفی کشید و گفت:
ــ امروز که رفتم سری به محل کار بزنم، رفتم پیش مسئول قرارگاهمون... بچه ها داشتن اعزام می شدن به سوریه.😔گفتم اسمم رو تو لیست اعزام بعدی بنویسن اما...
دلم فرو ریخت و لبم آویزان شد. "یعنی دوباره میخواد بره؟؟"😰
ــ بهم گفتن شرایط اعزامو دیگه ندارم خیلی محترمانه بهم گفتن نیروهای سالم رو می فرستن😞
صدایش بغض داشت
اما سعی می کرد اشکش را پشت پلکش زندانی کند. به سمت او چرخیدم و بوسه ای به پیشانی اش زدم.
ــ الهی مهدیه پیش مرگت بشه تو از همه برای من سالم تری😊 اما... باید #منطقی باشی. اونا همینطوری نمی تونن نیروهاشونو از دست بدن. ریسکه... از کجا معلوم، برای تو و امثال تو مشکلی پیش نیاد؟ 😊می دونم که همین الان هم از خیلیا تواناییت #بیشتره اما ساده ترین کار توی اون محیط، مثلا کنترل و گرفتن اسلحه ست... صالح جان شما می تونی با یه دست این کارو بکنی؟😒
سکوت کرد و دستش را نگاه کرد.
ــ منطقی باش مرد زندگیم...😒 گفتن این حرفا اصلا برام ساده نیست اما به جون جفتمون... آب میشم وقتی ناراحتیت رو میبینم. جون مهدیه آروم باش و شکرگذار... اصلا می تونی یه جور دیگه ای خدمت کنی😊
ــ آره.. 😔 سخته اما باید #تحمل کنم. من دستمو برای دفاع از حریم خانوم زینب کبری دادم... می دونم خودش هوامو داره. جونمم میدم اگه لازم بشه
او را بوسیدم و به آشپزخانه رفتم.
بغض خفه شده ام را در خفا و سکوت آشپزخانه شکستم.😣😭
ادامه دارد...
🖇نویسنده👈 #طاهره_ترابی