eitaa logo
رفاقت تا شهادت...🌱
4.5هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
4.3هزار ویدیو
33 فایل
بسـم‌ربّ‌عشــق ماهمیشھ‌فکرمیکنیم‌شھدا یه کارخاصی‌کردن‌کہ‌شھیدشدن❗ ، نه‌رفیق . .🖐🏽 اونا خیلی‌کارهارونکردن‌که شھید شدن :))💔 اگه انتقاد و پیشنهادی داشتی من اینجام @rabbani244 تبادل نداریم تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/187105918Ce558e6c9ac
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🌱 وَ‌نَفَخْتُ‌‌ فِيهِ‌‌ مِن‌‌ رُّوحِی ... :)) به احترام روحی که درجسمت دمیده... گناه نکن🖐🏽 ┄┅─✵🕊✵─┅┄
~🕊 🌿فرازی از وصیت نامه💌 ...من عبد گناه‌ڪار بودم و شرم دارم خود را از بندگان خداوند بخوانم. خداوند منان را سپاسگزارم ڪه به من توفیق حضور در جبهه حق علیه باطل را بر من ارزانے داد و از او خواستار مرگ باعزت یعنے شهادت هستم. گرچه اصلاً خود را لایق نمی‌دانم امّا هرچه از مهربانے و رحمت پروردگارم بگویم ڪم است. ♥️🕊 ┄┅─✵🕊✵─┅┄
یہ‌آقایۍبودبہ‌اسم‌آقاحسین‌ڪہ‌تو؎ آخرین‌مداحیش‌گفت:یعنۍقسمت‌میشہ‌ منم‌شھیدبشم‌توسوریہ؟ دقیقابعدازاون‌مداحۍرفت‌سوریہ‌و شھیدشد..! همینقدرقشنگ:)🖐🏻 ┄┅─✵🕊✵─┅┄
💚🌱 می‌گفت اسیر بازی دنیا نشیم بخندیم به این بازی و با صاحب بازی معامله کنیم که معامله‌ای سراسر سود است! اگر کار برای خداست، پس گفتنش برای چیست؟! ♥️ ┄┅─✵🕊✵─┅┄
💌 🌕شهید مدافع‌حرم عبدالحسین یوسفیان ♨️اینم عاقبت تأخیر در نماز صدای اذان را که می‌شنید، دست از کار می‌کشیــــد؛ وضو می‌گرفــــت و بااخــــلاص در درگاه خدایش نمــــاز می‌خواند. نمازخواندنش دیـــدنی بـــود؛ تا به حال کسی را با این حــــال و خلــــوص ندیده بودم😍 یک روز مأموریتی داشتیم که به لشکر رفته بودیم؛ کارهایمان که تمام شد، سوار ماشین شدیم. صــــدای اذان را می‌شنیدیم که عبدالحسین گفت: «پیــــاده شوید تا نمازهایمان را اول وقت بخوانیم و برویــــم!» یکی از دوستان گفت: «تا گردان راه زیادی نیســــت؛ در گــــردان نمازمان را می‌خوانیــــم»🤨 در طول مسیــــر، عبدالحسین دائمــــاً می‌گفت: «اگر در زمــــانِ نماز اول وقت تأخیــــر بیفتد، در تمام کارها تأخیــــر میُفتد!» یکهــــو برای ماشین اتفاقی افتاد و بدلیل آن مشکل، توقّف کردیم. عبدالحسین خنده‌ای کرد و گفت: «اینم عاقبت تأخیــــر در نمــــاز»😏 ┄┅─✵🕊✵─┅┄
💟 🔵شهید مدافع‌حرم جلیل خادمی 🎙راوے: همسر شهید 💜جلیل هر زمان از اداره به خانه می‌آمد، تمام خستگی‌هایش را پُشت در می‌گذاشت و با لبخند وارد خانه می‌شد. با شور و نشاط خاصّی که داشت، با صدای بلند سلام می‌کرد. 🦋روزهای جمعه در خدمت خانه و خانواده بود. نمی‌گذاشت به چیزی دست بزنم. تمام کارهای خانه را انجام می‌داد. از ظرف‌شستن تا جاروکردنِ خانه. گاهی دلم برایش می‌سوخت و به او کمک می‌کردم. 💜سریع کارها را تمام می‌کرد و غذا را می‌پُخت تا به خطبه‌های نماز جمعه برسد. اکثرا با دخترم، مریم به نماز جمعه می‌رفت و در راهِ برگشت، برای مریم تنقّلات می‌خرید و باهم می‌خوردند و وقتی نزدیک خانه می‌شد، دست و صورتش را می‌شست که من متوجه نشم. 🦋وقتی هم برمی‌گشتند، سفره را پهن می‌کردم و همه دور هم جمع می‌شدیم. من و پسرم با اشتها غذا می‌خوردیم ولی آنها نه! بعدها متوجّه شدم که پدر و دختر یواشکی تنقلات می‌خوردند و سیر بودند که غذا نمی‌خوردند! ┄┅─✵🕊✵─┅┄
❇️ 💠شهید مدافع‌حرم محمد استحکامی 📀راوے: همسر شهید ساده‌زیستی🤍 کمک کردن به دیگران🛍 حساس بودن نسبت به غیبت🧏‍♂ و خمــــس‌دادن💰⅕ از ویژگی‌های بارز آقامحمد بود🌟 هر زمان که سال خمسی می‌رسید📆 من به محمد می‌گفتم🧕 ما که چیزی اضافه نداریم🤔 که خمس بدهیم، اما محمد🌹 حتی حبوباتِ داخل کابینت آشپزخانه🌽 را هم حســــاب می‌کــــرد🧮 و خمس مالش را پرداخت می‌کرد❣ ┄┅─✵🕊✵─┅┄
🔴بسیار بود و خیلی به من احترام میگذاشت! . اگر جایی میرفت خوراکی اش را اصلا نمی خورد و حتما می آورد خانه تا باهم بخوریم(میگفت دلم نمیاد تنها بخورم!!!)...یا اینکه بلند پیش دوستانش می گفت یکی هم برمیدارم برای خانومم!! میگفتم «حمید جان اینکارو نکن درست نیست من خودم خجالت می کشم مؤذبم چون همدیگرو می بینیم تو‌مهمونی جایی...» . ایشون می گفت «اتفاقا من مخصوصا اینکارو می کنم تا بقیه هم یاد بگیرن که به همسرشون احترام بگذارن به همسرشون محبت کنن!....» 🌷 متولد ۱۳۶۸ شهادت: ۴/آذر/۹۴ ┄┅─✵🕊✵─┅┄
11.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیشنهاد دانلود 🥺🥀 حتما حتما ببینید... اگر مدافعان حرم نبودند 😭 ┄┅─✵🕊✵─┅┄
باسلام می خواستم یک خاطره ای از شهید بزگوار پاسدار 💚یوسفعلی دوستی زاده💚برایتان نقل کنم : تقربیا سی و پنج سال پیش من و چند تا از بچه های بسیج شهید محمدی دزفول تصمیم گرفتیم به نیت شهید نامبرده درحسینیه روزه بگیریم اما وقتی که می خواستیم سحری بخوریم هیچ چیز برای خوردن نداشتیم 😞 تا اینکه ساعت سه شب درب حسینیه به صدا در امد و ماهمگی با احتیاط کامل درب حسنییه را باز کردیم😯 متوجه شدیم که مادر بزرگوار شهید یوسفعلی پشت درب است و یک سینی بزرگ پر از غذا اورده ما هم با احترام ایشان را به داخل حسینیه دعوت کردیم 🌹 او جریان خوابی که دیده بود برایمان تعریف کرد گفت من شب خواب یوسفعلی را دیدم به من گفت مادر چند نفر از بچه های حسینیه می خواهند فردا روزه بگیرند ولی چیزی برای خوردن ندارند☝️🏻 من هم سریع غذا درست کردم وبه درخواست پسرم برای شما اوردم 🙂 ما نا خدا گاه گریه کردیم و تحت تاثیر خوابی که تعریف کرده بود قرار گرفتیم 😭😭 شهید یوسفعلی همانند مولا سیدالشهدا بالباس مقدس پاسداری لباس رزم دفن شدند💚 روحش شاد یادش گرامی باد والسلام💐 راوی: عیدی محمد ظهور قربانی ┄┅─✵🕊✵─┅┄
9.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای که به غارت میزنی تیغ از کمین تیر از کمان ┄┅─✵🕊✵─┅┄