eitaa logo
به یاد شهید دهقان
431 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
154 فایل
+إمروز فضاے مجازے میتواند ابزارے باشد براے زدݩ در دهان دشمن..[• إمام خامنهـ اے•] ↶ فضیلٺ زندهـ نگهـ داشتن یاد و خاطرهـ ے شہدا ڪمتر از شهادٺ نیسٺ.+حضرٺ آقـا ڪپے با ذڪر صلواٺ✔
مشاهده در ایتا
دانلود
「‌.💛🌱°• [ توصیه‌‌هاۍ براۍروز‌هاۍپایانۍماه‌شعبان ] . . . @shahid_dehghanamiri
فراموش نشه عزیزان👆🌹
💎 فرصت دعا و نماز شب 💡 چند روزی بیشتر به ماه میهمانی خدا باقی نمانده... ❓ می‌خواهید موفق شوید؟ این فرصت را جدی بگیرید.. @shahid_dehghanamiri
🍃بسمـ رب شهدا 🍃 - بچه جان این چه طرز خوابیدنه؟ مگه کارتن خوابی تو؟ - مگه چطوری خوابیدم! - پاشو یه تشک بنداز زیرت، یه پتو بکش روت! تو این سرما چرا اینطوری میخوابی؟ - اینطوری راحت ترم! - کلیه هات سرما میخورن، مریض میشی. . هرشب حاج علی آقا این حرفها رو تکرار میکرد و با دلخوری از اتاق محمدرضا بیرون میرفت. شبهای سرد زمستون بدون پتو روی فرش میخوابید. نیمه شبها مادر پتو میکشید روش اما صبح پتو تا شده کنار اتاق بود. هرشب ازش می پرسیدیم: چرا؟ تا بالاخره جواب داد: مامان چرا هرشب پتو میاری برام؟ من باید یاد بگیرم روی خاک بخوابم اینجا که فرش هم هست! شاید داشت خودشو برای سختی های جهاد آماده می کرد، شاید برای در خاک و خون خفتن... هرچه بود آرمان و عقیده و هدفش را خیلی جدی گرفته بود. اگر می گفت سرباز امام زمانم، در عمل هم خود را مجبور به سربازی میکرد حتی اگر مولایش را نبیند. محمد اهل زندگی بود، قشنگ هم زندگی می کرد اما اهل دنیا نبود. زندگی اش آرمان و عقیده اش بود نه دنیایش. وقتی در خاک خوابید، وقتی صورت برخاک گذاشت و شد مصداق کوچکی از خَدُّ التَریب، وقتی برایش می خواندم: اِسمَع،اِفهَم یا محمدرضا ابن علی، صدایش در گوشم طنین می انداخت: باید یاد بگیرم روی خاک بخوابم... --------------------------- گفتی که به وصلم برسی زود، مخور غم آری، برسم ، گر ز غمت زنده بمانم !! . ؟ نقل از خواهر شهید در پست اینستاگرام @shahid_dehghanamiri
تو همانی که میتوانی فقط از زاویه ی یک لبخند در دلِ سنگ ترین نوعِ بشر جا بشوی... @shahid_dehghanamiri
نیمی از انسانیت انسان به علم است و نیمی دیگر بسته به ایمان شهید مطهری. کتاب عقل و علم @shahid_dehghanamiri
🌸🍃بسم رب الشهداء🌸🍃 ماه صفر بود ، یکی از دوستانم عکسی را همراه با مطالبی مربوط به آن در فضای مجازی قرار داد. با دیدن عکس که با همه تصاویر متفاوت بود، حس و حال عجیب و خاصی در وجودم غوغا کرد، بی تاب و بی قرار بودم ،غم بزرگی بر قلبم سنگینی میکرد ، بغضی در گلویم ساکن شده بود. تا غروب آن روز ساعت ها را به سختی سپری کردم . از طرف دیگر دختر دوساله ام فاطیما بی تاب پدرش که به سفر کربلا رفته بود ،شده بود . هردو حال خوشی نداشتیم . بعد اذان مغرب تصمیم گرفتم که از منزل بیرون برویم تا شاید حالمان کمی بهتر شود . سوار ماشین شدیم ، مقصد مشخصی نداشتیم تا اینکه متوجه شدم به سمت چیذر ، امامزاده علی اکبر ع در حرکتم . وقتی رسیدیم داخل گلزار شهدا با عکس همان شخصی مواجه شدم که در فضای مجازی دیده بودم ، بسیار متعجب و شوک زده شدم . با فاطیما کنار قبر این عزیز رفتیم ، با نگاه به عکس بالای قبر و رسیدن در کنار مزارش آرامشی در وجود خود احساس می کردم و کودکم نیز آرام شد و پرسید : "مامان این کیه ؟" گفتم: "شهید ....." گفت: "اسمش چیه ؟" گفتم: "محمد رضا" . از آن لحظه به بعد فاطیما لفظ را به کلام آورد و مدام ورد زبانش شده است . معلوم بود که ارتباط قلبی بین فاطیما و این شهید عزیز برقرار شده و علاقه وافری نسبت به داداش محمد رضا دارد تا حدی که تقاضا می کند که برویم پیشش. یا تصاویر و کلیپ از این شهید بزرگوار میبیند و دوست دارد در تبلتش داشته باشد. 🕊🌷 @shahid_dehghanamiri